بیانیه اخیر اصلاحطلبان از نوع معمم و یقهباز و یقهولایتیشان، مرا به سالهای دیرودور برد. با این تفاوت که پیش از خمینی و اهالی ولایت فقیه در ایران و حکومت اخوان المسلمین در مصر و تونس و عراق، نمونههایی از این نوع بیانیهها را بسیار میدیدی که البته اسلامپناهان کراواتی و درسخوانده در ینگه دنیا و بلاد اروپا هم امضایشان را زیر آن میگذاشتند.
«به باور جبهه اصلاحات ایران، رکن بازگشت به مردم بر این اصل استوار است که اکنون یک فرصت طلایی تغییر پیش روی ملت و حاکمیت قرار دارد و میتواند به سکوی پرش برای توسعه پایدار، بازسازی سرمایه اجتماعی و تعامل عزتمندانه با جهان تبدیل شود. حال آنکه هرگونه بیاعتنایی به ضرورت تغییر، کشور را به مسیر فروپاشی تدریجی سوق میدهد. بنابراین ما از همه نیروهای سیاسی ملی مدافع رویکرد اصلاحات مسالمتجویانه و خشونتپرهیز اعم از داخل و خارج کشور و از تمام نهادهای تصمیمگیر حامی حقوق ملت، میخواهیم که به جای تداوم مرزبندیهای مصنوعی و بیثمر، بر محور منافع ملی گردهم آیند. این لحظه، لحظه تصمیم بزرگ عبور از گذشته و گشودن دروازههای آیندهای متفاوت است. فردا ممکن است دیر باشد.»
به عبارت دیگر، «حضرت ولی فقیه کمی کوتاه بیا و ما را به دایره قدرت راه بده! آنوقت ما جاده را برای فرزندان و نوادگانت تا ۱۰۰ سال دیگر هموار میکنیم».
اسلام انقلابی و افراطی در بازههای زمانی مختلف، از دهه دوم نیمه قرن نوزدهم و سپس همه قرن بیستم، نه فقط خود منشا و مبنای ترور و ناآرامی و به همریختن مبانی زندگی مدرن اجتماعی شد، بلکه جنینهای خارج از رحمی از سه نوع «عمامهای شیعه» (از نواب صفوی فدایی اسلام تا خمینی، ولی فقیه و سیدعلی حسینی )، «دستار بر سر» مانند بن لادن و البغدادی و الظواهری، و «کرواتی» از طایفه مودودی و عمر الطلمسانی و محمد المرسی و راشد الغنوشی در جهان اسلام و شریعتی و یزدی و حسن حبیبی و کراواتیهای ریشوی پس از صدام حسین در عراق، پروراند که تنها هدفشان رسیدن به قدرت، به هر قیمت، و شرعی کردن جنایت و غارت بود و هست.
بسیار نوشتهام و گفتهام که اسلام افراطی در تمام وجوه، یک هدف دارد که همانا به زنجیر کشیدن بندگان خدا به نام الله و رسولالله و در مورد ایران، اهل بیت رسولالله است.
اولین شرط مومن به اسلام افراطی بودن، فراموش کردن عواطف و ضمیر انسانی، اعتقاد نداشتن به خدا و انسان و شرافت و عهد و پیمان، جایز شمردن هر وسیلهای برای رسیدن به قدرت و حفظ آن، استفاده از جهل و اعتقادات عوام برای پیشبرد هدفها، توجیه جنایات و خلافکاریها با استناد به متون دینی و روایات و احادیث اغلب جعلشده است. نکاتی که با اندک تامل روی عملکرد و گفتار نمادهای مشهور و مشهود اسلام افراطی از نوع ولایی و سلفی و اخوانی، قابلرویت است.
جمالالدین اسدآبادی که در واقع سمت پدربزرگی جنبشهای اسلامی در منطقه را داشت و شاگردان مکتبش از محمد عبده گرفته تا علاء مودودی، از قدیسان اخوان و سلفیها هستند، به هیچ روی به اخلاق پایبند نبود. در لندن، آنگاه که در محله ناتینگهیلگیت زندگی میکرد، مجالس شبانه و دوستان دختر داشت و به محفل ماسونی میرفت و ردای ماسونی میپوشید. یک روز مدح سلطان عثمانی سنی میکرد و روز دیگر، شانه ناصرالدینشاه شیعه را میبوسید و دیگر روز سر به آستان خدیو مصر میسایید و البته برای ملکه انگلستان هم نامه فدایت شوم میفرستاد.
سیدمیرلوحی یا نواب صفوی هم در مدرسه صنعتی، از اراذل بود و بعد که عمامه گذاشت، مثل مقتدی صدر، یکشبه ملا شد. آدمکشی، نقض عهد، دروغگویی، کلاشی و حقهبازی از ویژگیهای او بود. مرحوم بروجردی او را «منحرف و هدام دین» میدانست و راهش نمیداد.
ملاهای سنتی شیعه مثل خویی و شریعتمداری و گلپایگانی و مرعشی نجفی و حاج آقا احمد خوانساری نیز دو دهه بعد، خمینی را «برهم زننده دین و ایمان مردم» میدانستند.
پیروان اسلام افراطی وقتی دارای صفت انقلابی هم میشوند، دیگر نه خدا را میشناسند و نه به اصولی باورمندند. یک روز در مصر به امر مرشدشان، نقراشی پاشا را هدف قرار میدهند و روز دیگر قصد جان نحاس پاشا را میکنند. در تهران، هم احمد کسروی روشنگر را هدف قرار میدهند، هم رزمآرا و هژیر را، هم به حسین فاطمی گلوله میزنند، هم به حسین علای اشرافزاده آزاداندیش اصولی.
افراطیهای، حسنعلی منصور اصلاحگرا را میکشند و در مصر، قلب عبدالناصر را هدف میگیرند. ریشه آنها در خون شناور و قتل و کشتار و فریبکاری و نفاق اصل باورشان است. فرقی نمیکند جهادی طالبانی در افغانستان و پاکستان باشند یا انتحاری در عراق و یمن. مهم نیست که دستار سیاه و سفید شیعه سرشان را پوشانده باشد یا مندیل ملاعمری و عمامه بنلادنی بر سر گذاشته باشند؛ زیر دستار و عمامه، مغزی است سرشار از سیاهی و مرگ.
آنها که ریش و کراوات را با هم دارند، خطرناکترند که دزدان با چراغاند. خمینی از آنها استفاده کرد تا به قدرت برسد. آنها فقر و درد و محرومیت تودههای مصری و تونسی را دستمایه میکنند تا به قدرت برسند. کشته شدن سه هزار و اندی انسان بیگناه در نیویورک را پنهانی جشن میگیرند، اما به لفظ و تظاهر، کار تروریستهای افراطی را محکوم میکنند. فتوای قتل تفنگداران دریایی آمریکا و کارکنان سفارتش را در بیروت به همان سادگی صادر میکنند که حکم قتل بختیار را.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
اگر لازم بدانند، رفقای مجاهد و مقاوم خود را هم میکشند و هزاران انسان را به جرم مخالفت، به دار میکشند، کور میکنند و به آوارگی میکشانند. فرقی نمیکند قربانیها از خودیهای دیروز و نامشان عماد مغنیه باشد یا سیدمحمد باقر حکیم. شریفواقفی باشد یا محمد بهشتی. ابوجهل مغربی باشد یا ابوبطن سودانی. سپهبد رحیمی و آیت محققی و خسروداد باشد یا فدایی و ملی و مجاهد یا محمد مختاری و حاجیزاده، شاعر کرمانی و پسر هفت سالهاش.
خمینی از همان آغاز کاری را کرد که محمد مرسی و مرشدش و راشدالغنوشی و دامادش قصد انجام دادن آن را در مصر و تونس داشتند. منتها بخت تونسیها و مصریها بلند بود، چون طعم اسلام افراطی سلفی را از راه دور چشیده بودند و زیاد تعجب نکردند وقتی نوع کراواتی ریشدار و بیریش آن نیز بعد از هشت دهه مظلومنمایی و سازماندهی و فریبکاری، بر شانههای ملت و با سوءاستفاده از صندوقهای رای و حمایت آمریکا و اروپا، به قدرت رسیدند. در حالی که برنده واقعی احمد شفیق بود که مثل دکتر بختیار، قربانی توافق ژنرالهای مبارک با اخوان المسلمین شد.
مرسی نیز وقتی خرش از پل گذشت، ژنرال طنطاوی و رئیس ستاد ارتش و دهها تن از فرماندهان ارتش و پلیس را بازنشسته کرد. تلاش او برای عزل دادستان نیز نخستین گامش برای تسخیر قوه قضاییه بود. کاری که خمینی با سپردن دستگاه قضا به بهشتی و انتخاب فردی به نام خلخالی در مقام قاضی شرع و انقلاب انجام داد.
دومین حکمی که خمینی بعد از حکم نخستوزیری مرحوم بازرگان، صادر کرد، حکم ریاست رادیوتلویزیون برای قطبزاده بود. بعد هم در روزنامههای اطلاعات و کیهان نماینده تعیین کرد و حکم مصادرهشان را داد و در مرداد ۱۳۵۸، روزنامهها و مجلات مستقل را قتلعام کرد.
مرسی نیز همین اقدامها را با لبخند و تحت عنوان پاکسازی رسانهها و دستگاه قضا و سازمانهای اجتماعی و کانونهای صنفی از فلول (عنوانی که برای رجال عصر مبارک گذاشتهاند)، آغاز کرد. در جو سرشار از اختلاف بین احزاب و شخصیتهای ملی و سکولار و سوسیالیست و لیبرال، به مرور گمان برد میتواند با کمک لباسشخصیهای اخوانالمسلمین و ارعاب اهل اندیشه و سکولارها، سیاست «اخونة مصر» یا اخوانیزه کردن مصر را به پیش ببرد و با تصویب قانون اساسی، سلطه شرع را بر عرف رسمیت بخشد.
اما نه تونس با جامعه مدنی توانمند، زنان طعم آزادی و برابری چشیده، رسانههای آزاد و اتحادیههای صنفی قدرتمند، تسلیم راشد الغنوشی و دامادش شد و نه مصر حاضر شد قسمهای محمد مرسی را باور کند که پس از صدور قانون اختیارات ویژه رئیسجمهوری (وضع قوانین بدون آنکه دستگاه قضایی یا هر دستگاه دیگری قادر به نقض آنها باشد)، ادعا کرد این اختیارات موقتی است و با تصویب قانون اساسی که نیروهای غیردینی آن را قبول نداشتند و با خروج از شورای تدوین قانون اساسی به آن رای منفی داده بودند، این اختیارات ملغی میشود.
جامعه مدنی مصر که میدانست مرسی و اربابش، یعنی مرشد اخوان المسلمین، چه خوابی برای مصر دیدهاند، به پا خاست. مرسی کوشید در صف مخالفان شکاف اندازد، اما تیرش به سنگ خورد و کسی به جز متحدانش و چند چهره اپوزیسیون از نوع اصلاحطلبان داخل خودمان، حاضر نشدند دعوت او به گفتگو را بپذیرند و سرانجام مصر به پا خاست و مرسی با آنکه حمایت اوباما را در پشت سر داشت، بهسرعت حمایت مردم را از دست داد و صدای تظاهراتکنندگان در برابر کاخ ریاستجمهوری را شنید که میگفتند: «الشعب یرید اسقاط النظام» (مردم سرنگونی رژیم را میخواهند) و «ارحل یا مرسی» (بزن به چاک مرسی). اینجا بود که ارتش ملی مصر وارد کار شد و کلک اخوانیها را کند.
در تونس، نیز جامعه مدنی غنوشیهایی را که طرح لچک بر سر کردن زنان را در سر داشتند، عملا از قدرت بیرون انداختند.
امروز در شرایط سخت و غیرانسانی که ملت ما با آن روبرو است، کسی به امید نجات وطن با دستهای آلوده اصلاحطلبان نیست. سالها است که مردم از عمامهای و یقهگرد و حتی کراواتی ریشدار گذشتهاند. بنابراین بیانیه اصلاحطلبان را ترفندی دیگر میدانند برای خنداندن مرغ پخته.
خانه پدری نیاز به جنبشی همهگیر و ملی دارد. شاهزاده رضا پهلوی فرصت دگرگونگی ریشهدار را در چشمانداز ما قرار داده است. گمان میکنید مردم نقد او را رها میکنند و دنبال نسیه اصلاحطلبان میروند؟ اگر وطن و سرنوشت ۹۰ میلیون هموطن در سینههای ما جایی داشته باشد، بیانیه اخیر جبهه اصلاحات را در جیب میگذاریم و با شاهزاده همدل و همراه میشویم.