افول ایالات متحده در خاورمیانه و قدرت نرم چین

ایالات متحده فکر می‌کرد که می‌تواند رفتار ایران را از‌طریق سیاست تعامل و بدون فشارهای بیرونی تغییر دهد

ظهور چین در خاورمیانه را باید از چشم‌انداز همکاری‌های اقتصادی پکن با کشورهای منطقه درک کرد-NG HAN GUAN / POOL / AFP

پس از سفر ویلیام برنز به عربستان سعودی، باید از خود پرسید که آیا ایالات متحده، فراتر از چشم‌انداز خود، از اوضاع خاورمیانه آگاه است یا خیر. طی این سفر، مدیر سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) ظاهرا به ولیعهد عربستان سعودی، شاهزاده محمد بن سلمان، گفته است ایالات متحده احساس می‌کند که با تجدید روابط ریاض با ایران و سوریه که رقبای منطقه‌ای واشینگتن به شمار می‌روند، «غافلگیر» شده است. این اظهارات موجب شگفتی است، آن هم با توجه به نقشی که برنز در دولت اوباما در شکل دادن سیاست ایالات متحده در‌خصوص ایران داشت تا سیاست‌های نومحافظه‌کاران (neoconservatives) را که به اشتباهات واشینگتن در عراق (پس از سال ۲۰۰۳) و در افغانستان (۲۰۲۱-۲۰۰۱) منجر شده بود تصحیح کند.

برنز در سال ۲۰۰۸ در‌این‌باره توضیح داده بود: «با اذعان به این که ایران یک بازیگر منطقه‌ای مهم است، هدف اصلی ما باید جست‌وجوی یک مبنای بلند‌مدت برای همزیستی با نفوذ ایران و در عین حال محدود کردن تندروی‌های ایران باشد تا به این ترتیب، رفتار ایران – و نه رژیم این کشور – را تغییر دهیم.» این رویکرد سیاسی که ۱۵ سال پیش برنز از آن طرفداری کرده بود، بسیار نزدیک به رویکرد عربستان سعودی به ایران در سال ۲۰۲۳ است. تنها تفاوت این است که ایالات متحده واقعا ساده‌لوحانه فکر می‌کرد که می‌تواند رفتار ایران را از‌طریق سیاست تعامل و بدون فشارهای بیرونی تغییر دهد. در حال حاضر رویکرد عربستان سعودی به ایران بر این فرض مبتنی است که چین بر روند تصمیم‌گیری در ایران به اندازه کافی نفوذ دارد تا زمینه را برای یک سیاست تعاملی فراهم آورد. با این همه، رویکرد عربستان سعودی صرفا مبتنی بر این امید نیست که تعامل برای تغییر سیاست‌های منطقه‌ای، هسته‌ای و نظامی ایران کافی است.

دولت‌های دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان در ایالات متحده یکی پس از دیگری با تغییر و تعویض مکرر سیاست‌های خود درمورد ایران، به اعتبار این کشور در خاورمیانه صدمه وارد کرده‌اند. هزینه اقتصادی جنگ اوکراین، شکست در حل‌وفصل موضوع فلسطین، حمایت از به‌اصطلاح «بهار عربی» و جناح‌بندی‌های موجود در مجادلات داخلی، خدشه بیشتری به اعتبار ایالات متحده در میان کشورهای منطقه‌ وارد کرده است. در مقایسه، باید به سرمایه‌گذاری‌های چین در کشورهای گوناگون اشاره کرد که راه را برای پکن هموار کرده است تا بتواند از یک قدرت نرم به یک قدرت ژئو-اقتصادی و ژئوپلیتیک تبدیل شود.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

ظهور چین در خاورمیانه را باید از چشم‌انداز همکاری‌های اقتصادی پکن با کشورهای منطقه درک کرد. این رویکرد اقتصادی با سیاست ایالات متحده که قدرت نظامی خود را علیه دشمنان منطقه‌ای ضعیفش مانند طالبان در سال ۲۰۰۱ و صدام حسین در سال ۲۰۰۳ به نمایش گذاشت، کاملا تفاوت دارد. همان‌گونه که رابرت اف. کندی جونیور در توییتر خود توضیح می‌دهد: «‌در عوض، چین با به نمایش گذاشتن قدرت اقتصادی خود، امپراتوری آمریکا را کنار زده است. طی دهه گذشته، کشور ما هزاران میلیارد دلار صرف بمباران کردن راه‌ها، بندرها، پل‌ها و فرودگاه‌ها کرده است و چین برابر همین میزان را صرف ساخت همین امور در سرتاسر کشورهای در حال توسعه کرده است.»

افزون بر این، پس از دوره اوباما (۲۰۱۷-۲۰۰۹)، سیاست ایالات متحده در خاورمیانه موجب سردرگمی در میان شرکای واشینگتن در منطقه شده است. حمایت نکردن ایالات متحده از متحدان منطقه‌ای‌اش در «بهار عربی» و ایده تجدید روابط با تهران در زمانی که آشوب‌های اجتماعی در منطقه حاکم بود، اکثریت متحدان این کشور در منطقه را به سوی یک سیاست خارجی جدید مبتنی بر استقلال و تکثر سوق داده است. شکست نومحافظه‌کاران در ایجاد تغییر در منطقه از طریق جنگ و همچنین رویکرد دموکرات‌ها در جهت افزایش نفوذ ایالات متحده و در عین حال اولویت ندادن به متحدان و شرکای خود در منطقه، عوامل مهمی در تسریع افول این کشور در منطقه بوده‌اند. 

علاوه بر این، سیاست اوباما که بر نگرشی انتقادی به کشورهای خلیج فارس و همچنین جنگ‌های منطقه‌ای در دولت بوش پسر با حمایت نومحافظه‌کاران همراه بود، موجب وارد شدن خدشه بیشتر به اعتبار ایالات متحده در خاورمیانه شد. افزون بر جنگ‌طلبی و حس برتری اخلاقی ایالات متحده، باید تاثیر مخرب مجادلات داخلی ایالات متحده بر شان و مقام این کشور در سرتاسر جهان، به‌ویژه در خاورمیانه را نیز در نظر گرفت.

پس از اینکه اوباما در سیاست این کشور در‌خصوص ایران بازبینی کرد، بین واشینگتن و متحدان منطقه‌ای آن در زمینه موضوعات مربوط به ایران هیچ‌گونه اتفاق نظری وجود نداشت. بنابراین، در منطقه اکنون این ترس و واهمه وجود دارد که عامل تعیین‌کننده در سیاست منطقه‌ای دموکرات‌ها در ایالات متحده، تمایل آن‌ها به انجام کاری صرفا خلاف آنچه ترامپ انجام داد خواهد بود. در چارچوب همین مجادلات داخلی ایالات متحده بود که فضای مثبتی که در مناسبات سعودی-ایالات متحده در دولت ترامپ وجود داشت، در ابتدای دولت بایدن سرد و پرتنش شد.

این‌گونه حزب‌گرایی‌ها در درون آمریکا این تصور که سیاست منطقه‌ای ایالات متحده بیشتر بازتابی از جناح‌بندی‌های داخلی است تا تمایل واقعی برای پرداختن به موضوعات و نگرانی‌های موجود در منطقه را تقویت می‌کند. چنین رویکردی که حول ایالات متحده می‌گردد دیگر از سوی کشورهای منطقه پذیرفتنی نیست، بلکه با توجه به اشتباهات ایالات متحده در افغانستان و عراق، دولت بایدن باید تلاش کند تا با استفاده از رایزنی و تبادل‌نظر با شرکای منطقه‌ای خود، نفوذ ایالات متحده را بهبود بخشد و بخشی از اعتبار و شهرت این کشور را که پس از جنگ‌های نومحافظه‌کاران از دست رفته است، دوباره به دست آورد.

بنابراین به نظر می‌رسد که بیش از هر وقت دیگری لازم است جمهوری‌خواهان و دموکرات‌ها، از مجادلات داخلی و بیهوده خود دست بردارند و سیاست منطقه‌ای جدیدی مطابق با تحولات اجتماعی-فرهنگی در منطقه طراحی کنند، سیاستی که بیشتر به‌دنبال ایجاد ثبات سیاسی و یک رویکرد اقتصادی برد-برد است تا علایق سیاسی درون حزبی کوتاه‌مدت جناح‌های سیاسی در واشینگتن، در غیر این‌صورت، ظهور چین در زمینه‌های ژئوپلیتیک و قدرت نرم همچنان ادامه خواهد یافت.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه