سید جواد طباطبایی و دغدغه «ایرانشهر»

عمر طباطبایی به عنوان روشنفکر آذری‌ ایرانیِ ایران‌گرا از طرفی ستیز با مارکسیسم بود و از سوی دیگر مقابله با آن‌ها که هویت قومی یا زبان ترکی را برجسته می‌کردند

راه سید جواد، طفل تبریزی، برای تبدیل شدن به «متفکر ایران‌شهر» پر پیچ و خم بود - Public Media

سید جواد طباطبایی، متفکر و پژوهشگر ایرانی که روز چهارشنبه در سن ۷۷ سالگی درگذشت،‌ به آن سرنوشتی دچار شد که برای متفکران هم موهبت است و هم مصیبت: مطرح شدن گسترده در عرصه عمومی. او این اقبال را داشت که نظریاتش که حاصل سال‌ها پژوهش و تحصیل علم بود به دلیل منادیان علمی، سیاسی، دانشگاهی و رسانه‌ای متنوعی که پیدا کرده بود، به‌خصوص در سال‌های اخیر به‌طور وسیع پخش شود و از این رو او به یکی از تاثیرگذارترین متفکران عمومی امروز ایران تبدیل شود. مصیبت کار هم اما آن‌جا که وقتی تلاش اندیشمند در فضای وسیع و به‌خصوص در سپهر سیاسی قطبی‌شده ایران امروز پخش می‌شود از قوام می‌افتد و یاران و دشمنانی پیدا می‌کند که از آن به مثابه موضوع منازعات خود استفاده می‌کنند و این اصل آن اندیشه است که فراموش می‌شود؛ و این است که ایده «ایرانشهری» طباطبایی نیز در این سال‌ها قصه «ابتذال شرِ» هانا آرنت را پیدا کرده: استعمال گسترده بی‌توجه به چارچوبی که ایده در آن مطرح شده است.

راهِ ایرانشهر

سید جواد طباطبایی متولد ۲۳ آذر ۱۳۲۴ بود؛ یعنی درست همان شبی که حکومت فرقه دموکرات آذربایجان به رهبری سیدجعفر پیشه‌وریِ مارکسیست در تبریز سر کار آمد. و این چه هم‌زمانی شگرفی است که عمر طباطبایی به عنوان روشنفکر آذری‌ ایرانیِ ایران‌گرا از طرفی ستیز با مارکسیسم بود و از سوی دیگر مقابله با آن‌ها که هویت قومی یا زبان ترکی را برجسته می‌کردند.

راه سید جواد، طفل تبریزی، برای تبدیل شدن به «متفکر ایران‌شهر» پر پیچ و خم بود. زبان مادری‌اش ترکی‌ آذربایجانی بود و فارسی را تنها پس از حدود ۹ سالگی خوب یاد گرفت؛‌ همان زمان که از برنامه «گل‌ها» در رادیو ترانه‌های فارسی می‌شنید، برای عمویش روزنامه «اتحاد ملی» طرفداران محمد مصدق را می‌خرید و خود می‌خواند و با همان عمو گلستان سعدی می‌آموخت. بعدها می‌گفت که تبریز را در اولین فرصت به مقصد تهران ترک کرده چرا که برایش ظرف کوچکی بوده. طرفه اما همین‌که در فضای جهان‌شهری همان تبریز بود که فرصت وُسع و بُعد پیدا کردن تفکرش پیدا شد: از کشیش ارمنی‌فرانسوی‌زبانی این زبان را یادگرفت و از حوزه علمیه فلسفه و زبان عربی و از دبیرستانش درس‌های متعددی در ادبیات. دبیران همان دبیرستان بعدها بسیاری اساتید فلسلفه دانشگاه تبریز شدند.

با این‌که دل به فلسفه داشت سر از دانشکده حقوق دانشگاه تهران در سال‌های پرشور دهه ۱۳۴۰ در آورد. پیش جواد مصلح، ملاصدرا و ابن‌سینا یاد می‌گرفت، از سمینارهای هانری کربنِ شهیر فرانسوی و درس‌های احمد فردید سیاق هگلی-هایدگری فرا می‌گرفت و سری هم در دانشکده ادبیات داشت. هر طور بود خودش را به پاریس و فرانسه و دانشگاه سوربن هم رساند و آن‌جا بود که هم فرصت هم‌نشینی با لوئی آلتوسر، از بزرگ‌ترین فلاسفه مارکسیست قرن بیستم، را پیدا کرد و هم فرصت تلمذ نزد کشیشان انجن یسوعی. این‌ها شد بنیان فکری اندیشمندی که رد پای هر کدام‌شان تا آخر عمر در کارهایش پیدا بود.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

در فضای چند سال بعد از انقلاب ۵۷ و مطرح بودن نظرات مختلف از او سه کتاب ترجمه چاپ شد که خبر از دغدغه‌های آن روزش می‌دهد: یک کتاب از آلتوسر راجع به ولادیمیر لنین، رهبر انقلاب اکتبر روسیه؛ یک کتاب از نوشته‌های خود لنین درمورد دیالکتیک و دیگری جدالی نظری بین آلتوسر و جان لوئیس، اندیشمند مارکسیست بریتانیایی. در واقع کارش را با برخورد نقادانه با مارکسیسمِ زمان خود آغاز کرد. کتاب اول خودش را قریب ده سال بعد نوشت: «درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی ایران» توسط انتشارات مینوی خرد منتشر شد و سر‌آغاز هزاران صفحه اندیشیدن و تامل طباطبایی درباره ایران و تاریخش بود.

تداومِ ایران

در این مجال مختصر فرصت پرداختن به گستره نظریات طباطبایی و نقد و تبیین آن‌ها نیست. همین بس که بگوییم در دو دهه اخیر او جزو اندیشمندانی بود که بخصوص توسط گروهی از جوانان اهل اندیشه مطرح شدند که می‌خواستند بر تسلط پیشین چپ‌گرایان بشورند و طباطبایی ملی‌گرا به سیاق‌شان خوش می‌آمد. او با قوی‌ترین لحن نه فقط به حزب توده و فداییان خلق، یعنی نور چشم بسیاری روشنفکران چند نسل قبلی ایران، که به مفهوم «روشنفکری»‌ مدرن حمله می‌کرد.

طباطبایی از این هم فراتر رفته و به پژوهشگرانی همچون یرواند آبراهامیان و هما کاتوزیان که مطرح‌ترین‌ ایران‌شناسان معاصر بودند می‌تازید که در حالی از نظریات غربی برای تحلیل ایران استفاده می‌کنند که این قالب‌ها به ایران نمی‌آیند. در عین حال منتقد شدید اسلام‌گرایی و تفکر اسلامی بود و در پی حملات یازده سپتامبر در گفتگویی به‌یادماندنی با روزنامه «لیبراسیون» پاریس بی‌مهابا گفت «اسلام سیاسی محتوم به شکست است» و این تفکر چیزی در چنته ندارد. او گفت: «بگذارید به روشنی بگویم که اسلام «سیاسی» و «ایدئولوژیک» مرده است… چون اسلام هیچ پروژه اجتماعی و تئوری سیاسی قابل اتکایی ندارد. جمهوری اسلامی در زمان انقلاب ایران نماینده نوعی «نیروی سوم» ایدئولوژیک در جهان بود. اما پس از بیش از ۲۰ سال شکست خورده است.»

احتمالا بخاطر همین رویکردها بود که با برچسب «لیبرال»، «لائیک» و «ملی‌گرا» از دانشگاه تهران اخراج شد. در این سال‌های اخیر اما این اقبال را یافت که در موسسه پرسش که ابتدا نزدیک پارک ساعی و بعد در خیابان قائم مقام فراهانی بود در کنار متفکران متعدد چپ و راست از موسی غنی‌نژاد تا محمد مالجو و از مراد فرهادپور تا خشایار دیهیمی تدریس کند.

وقتی تیم محمد قوچانی با آن مهارت روزنامه‌نگاری‌‌ طباطبایی را «کشف» کرد انگار به سود هر دو طرف بود. او هم مایه الهام فکری قوچانی و بسیاری از سایر قلم‌زنان رسانه‌هایی همچون «مهرنامه» شد و هم فضایی پیدا کرد برای مطرح کردن وسیع‌تر نظراتش که گاه بسیار جنجالی بودند. میزگرد مفصل «مهرنامه» در مورد زندگی و افکار او در سال ۱۳۹۲ با عنوان جنجالی «تسویه‌حساب با چریک‌ها» منتشر شد و پر سر و صدا شد و نسل جدیدی را با او آشنا کرد. در فضای ایران‌شناسی دانشگاه‌های خارج از کشور نیز طباطبایی با دکتر تورج دریایی در دانشگاه کالیفرنیا در ایرواین همکاری کرد و مفهوم «ایرانشهر»‌ که دغدغه‌اش بود در سطحی وسیع‌تر مطرح شد.

حول این مفهوم اما در بیشتر جدال‌ها بیشتر دود پیدا می‌شود تا آتش و نظرات او، خواه موافقشان باشیم و خواه نه، در میان این جدل‌ها زیر سایه می‌روند. طباطبایی، چنان‌که در سمپوزیوم مناسبات فرهنگی، تاریخی و اجتماعی ایران و قفقاز در بهمن ۱۳۹۴، گفت معتقد بود که «ما در گذشته تا حد زیادی مانند ماهی در آب بودیم، بنابراین اصلا فکر نمی‌کردیم ایران چیست و معمولا در مورد آن بحث نظری مهمی نکرده‌ایم.» می‌گفت: «ایران به یک نظریه نیازمند است و ما این نظریه را نداشتیم و ضرورت آن را نیز احساس نمی کردیم.» دغدغه‌اش این بود که ایران متداوم است و برای فهم تاریخ آن باید از زاویه ایرانی نگاه کرد. می‌گفت: «در ایران همه چیز و همه کس متولی دارد جز ایران.» خلاصه این‌که طرفدار نوعی استثناگرایی ایرانی بود و منتقدینی همچون میثم بادامچی این‌را به مثابه «ازلی‌گرایی» نقد می‌کردند.

از همین زاویه بود که وقتی وزارت علوم دولت حسن روحانی طرحی برای تدریس «ترکی آذری» در دانشگاه‌های سه استان مطرح کرد، طباطبایی برآشفت و با قوی‌ترین لحن به آن تاخت. مخالفینش در این میان به او به عنوان «نژادپرست» حمله کردند و دشنام‌های بسیاری شنید؛‌ اما واقعیت را نباید از یاد برد که او بیش از هر کس به عنوان ایرانی‌ای از اهالی تبریز که زبان مادری‌اش همان ترکی آذربایجانی بود صحبت می‌کرد. خطاب به دولت روحانی نوشت: «آن‌چه برای من ––‌ و ما ––‌ مهم است این است که چرا دولتِ «تدبیر» در امرِ خیرِ «توجه به فرهنگ‌ها و اقوام» از «ما»ها ––‌ مردم آذربایجان ––‌ مایه می‌گذارد!؟»

در توضیح بیشتر نظراتش در این زمینه نوشت: «از پنج سال پیش گفته بودم که آموزش ادب ترکی آذربایجانی ضروری است، اما چنین برنامه‌ای نمی‌توان بیش از دو واحد درسی در یک سال باشد. این برنامه‌سازی ناشیانه قرینه‌ای بر آن پیشنهاد سابق است. هم‌چنان‌که آموزش ادبیات آذربایجانی برای همۀ علاقه‌مندان امری ضروری است، پالودن برنامۀ آن از همۀ عناصر غیر ایرانی و غیر ملّی نیز که تنها می‌تواند آب به آسیاب تجزیه‌طلبان بریزد وظیفه‌ای ملّی است.»

در عین حال اما اذعان داشت که وقتی «وحدت سرزمینی پذیرفته شد» حتما باید راجع به چگونگی تغییر شیوه اداره ایران بحث کرد؛ ضمن حمله شدیدش به آن‌چه تجزیه‌طلبی فرقه می‌دانست به اقدامات مثبت آن حکومت مثل برپایی دانشگاه تبریز و رادیو معترف بود؛ می‌گفت «حیدر بابا»ی شهریار منظومه بزرگی است که باید همه‌جا تدریس شود و تاکیدش همیشه بود که «ایران بزرگ وحدت کثرت‌های قومی و فرهنگی بوده است.» خلاصه این‌که کاریکاتوری که مخالفین گاه رسم می‌کردند نبود.

از همان ابتدای تالیفاتش که راجع به «سیاست‌نامه» خواجه نظام‌الملک نوشته بود تاکید کرده بود که اندیشه ایران‌شهری «رشته‌ی ناپیدایی است که دو دوره‌ی بزرگ تاریخ دوران قدیم ایران‌زمین را از دوره‌ی باستانی آن تا فراهم آمدن مقدمات جنبش مشروطه‌خواهی به یکدیگر پیوند زده است.» این رشته در تفکر خود او هم بود و تا آخر عمر بر آن تاکید داشت؛ از جمله آن زمان که امیدوار بود اعتراضات اخیر در ایران مایه زایش جدید ایران و ایرانشهر شود.

از آخرین نوشته‌های مهمش مقدمه‌ای بر رساله‌ای در مورد ایرانشهر بود که در سال ۱۴۰۰ منتشر شد. تاکیدش این بود که منظورش از مفهوم «ایرانشهر» که این همه سر و صدا کرده «مقوله‌ای برای تبیین تداوم تاریخی ایران» است. در همین رساله منظورش از این مفهوم را در عبارتی کوتاه  نوشت: «به اجمال، می‌توان گفت که تاریخ ایران نیاز به مفاهیم و مقولاتی دارد که از درون موادّ تاریخ ایران گرفته شده باشد، زیرا این تاریخ ویژگی‌هایی دارد که حتیٰ اگر بتوان در جاهای دیگری برخی از همان ویژگی‌ها را پیدا کرد، اما در تاریخ ایران توضیح دیگری دارد.» درکی که پس از ده‌ها سال ممارست فکری به آن رسیده بود و یادگارش در عرصه تفکر همین خواهد بود.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه