پرویز مشرف؛ خادم یا خائن؟

مشرف با «اعتدال روشنگری» و «راه سوم» به یاد خواهد ماند یا دیکتاتوری نظامی و حمایت از طالبان؟

پرویز مشرف، نظامی بازنشسته و رئیس‌جمهوری سابق پاکستان، روز یکشنبه، ۱۶ بهمن‌ماه (پنجم ژانویه ۲۰۲۳) در سن ۷۹ سالگی در بیمارستانی در شهر دبی امارات متحده عربی درگذشت.

مشرف مثل بسیاری از رهبران سیاسی در تاریخ پرتلاطم پاکستان، درحالی از دنیا رفت که با زور از صحنه سیاست کشورش کنار زده شده بود، سال‌ها در تبعید بود، و دستگاه‌های قضایی علیه‌ او اعلام جرم کرده بودند. معلوم نبود وقتی گرد و غبار آخرین تلاطم‌های سیاسی کشور بر زمین بنشیند، تکلیف مشرف چه شود، و احتمال بازگشتش به صحنه سیاست نیز همیشه مطرح بود. اما با درگذشت او اینک قضاوت در موردش به تاریخ سپرده می‌شود؛ مردی که ده‌ها سال در لباس نظامی به کشورش خدمت کرد و هشت سال و اندی در جایگاه رئیس دولتی قرار داشت که با کودتا به قدرت رسیده بود. طرفداران مشرف خواهند خواست او را نظامی وطن‌دوستی معرفی کنند که کوشید با کودتا، سیاست متلاطم در پاکستان را آرام کند و رنگی لیبرال‌مآب به کشوری بدهد که در خطر اسلام‌گرایی افراطی قرار داشت، و‌ مخالفانش به این اشاره خواهند کرد که کودتای او نهایتا نه‌تنها افراطیون را تضعیف نکرد، بلکه تقویت هم کرد، و درگیری‌اش با نهادهای دموکراتیک کشور با هر نتیجه‌ای، منجر به ثبات کشتیِ پاکستان نشد.

متولد استعمار، بزرگ‌شده ترکیه

مشرف به آن نسل از رهبران پاکستان تعلق داشت که سن‌‌ آنان از عمر کشورشان بیشتر بود؛ یعنی زمانی به دنیا‌ آمده بودند که پاکستان هنوز به استقلال نرسیده بود و آنان جزو اولین نسل‌هایی بودند که باید این کشور نوپا را بنا می‌کردند.

پرویز  مشرف در ۱۱ اوت ۱۹۴۳ در دهلی، پایتخت آن روزهای هند تحت استعمار بریتانیا، در خانواده‌ای مسلمان و اردوزبان به دنیا آمد.  پدرش، سید مشرف‌الدین، درس‌خوانده دانشگاه علیگر هند بود که مسلمانان این کشور در قرن نوزدهم با امید تربیت نسلی از روشنفکران و مصلحین جامعه خود برپا کرده بودند. پدر در دستگاه دولتی هند مستعمره بریتانیا خدمت می‌کرد و خاندانش نسل‌اندر‌نسل، دیوان‌دار بودند: برخی از اجدادش داروغه بودند و برخی دیگر قاضی.

مادر پرویز، بگوم‌زرین مشرف، نیز از سبقه‌ای همین اندازه چشمگیر می‌آمد. او متولد دهه ۱۹۲۰ در شهر مسلمان‌نشین لکنوی هند بود و از دانشگاه دهلی،‌ لیسانس ادبیات انگلیسی گرفته بود که برای زنان آن روزهای هندوستان، دستاوردی مهم به حساب می‌آمد. پدر زرین حسابدار بود و از مقام‌های وزارت خارجه هند. این زن البته پس از ازدواج خود را وقف خانه و زندگی کرده بود و بزرگ کردن سه فرزندی که جملگی پسر بودند: نخستین فرزند، جواد مشرف، که امروز در رم زندگی می‌کند و اقتصاددانی در «صندوق بین‌المللی توسعه کشاورزی» است، دومین، پرویز مشرف، که رفت تا به ریاست ‌جمهوری کشورش برسد، و سومین، نوید مشرف، که پزشک متخصص بیهوشی و درس‌خوانده شیکاگوی آمریکا است و امروز هم در نزدیکی همان شهر زندگی می‌‌کند.

پرویز مشرف چهار ساله بود که استعمار ده‌ها ساله بریتانیایی‌ها خاتمه یافت تا هند دو پاره شود و کشور مستقل پاکستان در مناطق مسلمان‌نشین آن به وجود آید؛‌ رویدادی خونین که طی آن صدها هزار نفر کشته شدند و میلیون‌ها نفر مجبور شدند شهرهایی را که سال‌ها در آن‌ها زندگی کرده بودند، رها کنند؛ شهرهایی مثل دهلی و لکنو که اکنون دیگر در هند بودند و دور از کشور جدید مسلمان‌ها، پاکستان. پدر پرویز از همان ابتدا مشغول خدمت در دولت نوپای پاکستان و وزارت امور خارجه آن شد.

در سال ۱۹۴۹، خانواده مشرف عازم آنکارا شدند تا پدر در سفارت پاکستان در ترکیه خدمت کند؛ سفارتخانه‌ای مهم برای پاکستانی که ترکیه را کشوری مسلمان و همسو با غرب می‌دانست که می‌تواند دوست این کشور نوپا باشد. این بود که پرویز سا‌ل‌های مهم کودکی‌اش را در ترکیه گذراند.‌ او سال‌ها بعد که رئیس ‌جمهوری پاکستان بود، در کتاب خاطراتش با عنوان‌ «در خط آتش» با نیکی از روزهای بزرگ شدنش در ترکیه یاد می‌کند؛ این‌که چگونه زبان ترکی استانبولی یاد گرفته بود و سگی به نام «ویسکی» داشت که باعث شد بر خلاف آنچه بین بسیاری از مسلمانان رایج بود، از همان کودکی به این حیوان خانگی علاقه داشته باشد. پرویز ۱۴ ساله بود که خانواده‌اش به پاکستان بازگشت و تحطیلاتش را در مدرسه سنت پاتریک کراچی ادامه داد. پس ازدوران دبیرستان، عازم تحصیل در «کالج مسیحی فورمن» در لاهور شد؛‌ دانشگاهی که اکنون نیز مانند آن دوران، کلیسای پرسبیتری آمریکا آن را اداره می‌کند.

سربازِ میهن

در جوامع پسااستعماری، راه پیشرفت معمولا یا تحصیلات دانشگاهی بود، یا حرفه و تحصیلات نظامی. پرویز مشرف از همان نوجوانی دومی را برگزید و بدین‌گونه سرنوشتش شد سرنوشت پاکستان؛ کشوری که تاریخ آن بیش از هر نهادی، با «ارتش» گره خورده است.

مشرف در سال ۱۹۶۱، در سن ۱۸ سالگی، وارد آکادمی نظامی پاکستان شد که در همان نخستین  روزهای استقلال کشور، در مناطق پشتون‌نشین شمال که اکنون استان «خیبر پشتونخوا» نام دارد، بنا شده بود. سه سال بعد، مدرکی معادل لیسانس از این آکادمی گرفت و وارد نیروی زمینی شد. او تا پایان عمر خود در همین نیرو باقی ماند و حتی وقتی رئیس‌ جمهوری شد، از فرماندهی نیروی زمینی استعفا نکرد. در زمان مرگ، ژنرال بازنشسته چهارستاره‌‌ای بود که از ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۱ ریاست ستاد مشترک ارتش، و از ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۸ فرماندهی نیروی زمینی را تجربه کرده بود. هشت سال دوران ریاست‌‌ جمهوری‌اش، از ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۸، نیز بر دوش همین حرفه نظامی بنا شده بود.

در سال ۱۹۶۵، درحالی‌که تازه یک سال بود که مشرف وارد ارتش شده بود، جنگ خونین هند و پاکستان، موسوم به «جنگ دوم کشمیر»، درگرفت. مشرف درجه ستوان دومی در این جنگ حاضر بود و مدال افتخار هم گرفت. این جنگ تنها یک ماه طول کشید، اما نقش مهمی در شکل دادن به پاکستان جوان و رابطه شبه‌قاره هند با جهان داشت. جنگ با حرکت پاکستان در کشمیر آغاز شده بود؛ منطقه‌ای با اکثریت مسلمان اما سابقه حاکمیت هندوها که وضعیتش در پی پایان گرفتن استعمار بریتانیا و استقلال هند و پاکستان، معلوم نشده بود و تا امروز نیز محل مناقشه است. اسلام‌آباد تصور می‌کرد با ورود به کشمیر هم‌زمان با خیزش مسلمانان آن، هند را عقب خواهد راند. اما واقعیت خونین چیز دیگری بود. در عرض چند هفته جنگ، چندین هزار نفر از هر دو طرف کشته شدند و کشورهای غربی، آمریکا و بریتانیا، نشان دادند که علاقه‌ای به درگیر کردن خود در این نزاع ندارند و نه پشت اسلام‌آباد ایستادند و نه پشت دهلی. در جهان درگیر با جنگ سرد، این فرصتی شد برای «شوروی» سابق و چین تا نقش مهمی در شبه‌قاره هند بازی کنند. جنگ با میانجی‌گری مسکو و لندن و با «بیانیه تاشکند» خاتمه یافته بود. در پی پایان آن، هند به جای آمریکا، بیشتر به شوروی روی آورد و پاکستان به جای بریتانیا، بیشتر به جمهوری خلق چین که سه سال قبل با شکست دادن هند در جنگی کوتاه، قدرت نظامی خود را به رخ کشیده بود. مهم‌تر آنکه پاکستان و هند، هر دو هدف استقلال نظامی در پیش گرفتند و انگار هر یک از ترس دیگری، خود را بیشتر مسلح می‌کرد. این روند را توقفی نبود و هیچ یک از آنان تا رسیدن به بمب هسته‌ای، آرام نگرفتند.

در طول جنگ ۱۹۶۵، پاکستان البته کوشید از کشورهای مسلمانی همچون ترکیه، ایران (در زمان محمدرضا شاه پهلوی)، عراق، اندونزی، و عربستان سعودی نیز کمک بگیرد. ایرانِ پهلوی و ترکیه در بیانیه مشترکی هند را محکوم کردند و همراه با سایر کشورهای مسلمان، و البته چین، هر یک نقشی در تسلیح پاکستان داشتند. ایران اصلی‌ترین تامین‌کننده سوخت هواپیماهای پاکستان بود.

پرویز جوان که در این جنگ آبدیده شده بود، عمری را صرف خدمت در همین ارتش کرد، و اغلب نزدیک به مرزهای کشوری که به حکم شوم تاریخ، دشمنی‌اش با پاکستان هنوز قطع نشده است: هند.

در پی جنگ سال ۱۹۶۵، مشرف وارد بخشی از ارتش شد که معمولا موضوع فیلم‌های سینمایی است و شاید هیجان‌انگیزترین بخش نیروهای نظامی باشد: کماندوهای نیروی زمینی. او از سال ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۲ در «اس اس جی»، واحد کماندوهای پاکستان ملقب به «کلاه عنابی‌ها»، بود و درجات ترقی را طی کرد تا سرجوخه و سرگرد شود. او سپس در سال ۱۹۷۴ سرهنگ دوم، و چهار سال بعد، سرهنگ شد. مهم‌ترین جنگ این سال‌ها، جنگ ۱۹۷۱ هند و پاکستان بود که در آن بخش شرقی پاکستان که هزاران کیلومتر با بخش غربی فاصله داشت، با حمایت هند از پاکستان جدا شد و با نام «بنگلادش» به استقلال رسید. مشرف از جمله سربازانی بود که قرار بود برای جنگیدن مقابل استقلال بنگلادش به آن جبهه اعزام شود و شاید شانس بزرگ او بود که با خاتمه گرفتن سریع جنگ، چنین نشد. پاکستان در آن جنگ جنایات جنگی بزرگی رقم زد و این اقبال مشرف بود که در اوج دوران کماندویی‌اش، به آن صحنه نبرد نرفت.

در دهه ۱۹۸۰، مشرف به همان جایی بازگشت که حرفه نظامی‌اش را از آن آغاز کرده بود: یک تیپ توپخانه که او حالا فرمانده‌اش بود. در عین حال، به تحصیلات نظامی‌اش ادامه می‌داد و در دانشگاه دفاع ملی کشورش نیز علوم سیاسی تدریس می‌کرد. در سال ۱۹۹۰، در حالیکه جهان با پایان جنگ سرد وارد عصر جدیدی می‌شد،‌ مشرف یک سال و اندی در دانشگاه سلطنتی مطالعات دفاع ملی در لندن درس خواند تا فوق لیسانس بگیرد. تز او «تاثیر مسابقه تسلیحاتی در شبه‌قاره هند و پاکستان» نام داشت و یکی از هم‌کلاسی‌هایش آشوک مهتا بود؛ از فرماندهان ارتش هند، که در دوران سربازی در جنگ‌های ۱۹۶۵ و ۱۹۷۱ علیه پاکستان جنگیده بود. حالا چند دهه بعد، مشرف و مهتا که روزگاری شاید یکدیگر را در میدان نبرد می‌کشتند، در لندن هم‌کلاسی بودند.

اما مسابقه تسلیحاتی که مشرف در موردش می‌نوشت، در عالی‌ترین سطوح ادامه یافت. هند در سال ۱۹۷۴ با آزمایش سلاح اتمی، به باشگاه کوچک و مرگبار دارندگان سلاح هسته‌ای پیوسته بود و پاکستان نیز طبیعتا تا رسیدن به‌‌ آن آرام نمی‌گرفت. در سال ۱۹۹۹ بود که پاکستان بالاخره آزمایش اتمی خود را انجام داد.

درگیری اتمی

مشرف در این سال‌ها به یکی از ریش‌سفیدهای ارتش بدل شده بود و در کشوری که نیروهای نظامی نقش بسیارمهمی داشتند و منشا تغییرات سیاسی مختلف شده بودند، طبعا این به معنای جایگاه سیاسی نیز بود. مشرفی که از کودکی در فضاهای سکولار استانبول و کراچی و لاهور بزرگ شده بود، دل خوشی از اسلام‌گرایی نداشت. اما در دوران دیکتاتوری نظامی محمد ضیا‌ء‌الحق که اسلام‌گرایی افراطی جای گرایش سوسیالیستی زمان ذوالفقار علی بوتو را گرفت، مشرف از جمله چهره‌هایی بود که توانست به‌رغم تغییرات متعدد سیاسی، جایگاه خود را حفظ کند؛ به‌ویژه که برخی از سیاست‌های نظامی پاکستان، فرای اسلام‌گرایی و سکولاریسم و دعواهای چپ و راست بود.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

بی‌نظیر بوتو (که ضیاالحق پدرش را اعدام کرده بود) در سال ۱۹۸۸ به نخست‌وزیری رسید، و حالا سرنوشت دیگری برای پاکستان می‌خواست. بی‌نظیر می‌گفت برای خون‌‌خواهی پدر نیامده است و اگر هم انتقامی باشد، «بهترین انتقام، دموکراسی است». مشرف از چهره‌های نظامی نزدیک به قدرت بود که چه در زمان بی‌نظیر بوتو و چه در زمان رقیب همیشگی او، نواز شریف، قدرت خود را حفظ کرد. در دهه ۱۹۸۰، ضیاء‌الحق در نزدیکی با آمریکا کوشیده بود نیروهای اسلام‌گرا در افغانستان را علیه شوروی‌ها و دولت سوسیالیستی کابل بسیج کند. نزدیکی اسلام‌آباد با گروه‌های اسلام‌گرای أفغانستان، از یک سو از بنیان‌های گرایش نظامی-دیپلماتیک اسلام‌آباد شد که در طی دولت‌های مختلف به ندرت تغییر کرده است، و از سوی دیگر، بلای جای افغانستانی که ریشه بسیاری از مشکلات خود را در همین گرایش همسایه اتمی می‌داند. پرویز مشرف البته در سال‌های ۱۹۸۰ نقش چندانی در سیاست نظامی پاکستان در افغانستان نداشت، اما در چند دهه بعدی می‌رفت تا در محور این داستان قرار گیرد.

در دهه ۱۹۹۰ که قدرت بین بوتو و شریف دست به دست می‌شد، مشرف همیشه نزدیک به قدرت ماند و کوشید پاکستان را برای دوران پس از جنگ سرد آماده کند. در همین دهه بود که مذاکرات مادرید و اسلو و جو خوش‌بینی جهانی که ریاست ‌‌جمهوری بیل کلینتونِ جوان به نوعی نماد آن بود، امید به حل معضل فلسطین را جدی کرد؛ معضلی که به هویت پاکستان در حکم کشوری که خود را مدعی رهبری جهان اسلام می‌دانست، گره خورده بود. مشرف از آن رهبران نظامی بود که باور داشت پاکستان باید نوعی هویت مسلمانی مناسب دوران جدید آماده کند، نه با سماجت چسبیدن به آرمان‌های قدیمی. در سال ۱۹۹۳، مشرف با اجازه نخست‌وزیر وقت، بی‌نظیر بوتو، دیداری مخفی در سفارت پاکستان در واشنگتن با نمایندگان موساد، سازمان اطلاعات اسرائیل، و نماینده ویژه اسحاق رابین، نخست‌وزیر وقت، ترتیب داد؛ ‌ماجرایی که ۱۰ سال بعد، جورج کریل، روزنامه‌نگار، در کتاب «جنگ چارلی ویلسون: داستان فوق‌العاده بزرگ‌ترین عملیات محرمانه در تاریخ» (۲۰۰۳) مفصلا بازگو کرد.

از جمله پیشنهادهای مشرف به بی‌نظیربوتو که او هرگز نپذیرفته بود، محک زدن دوباره هند بر سر مسئله کشمیر بود. اما در سال ۱۹۹۷ که نواز شریف برای بار دوم به نخست‌وزیری رسید، فرصت تازه‌ای پیش آمد که مشرف نمی‌خواست از دست بدهد. سرباز کهنه‌کار از همیشه به قدرت نزدیک‌تر بود و در سال ۱۹۹۸، شریف او را به ژنرالی چهارستاره بدل کرد و بر ریاست نیروهای مسلح گمارد. سال بعد، مدت کوتاهی پس از پیوستن پاکستان به باشگاه قدرت‌های هسته‌ای، این کشور کوشید کاری شبیه کار سال ۱۹۶۵ صورت دهد: تحرکات در کشمیر برای عقب زدن هندی‌ها.

این‌بار پاکستان البته از در انکار وارد شد و مدعی بود که این نیروهای شبه‌نظامی‌اند که دست به تحرک در کشمیر زده‌اند. اما پس از مدتی نقش مستقیم ارتش پاکستان آشکار شد؛ به‌ویژه ژنرال اشرف رشید، ژنرال دوستاره نیروی زمینی و فرمانده همان واحد کماندویی که مشرف در آن آبدیده شده بود. جنگ ۱۹۹۹ به «جنگ کارگیل» معروف شد. این دومین (و تا امروز، آخرین) بار در تاریخ بود که دو قدرت هسته‌ای به مصاف هم می‌رفتند (مورد قبلی جنگ مرزی چین و شوروی در سال ۱۹۶۹ بود).‌ مشرف با طراحی این عملیات نشان داده بود که چقدر می‌تواند بلندپرواز باشد و بی‌گدار به آب بزند. اما نیروی هوایی هند با درخشش در این جنگ کوتاه دو ماهه، بار دیگر پاکستانی‌ها را شکست داد. این بار نیز ژنرال مشرف همان‌طور شکست خورد که ۳۴ سال پیش از آن، ستوان‌دوم مشرف شکست خورده بود. در همین سال‌ها مشرف سیاست دفاع از حکومت طالبان در افغانستان را نیز پی گرفت تا اسلام‌آباد به همراه امارات متحده عربی، تنها دولت‌هایی در جهان باشند که این دولت کابل را به رسمیت می‌شناسند.

آقای رئیس ‌جمهوری و «راه سوم»

شکست «جنگ کارگیل» می‌توانست مقدمه کنار رفتن پرویز مشرف باشد. اما در پاکستان نظامی‌ها همیشه بر غیرنظامی‌ها فائق آمده بودند، و ژنرال مشرف بود که رئیس سابق خود، نواز شریف، را کنار زد. آقای ژنرال در سال ۱۹۹۹ کودتا کرد و شد رئیس دولت، و در سال ۲۰۰۱ به ریاست ‌جمهوری رسید. عاقبت نواز شریف هم شد حبس خانگی و آزار قضایی.

اما پرویز مشرف نیامده بود تا دیکتاتور کاریکاتوری مثل شخصیت‌های رمان‌های گابریل گارسیا مارکز و ماریو وارگاس یوسا باشد. او در زمانه‌ای سر کار آمده بود که رهبران جوانی همچون کلینتون در آمریکا و تونی بلر در بریتانیا، نماینده تحولی در جریان چپ میانه جهان بودند: آن‌ها می‌خواستند رویای پیشین چپ برای ساقط کردن سرمایه‌داری را کنار بزنند و جهانی بسازند که بر بنیان پیشرفت‌های فناوری و پایان نبردهای سابق ایدئولوژیک، رنگ و بویی جدید داشته باشد. مشرف نیز مثل آن‌ها از «راه سوم» سخن می‌گفت؛ ترکیبی از سوسیالیسم و محافظه‌کاری، دو سوی سیاست سنتی در پاکستان.

وقتی جهان با حملات ۱۱ سپتامبر از این رو به آن رو شد و جرج دبلیو بوش «جنگ علیه تروریسم» را آغاز کرد، مشرف خود را متحد او اعلام کرد؛ با اینکه اسلام‌آباد بود که طالبان را سر پا نگاه داشته بود و این جنگ نیز با سرنگونی طالبان آغاز می‌شد. اما مشرف حالا از تئوری «اعتدال روشن‌گری» و اسلامِ معتدل سخن می‌گفت. او در یکی از دیدارهای سازمان کشورهای اسلامی در مالزی در سال ۲۰۰۲، این تئوری را مطرح کرد و کوشید نماینده این نسل جدید اسلام باشد. با این حال، در سال‌های زمامداری‌اش اسلام‌گرایان افراطی بیش از هر زمانی در سیاست پاکستان رشد و نمو کردند. «راه سوم» مشرف، دیکتاتوری نظامی و ممنوعیت اتحادیه‌های کارگری در عین لیبرالیزاسیون اقتصادی بود. گرچه این سیاست اقتصادی برخی نتایج مثبت داشت و مثلا به انحصار دولتی بر رسانه‌ها خاتمه داد و منجر به رشد اقتصادی شد، رشد سرسام‌آور نابرابری و فقدان نیرویی در چپ که بتواند آن را سازمان دهد، باعث شد که سازمان‌های اسلام‌گرا بیش از پیش تقویت شوند؛ به‌ویژه که نزدیکی اسلام‌آباد با غرب در جنگی که بسیاری از مسلمانان «جنگ علیه اسلام» تعبیر می‌کردند، همچون مهماتی برای آن‌ها بود.

در موضوع قدیمی هند، مشرف که خود بارها در لباس نظامی به مصاف این رقیب دیرپا رفته بود، کوشید حالا که در سالخوردگی رئیس دولت بود، بانی صلح باشد. طرفه آنکه نخست‌وزیری هند حالا به حزب ناسیونالیست هندویی رسیده بود که به ضدمسلمانی شهرت داشت. اما در پی زلزله سال ۲۰۰۱ در گجرات هند، مشرف با آتال بیهاری واجپایی، نخست‌وزیر هند، تماس گرفت تا اعلام تسلیت کند و هواپیمایی پر از کمک‌های انسانی فرستاد. سه سال بعد، مذاکرات دهلی نو و اسلام‌آباد برای حل مسئله کشمیر آغاز شد. به‌رغم برقراری آتش‌بس، مذاکرات به جایی نرسید. مشرف روابط پاکستان را با شرکای مهم آمریکا در جهان عرب، یعنی کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس، نیز بیش از پیش تقویت کرد. ملک عبدالله، پادشاه عربستان سعودی، در سال ۲۰۰۶ به پاکستان آمد تا «نشان پاکستان» دریافت کند، و یک سال بعد، نوبت مشرف بود که «مدال ملک‌عبدالعزیز» را از سعودی‌ها بگیرد.

اما جامعه مدنی پاکستان هرگز «راه سوم» رئیس‌ جمهوری را که با کودتا سرکار آمده بود، نپذیرفت. تحرکات آن‌ها و به‌خصوص جامعه حقوق‌دانان و قضات در طول هشت سال زمامداری مشرف، همیشه بلای جان او بود. نهایتا در سال ۲۰۰۸ بود که مشرف عرصه را بر خود تنگ دید و برای آنکه دچار استیضاح نشود، استعفا کرد و به لندن رفت.

او البته قصد کنار رفتن دائمی نداشت. در سال ۲۰۱۳ برگشت تا در انتخابات شرکت کند، اما دادگاه عالی به او اجازه نداد و متهمش کرد که در ترور بی‌نظیر بوتو در دسامبر ۲۰۰۷ نقش داشته است. نتیجه انتخابات آن ‌سال، بازگشت نواز شریف، عدوی قدیمی مشرف بود. اینک ورق برگشته بود و چرخه قدیمی سیاست پاکستان تکرار شد. این ‌بار شریف می‌خواست مشرف با اتهام «خیانت عالی» محاکمه شود. شریف خود در سال ۲۰۱۷ کنار زده شد، چون دستگاه قضا به او هم امان نداد. پرونده علیه مشرف ادامه یافت و وقتی که او نیز مانند بسیاری از چهره‌های دیگر سیاست پاکستان، کشور پرتلاطمش را به مقصد خانه‌ای آرام در دبی رها کرد، دادگاه اعلام کرد که از صحنه گریخته است (به‌ویژه از این رو که او هنوز از متهمان پرونده ترور بوتو بود).

در سال ۲۰۱۹، مشرف که خود را خادم مادام‌العمر پاکستان می‌دانست، به اتهام «خیانت» به کشورش حکم اعدام گرفت. دادگاه لاهور این حکم را مدت کوتاهی بعد لغو کرد، اما شنیدن این خبر برای این کهنه‌سرباز مطمئنا تلخ بود و یادآور چرخه فراز و نشیب سیاست در پاکستان. عمران خان، شخصی که در این سال‌ها بر همان موج اسلام‌گرایی پیشین سوار شده بود تا نخست‌وزیر شود، حالا کنار رفته بود و در تلاطم سیاسی این روزها، امکان بازگشت مشرف هم مطرح بود، اما این بار بیماری امانش نداد.

از پرویز مشرف علاوه بر دو برادر، همسر و دختر و پسرش به یادگار مانده‌اند. همسرش، صهبا مشرف، اهل کراچی است. در سال ۱۹۶۸ که مشرف سربازی جوان بود، با هم ازدواج کردند و تا آخر عمر کنار یکدیگر ماندند. صهبا مشرف زیاد اهل ورود به سیاست نبود و مهم‌ترین اقدام تاریخی‌اش، شاید سفر به هند و دیدار با رهبران این کشور بود که باعث ارائه چهره‌ای خندان و شاداب از پاکستان، و جلب توجه رسانه‌های هند به او شود.

حاصل وصلت پرویز مشرف و صهبا مشرف، دختری به نام آیلا بود که معمار است و با عاصم رضا، کارگردان شناخته‌شده سینما و تلویزیون پاکستان، ازدواج کرده است، و پسری به نام بلال که درس‌خوانده دانشگاه استنفورد آمریکا است و در لندن زندگی می‌کند. او بر خلاف رسم رایج در پاکستان، هرگز وارد عالم سیاست نشد و دست‌کم ۲۷ سال است که در پاکستان زندگی نمی‌کند.

 پرویز مشرف بدین‌سان نه جانشین سیاسی دارد، نه جانشین خاندانی، و نه جانشین نظامی. عملکرد او به مثابه یکی از مردان و زنانی که در دهه‌های آغازین پاکستان کوشیدند این کشور نوپا را به جایی برسانند، ثبت شده است و از همین حیث در معرض قضاوت تاریخ قرار خواهد گرفت.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه