پیرزنی که نمی‌داند اسرائیل کجاست!

مادر جان، از آخوندها و سردارها بپرس.

به این بانوی روستائی گفته‌اند از مازندران برود با اسرائیل

در روستایی سرسبز، هشتاد کیلومتری ساری پیرزنی هست که نمی‌داند اسرائیل کجاست. من ویدئویش را چند بار دیده‌ام. با اینکه لحظه غلیظ محلی دارد، روشن است که می‌گوید نمی‌دانم اسرائیل کجاست.

 ایشان خانه‌اش - در واقع خانه سابقش - در روستای ایول است. بوده! مأموران جمهوری اسلامی زندگیش را بهم زده‌اند، خانه‌اش را خراب کرده‌اند و می‌گویند برو به مملکت خودت. باید برگردی اسرائیل!

-کجا برگردم؟ من که از اسرائیل نیامدم که برگردم. مملکت من همینجاست. ده من همینجاست، خانه من تا پریشب همین جا بود! واجداد من صد و پنجاه سال پیش این ده را درست کردند. من در همین جا به دنیا آمدم. تا به حال یکبار رفته‌ام ساری برای شناسنامه، دوبار هم رفته‌ام به کیاسر در دوازده کیلومتری. اسرائیلم کجا بود؟

در روستای ایول نزدیک به پنجاه خانواده زندگی می‌کنند که هشتاد سال پیش نیمی از آنان از اسلام به بهائیت گرویده‌اند و منتظر درآمدن حضرت از چاه جمکران نماندند!

 تا پیش از آمدن جمهوری اسلامی، مسلمان و بهائی ایولی، با صلح و صفا در کنار هم زندگی می‌کردند، با هم می‌کاشتند، با هم درو می‌کردند، با هم می‌دوشیدند و با هم می‌پختند.

اما از روزی که بوی گل و سنبل و یاسمن آمد و رهبر محبوبِ من ..... (رهبر محبوبِ منِ خاک بر سر و انبوه لبریز هموطنان، روزنامه‌نگاران، شاعران و نویسندگان و هنرمندان، روشنفکران، کارگران، کارمندان، راستی‌ها و چپی‌ها و اسلامی‌ها ...) از سفر آمد (چند ماه بعد از اینکه محمد رضا شاه نخست‌وزیر ۱۳ سال سابقه که یک سال هم وزیر دربارش بود را زندانی کرد و شهردار پایتخت را به حبس انداخت و اسم اعتراض‌ها را «انقلاب» گذاشت) ... بله، یعنی از همان بهار آزادی! اول سه شبانه روز خانواده بهائی را گرسنه و تشنه، در جائی زندانی کردند، (حدس بزنید در کجا: در مسجد روستا. اللهم صل علی محمد و آل محمد) بعد زراعت آنان را پایمال سُمّ بی ستوران خودشان کردند و سیب‌زمینی‌هاشان را از خاک درآوردند و پرت و پلا کردند و گل‌های آفتابگردانشان را چرخاندند پشت به خورشید. گاوهای مسلمان را از گاوهای بهائیان، جدا کردند. مردانشان را به چوب و چماق زدند. اموالشان را مصادره کردند، همه‌اش زیر نام «ستاد اجرایی فرمان فرشته». فرشته‌ای که درآمده بود! فرشته‌ای که اگر قبولش نمی‌داشتی، از نظر اطرافیان، ساواکی می‌بودی.

سال‌ها قبلش وقتی معاون جیمزباندی ساواک اعلام کرد از هر ۸ ایرانی، یک نفر ساواکی است، همه را به همه بدبین کرد. هیچ کس دوست نمی‌داشت به آن سازمان مخوف، منتسب شود. حالا قضیه به شدت سیاه و سفید بود. یا عکس امام را در ماه می‌دیدی، یا همکار پرویز ثابتی بودی.

کجا بودیم؟ توی روستای ایول. حالا این یکی رسانه‌ای شد. از این روستاها و شهرها زیاد داریم. به چندتا پیرزن گفته‌اند برو به کشورت، اسرائیل؟ این یکی را خبر داریم.

هنوز این بانوی مازندرانی نمی‌داند اسرائیل کجاست. من راهنمائیش می‌کنم: مادرجان، توی حکومت، توی رده‌های بالای سپاه، کسی را آشنا داری؟ از آنها بپرس.

مادر جان مالک نیسان آبی که شهیدِ محراب، فخری زاده را کشت، می‌شناسی؟ از او بپرس. شوخی می‌کنم! اوشخصیت مرموزی است که درباره‌اش فقط اعلام کردند «مالک نیسان آبی ۸ آبان از کشور خارج شده.» همین و همین. هیچ چیز دیگر راجع به او نگفتند. لابد به ملاحظات امنیتی بوده، که اسرائیلی‌ها نفهمند صاحب نیسان آبی، چه کسی بوده! این‌ها اطلاعات بیخودی به اسرائیل نمی‌دهند!

مادر جان، روی او حساب نکن. از آخوندها و سردارها بپرس.

***

فیسبوک همگانی هادی خرسندی (با یک کلیک)

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه