«زمان طلایی» در زمانه تاریک

فیلم «گلدن تایم» پوریا کاکاوند از ۱۲ فیلم کوتاه ۱۰ دقیقه‌ای تشکیل شده است

هر قسمت یا اپیزود فیلم پلان است که در «زمان طلایی» و هنگام غروب خورشید فیلم‌برداری شده است‌ـ عکس از هنر آنلاین

«گلدن تایم» یا «زمان طلایی» به دقایقی قبل و بعد از طلوع یا غروب خورشید اشاره دارد که عکاسان و فیلم‌برداران برای عکاسی یا فیلم‌برداری در طبیعت، بهترین زمان می‌دانند. درواقع، چون تنها در استودیو می‌شود نورپردازی کرد و در طبیعت چنین کاری دشوار است، وقتی با صحنه‌های خارجی در طبیعت سروکار داریم، بهتر است در «زمان طلایی» کار کنیم تا کیفیت نوری تصویرمان در بهترین حالت قرار داشته باشد. اما بدی آن این است که این زمان بسیار کوتاه است و از این حیث، برای فیلم‌برداری نامناسب است، چون فیلم‌برداری معمولا ساعت‌ها طول می‌کشد، اما «زمان طلایی» چند دقیقه بیشتر نیست، مگر آن که هر صحنه و سکانس چند دقیقه بیشتر نباشد و ضمنا قرار باشد با یک برداشت ساخته شود و عملا تدوینی در کار نباشد. 

فیلم «گلدن تایم» (پوریا کاکاوند) دقیقا از همین ویژگی بهره گرفته است و از ۱۲ فیلم کوتاه که هر یک تقریبا ۱۰ دقیقه طول می‌کشد و به صورت سکانس- پلان گرفته شده است، تشکیل می‌شود. یعنی هر قسمت یا اپیزود یک پلان است که در «زمان طلایی» و هنگام غروب خورشید فیلم‌برداری شده است و هیچ کات یا بُرشی در آن نخورده است و تمام سکانس یا دوربین ثابت است و بازیگران و سوژه در حال حرکت‌اند، یا هر دو حرکت می‌کنند اما دوربین خاموش نمی‌شود. به عبارت دیگر، یک «اکشن» دارد و یک «کات»!

پوریا کاکاوند متولد ۱۳۶۷ است. او دانش‌آموخته کارشناسی ادبیات نمایشی از دانشگاه سوره است و هر چند تاکنون چند فیلم‌نامه سینمایی و مجموعه نمایش خانگی نوشته است یا در نگارش فیلم‌نامه‌اش سهیم بوده است، «گلدن تایم» نخستین فیلمی است که کارگردانی کرده و البته فیلم‌نامه تمام ۱۲ قسمت‌ آن را هم خودش نوشته است. هر قسمت به نام ماهی اشاره دارد. از فروردین شروع و به اسفند ختم می‌شود. تمام این قسمت‌ها در «زمان طلایی» رخ می‌دهد و غروب خورشید در پشتِ صحنه حضور دارد و کم‌کم که فیلم جلو می‌رود، خورشید هم آرام آرام غروب می‌کند. اما این پیوند شکلی تنها وَجهِ تَسمیه نام فیلم نیست. تمام اپیزود‌ها لحظه طلایی زندگی آدم‌های درگیر در آن است که حقیقتی افشا می‌شود و پایانی رقم می‌خورد با مرگ کسی، یا تعلیقی که احتمالا به مرگ منتهی می‌شود، مرگ انسانی یا رابطه‌ای.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

در تمام قسمت‌ها علاوه بر غروب خورشید، وسیله نقلیه‌ای هم هست که ماجرا در آن یا دوروبر آن می‌گذرد. این وسایل نقلیه‌ و خودروها گوناگون‌اند، از اتومبیل شخصی گرفته تا وانت‌بار و مینی‌بوس و آمبولانس یا حتی قایقی که در اپیزود آخر ما را به سوی خورشیدی که دارد غروب می‌کند می‌برد تا برادری برادرش را بکُشد. وسیله نقلیه در تمام اپیزود‌ها حضور دارد، ثابت یا متحرک، و تمام این ویژگی‌ها ما را با فیلمی خاص روبه‌رو می‌کند، فیلمی که داستانی است و هر قسمت داستان مستقلی نقل می‌کند، اما ساختار آن مهندسی شده است و از قبل طراحی دارد. از نظر مضمون، در تمام قسمت‌ها با عشق و خیانت و مرگ روبه‌روییم و جهت‌گیری‌ زنانه و فمینیستی آن آشکار است و نشان می‌دهد که چگونه زنان در جامعه ما آزار می‌بینند.

زنان با شغل‌های مختلف‌ــ از تن‌فروش تا شاغل در بخش سینمایی، سرپرست خانوار، تعلیم رانندگی‌ــ کنکاش می‌شوند و مشکلات هر یک مطرح می‌شود؛ نه اینکه مشکلات مردان مطرح نشود، اما مشکلات زنان که مضاعف است، مضاعف بررسی می‌شود.

نخستین اپیزود، «فروردین»، پشت صحنه فیلمی است که با پرتو خورشید دقایقی قبل از غروب آغاز می‌شود. دوربین می‌چرخد و جیپ صحرایی قرمزرنگی از دور نزدیک می‌شود که راننده آن امیرحسین فتحی است و بازیگر دیگری که لباس گرگ پوشیده و تفنگی در دست دارد، وسط جاده ایستاده است. جیپ صحرایی می‌ایستد و راننده دست خود را به حالت تسلیم بالا می‌برد و گرگ به او شلیک می‌کند، اما جلوه‌های ویژه عمل نمی‌کند و کارگردان «کات» می‌دهد و منشی صحنه، مریم (مریم نورمحمدی)، می‌رود جلو عکس می‌گیرد که رکورد صحنه را حفظ کند، و بعد گفت‌وگوهایی صورت می‌گیرد و معلوم می‌شود که بازیگر با منشی صحنه روابط جنسی داشته‌اند و حالا امشب، قرار است بازیگر زنی را به‌عنوان همسرش معرفی کند و منشی صحنه از او می‌خواهد که او را با خود ببرد که بازیگر زیر بار نمی‌رود، و به هر حال، خورشید در حال غروب است و نور دارد می‌رود و «گلدن تایم» از بین می‌رود. فیلم‌برداری را شروع می‌کنند و این‌بار گلوله شلیک می‌شود. شاید اسلحه پر شده باشد.

در اپیزود دوم، پدری (فرزاد معافی) بدون اطلاع خانواده‌اش راننده مردی است (هادی شیخ‌الاسلامی) که پااندازی می‌کند. لادن نازی و فائزه علوی نقش دو دختر جوان تن‌فروش را بازی می‌کنند و در بحث‌هایی که صورت می‌گیرد، با مشکلات آنان اندکی آشنایی می‌شویم.

اپیزود سوم به رابطه کودک و مادری که سرپرست خانوار است و همسرش از او جدا شده و دوست‌پسرش هم با او قهر کرده است، آشنا می‌شویم. در این قسمت، دختر خردسال (مانیا علیجانی) با مادرش (سونیا سنجری) بازی می‌کند و جای خود را عوض می‌کنند و دختر هرچه می‌خواهد به مادرش می‌گوید و در نهایت، می‌گوید بازی تمام شد و از مادرش می‌خواهد قرص بخورد و خودکشی کند. در تیتراژ نوشته شده است «با نگاهی به داستان بیا با هم بازی کنیم نوشته آلبرتو موراویا». 

در اپیزود چهارم، مرد جوانی (فراز شکوری)  می‌خواهد به فرانسه برود. آگهی داده است برای فروش لوازمش و اکنون، باقی‌مانده لوازم را بار وانت‌بار کرده است که دختر جوانی می‌آید میزی را که خریده است، ببرد و سوار وانت می‌شود. در راه با هم حرف می‌زنند و دختر به مرد می‌گوید که از طرف پدرش تحت فشار است و از مرد می‌خواهد با او ازدواج کند و او را به فرانسه ببرد، و آن‌جا از او جدا خواهد شد.

در اپیزود مرداد، دو پیرمرد، شاپور (کیومرث پوراحمد) و کاوه (هوشنگ گلمکانی)، در ماشین کاوه نشسته‌اند. همسر شاپور در بیمارستان است و به کما رفته است. کاوه تعریف می‌کند که در تمام این سال‌ها عاشق همسر شاپور بوده است و هر چیزی که خاطره‌ای از او داشته، طی این سال‌ها جمع کرده، حتی ته‌سیگارهای او را و پاشنه کفشش را. شاپور تعجب می‌کند. این اپیزود ما را یاد رمان «موزه معصومیت» نوشته اورهان پاموک می‌اندازد.

همه اپیزود‌ها همین‌گونه به روابط انسانی و عشق و مرگ ارتباط دارند. اما متاسفانه در بعضی اپیزود‌ها آن‌قدر در موضوع اغراق شده که به کمدی تبدیل شده است. مثلا اپیزود «آبان» که ریما رامین‌فر در آن نقش زنی را بازی می‌کند که شوهرش مرگ مغزی شده، او همه اعضایش را بخشیده و حالا، در آمبولانس حامل این عضوها نشسته و شرطش این است که برود اهدای اعضا را خودش ببیند. مردی که مامور رساندن اعضا است، از اینکه او می‌خواهد بیاید ناراحت است و تصور می‌کند زن عذاب می‌کشد وقتی تکه‌های همسرش را مانند گوشت قربانی این‌ سو و آن‌ سو پخش می‌کند. اما وقتی مامور با زنش صحبت می‌کند و با او بد حرف می‌زند، ریما می‌گوید: «با زنت درست حرف بزن»، بعد توضیح می‌دهد که شب عروسی برای زنان مهم است و تعریف می‌کند که خودش شب عروسی در بیمارستان بوده چون داماد چنان به دهان او کوفته بود که فکش شکسته، و بعد متوجه می‌شویم که زن به‌دلیل نفرتی که از شوهرش داشته است، می‌خواهد شاهد باشد که چطور تکه‌تکه‌های شوهرش پخش می‌شود و در بدن دیگران جا می‌گیرد. این قسمت هرچند از نظر مضمونی بسیار درست و خوب است و به ستم مضاعف بر زنان دلالت دارد، اما شکل اجرایی آن سبب شده است که خنده‌دار شود. منظره زنی که بالای سر تکه‌های شوهرش نشسته (و شاید با سابقه‌ای که از ریما رامین‌فر و فیلم‌ها و سریال‌های کمدی‌ای که بازی کرده داریم)، صحنه را بیشتر مضحک کرده است تا تراژیک، و البته نوعی از انتقام هم در آن هست که دلنشینش کرده است.

در اپیزود «مهر» هم که مربوط به اردوی دانشجویی است و از سوءاستفاده استادان از دانشجویان دختر حکایت دارد، نباید اسم «دانشگاه شریف» آورده می‌شد، چون معمولا این اتفاق‌ها در دانشگاه‌های دیگر می‌افتد و در دانشگاهی مانند دانشگاه شریف (دانشگاه صنعتی آریامهر سابق)، بسیار کمتر با این نوع معضل‌ها مواجهیم.

فیلم در کل جای درستی ایستاده است و نقایص آن را می‌توان به جوان بودن فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان آن بخشید و امیدوار بود که بتواند پا جای پای امیر نادری (که فیلم به او اهدا شده است) بگذارد و افق‌های تازه‌تری بگشاید. اما آرزوی بهتر آن است که روزی خود امیر نادری بتواند در ایران آزادشده فیلم بسازد و چون گذشته بدرخشد. به امید آن روز.

بیشتر از فیلم