رابطۀ خاص اقبال و فلسفۀ «خودی»

اقبال برای اولین بار فلسفۀ «خودی» را وارد ادبیات کرد که از سوی منتقدان غیرمترقی انکار می‌شد

علامه اقبال لاهوری،‌نویسنده و شاعر اهل پاکستان- Wikipedia

پس از تأسیس پاکستان، علامه اقبال و شخصیت منحصر‌به‌فرد او روح تازه‌ای در ادبیات دمید که در آن نه گرایش بیمارگونه به گذشته بود و نه مانند شاعران قدیم تمایل به توصیف شاهد و معشوق و می ‌وجود داشت.

قبل از فلسفۀ خودی* علاّمه اقبال، نویسندگان بحث‌هایی در ارتباط به مسئله جبر و اختیار داشتند. مسئله جبر به گونه‌ای تبیین می‌شد که «الله جلّ جلاله قادر مطلق است و در دنیا بدون ارادۀ او برگ درختی حرکت نمی‌کند. آنچه در این جا اتفاق  می‌افتد، مطابق اراده و مشیّت اوست. انسان در مقام جبر قرار دارد و در اراده و اختیار خود، نقشی ندارد.» قابل ذکر است که مصدر این اندیشه را آیاتی از قرآن کریم  می‌پنداشتند؛ مثلا آیاتی از این دست:

«هیچ کس جز خدا اختیاری ندارد.»

«خداوند هر که را گمراه سازد، پس هیچ راهنمایى براى او نخواهد بود، و هر که را هدایت کند، پس هیچ گمراه کننده‏‌ای براى او نیست.»

«بی گمان، الله بر هر چیز قادر است.»

بعدها، گروهی ناراضی از موضوع «جبر» که دارای فلسفه یا باور «قدَری» بودند، قد عَلم کردند و عقیده خود را چنین مطرح ساختند که «انسان در اراده و رفتار خود کاملاً آزاد و مستقل است، راه‌های خیر و شر به او نشان داده شده است و او را کاملاً آزاد گذاشته‌اند. او می‌تواند هر راهی را که بخواهد، انتخاب کند.» اولین استدلال این گروه این بود که «انسان در قبال اعمال خود پاسخگو  است.»

آنان نیز برای استدلال خود از آیات قرآنی، بهره گرفته‌اند:

«و آنان که در راه ما به جان و مال، جهد و کوشش کردند، بدون شک آن‌ها را به راه‌های (معرفت و لطف) خویش هدایت می‌کنیم...»

«یقینا خداوند به مردم ستم نمی‌کند، بلکه آنان خود بر نفس‌هاشان ستم  می‌کنند.»

«بلکه خداوند به سبب انکار آنان، بر دل‌هاشان مهر زده است.»

نزد اقبال، روح فلسفه بر «خودی» است که شامل مسئله جبر و قدر/اختیار  می‌شود. برای مثال، اقبال در یک بیت شعر، هر دو مسئله را با زیبایی بسیار چنین بیان کرده است:

«خودی کو کر بلند اتنا کہ ہر تقدیر سے پہلے

خدا بندے سے خود پوچھے بتا تیری رضا کیا ہے » 

(«خودی» / خودشناسی را آنقدر ارتقا و رشد بده که قبل از تعیین هر سرنوشتی،

خداوند خودش از بنده بپرسد که رضا و خشنودی تو در چیست؟)

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

اقبال با اطمینان کامل می‌گوید که تجربه بشری، یکی از حلقه‌های زنجیره اعمال است، هر عملی با عمل دیگر به هم پیوسته است و بروز اعمال یکی پس از دیگری، اجباری است که به وحدت هدف متقابل متصل است. علامه می‌فرماید: «بین خودی و سرنوشت/ تقدیر انسان، پیوند عمیقی وجود دارد. اگر انسان در پرورش و تربیت نفس خود، این اصول را مد نظر داشته باشد، توانایی‌های درونی در وجود او پدیدار می‌شود که به وسیله آن‌ها بر سرنوشت خود تسلط می‌یابد.»

«تری خودی میں اگر انقلاب ہو پیدا ( اگر انقلابی در نفس تو پدید آید)

عجب نہیں ہے کہ یہ چار سُو بدل جائے (جای تعجب نیست که جهان پیرامون نیز متحول شود)

ناچیز جہاں مہ و پروین ترے آگے (همه عالم به شمول ماه و کواکب پیش تو بی‌ارزش و ناچیز خواهد بود)

وہ عالمِ مجبور ہے تو عالمِ آزاد (زیرا آن‌ها در عالم جبر اند و تو آزاد و مختار)»

از نظر اقبال، «خودی» دو جنبه دارد:

نفسِ فعال (Effective Self)

نفسِ بصیر (َAppreciative Self)

نفسِ فعال، همیشه با ترازوی زمان و مکان تعریف  می‌شود، در حالی که نفسِ بصیر، مرتبط با عالم پاک است و مستقیماً از حیات الهی بهره می‌برد.

اقبال پس از اثبات حقیقت و اصالت نفس، سه ویژگی به دست می‌آورد که به شرح زیر است:

۱- وحدت

وحدت، اولین واحد نفس است که بر اساس آن «خودی» از طریق خودشناسی و شناخت نیروی باطنی و توانایی‌های ذاتی، تجلی می‌یابد.

۲- خلوت

با توجه به خلوت، هر خودی، جایگاه خاص خود را دارد. حالت نفس، به‌هم‌پیوستگی عمیق و بی‌نظیری دارد که ما آن را با واژه «حرکت» بیان  می‌کنیم.

۳-هدایت و کارفرمایی

اقبال  می‌نویسد: «... شخصیت من به معنای آن نیست که مرا «شیء» بدانی. من یک شیء یا چیز نیستم، بلکه یک فرایند و عمل هستم. چه احساسی دارم؟ سلسله افعال و رفتارهایی که هر عملی نمایانگر عمل دیگری و مربوط به‌یکدیگر است، لذا در آن‌ها غرضی هادیانه نهفته است....»

گرچه ناقدان مختلف، شعر اقبال را به پنج دوره تقسیم کرده‌اند که با تغییر و تحول تدریجی ذهنیت و جهان‌بینی او پدید آمده‌آند، اما منظومۀ فکری اقبال در شعر، متأثر از اندیشه و فکر دو شخصیت  است.

علامه، به شدت تحت تأثیر «گوته»، شاعر و فیلسوف مشهور آلمانی قرار گرفت و در پاسخ به کتاب «دیوان غربی- شرقی» او، «پیام مشرق» را سرود. اما علامه اقبال هرچند از یک سو متأثر از گوته و عشق او به فرهنگ ایرانی بود، از جانب دیگر، مولانای روم را استاد خویش می‌دانست. به همین دلیل، به نظر می‌رسد که شعر اقبال تحت تأثیر فلسفه و اندیشه‌های مولانای رومی قرار دارد. همچنین، در لابه‌لای اشعار علامه، بیشتر از مولانا یاد شده است.

«پیر رومی مرشد روشن‌ضمیر

کاروانِ عشق و مستی را امیر» (اقبال)

احتمالاً به همین دلیل است که علامه و مولانا در آرا و اندیشه‌های خود، شباهت‌های فراوانی دارند. هر دو با علوم معاصر خود آشنا بودند، هر دو نظریه یکسانی درباره «خود/ نفس» داشتند، هر دو معتقد به تکامل زندگی و عظمت نوع بشر بودند، و برای هردو، عشق در جایگاهی برتر و فراتر از عقل قرار داشت.

علامه، در کتاب «بانگ دِرا» سروده‌ای نغزی در مورد عقل و دل به صورت گف‌وگو دارد و در آن، توضیح زیبایی در پیوند با عشق و عقل داده است. هرچند این شعر در دوره‌های ابتدایی حیات فکری او سروده شده است، در نظریۀ عقل و عشق علامه، از اهمیت اساسی برخوردار است:

«پختہ ہوتی ہے اگر مصلحت اندیش ہو عقل (عقل اگر مصلحت‌اندیش باشد، پخته است)

عشق ہو مصلحت اندیش تو خام ہے ابھی (عشق اگر مصلحت‌اندیش باشد، هنوز خام و ناپخته است)»

زيبايی آخرين دوره حیات شعری و شخصيت علامه، منور از عشق به «محمد»، پیامبر اسلام است و ترديدی نيست كه علامه از آيات قرآنی در شعر خود بهره جسته و آن‌ها را اشاره‌هایی به حقيقت قرار داده است.   

مولانا مودودی می‌نویسد:

«او (اقبال) آنچه می‌اندیشید، با عقل قرآنی بود و آنچه  می‌دید، با بصیرت قرآنی بود و قرآن و حقیقت نزد او جایگاه واحد داشت.»

«صنم کدہ ہے جہاں اور مردِ حق ہے خلیل (جهان بتکده است و مردِ حق، ابراهیم خلیل علیه‌السلام)

یہ نکتہ وہ ہے جو پوشیدہ لا  الہ میں ہے (این همان نکته‌ای است که در «لا اله » پنهان است)»

تصور اقبال از انسان کامل، برگرفته از عشق به پیامبر اسلام است. اقبال بارها به خوانندگان و مخاطبان خود توصیه می‌کند که بزرگی شخصیت پیامبر اسلام مانند بحر موّاجی است که امواج آن آسمان را لمس  می‌کند، پس تو هم از همان دریای مواج حقیقت، عطش معنوی‌ات را فروبنشان تا حیات تازه یابی و آنچه تعلقات مادی و گرایش‌های نفسانی از رسیدن به حقیقت و مقصد اصلی دور داشته است، دوباره به دست آوری:

«می ندانی عشق و مستی از کجاست

ایں شعاع آفتاب مصطفیٰ‌ست» 

از نظر اقبال، جوانان هر نسلی از اهمیت بالایی برخوردارند و بیش از همه از قلم خود برای بیداری و روشنگری جوانان بهره جسته است.

اقبال همواره در اشعار خود، احکام خداوندی را به عنوان پند و اندرز برای جوانان مطرح  می‌کرد.

مثلا در  قرآن  آمده است:

«آیا ندانسته‌اید که خدا آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمین است، رام شما ساخته و نعمت‌های آشکار و نهان خود را بر شما تمام کرده است؟»

اقبال می‌سراید:

«نہ تو زمین کے لیے ہے نہ تو آسمان کے لیے (تو نه برای زمین آفریده شده‌ای، نه برای آسمان)

جہاں ہے تیرے لیے تو نہیں جہاں کے لیے (جهان و هرچه در او هست، برای تو آفریده شده، نه تو برای آن‌ها

شخصیت و اندیشه جهانی اقبال را نمی‌توان در یک صفحه خلاصه کرد. تاریخ تولد او نزد برخی از منتقدان مورد اختلاف بوده، اما تاریخ رسمی تولد شاعر مشرق زمین ۹ نوامبر ۱۸۷۷ است که همه ساله جشن گرفته می‌شود.

* خودی: در فلسفۀ علامۀ اقبال، «خودی» سرچشمۀ نیرو و زنده ‌بودن است. بنابراین، خودی همان حیات انسان است و انسان برای زنده ماندن و آزاد زیستن، نیازمند کسب خودی و شناخت توانایی‌های ذاتی خویش است.

© IndependentUrdu

بیشتر از فرهنگ و هنر