صادق سمیعی، ناشری که عاشق ایران بود

سمیعی با اینکه امکانات زیادی برای کار و فعالیت در خارج داشت، در ایران ماند و به کار ادامه داد

صادق سمیعی مدیر انتشارات کتابسرا بود و در چهار دهه فعالیت، بیش از ۴۰۰ عنوان کتاب منتشر کرد‌ـ عکس از خبرگزاری مهر

صادق سمیعی، مدیر انتشارات کتابسرا و از چهره‌های خوشنام فرهنگی، عصر سه‌شنبه ۱۵ تیر درگذشت.

وجه بیرونی فعالیت‌های صادق سمیعی انتشارات کتابسرا و بیش از ۴۰۰ عنوان کتابی بود که او در نزدیک به چهار دهه کار خود منتشر کرد اما وجه کمتر دیده‌شده زندگی او که دوستان نزدیک و اهالی فرهنگ و نشر با آن آشنا بودند، شخصیت استوار و پاکیزگی درون و برون او بود که توانست زیست‌بومی فرهنگی را در اطراف خود و دوستانش ایجاد کند. دفتر نشر او در الهیه تهران محل نشست‌وبرخاست اهالی فرهنگ و نشر بود. او در پایه‌گذاری و استمرار این زیست‌بوم فرهنگی نقشی ویژه و تاثیرگذار داشت.

او در خانواده‌ای فرهنگی بزرگ شد. عموی او، مهدی سمیعی، از چهره‌های برجسته اقتصادی دوران پهلوی بود، مدیری که بسیاری بانک مرکزی و استواری آن در سال‌های اولیه شکل‌گیری را وام‌دار او می‌دانند. مهدی سمیعی، اصفیا و عالی‌خانی و در مقامی بالاتر، ابوالحسن ابتهاج را باید معماران اقتصادی برنامه‌های اول و دوم توسعه ایران نام نهاد. از این منظر، سمیعی ناشر نیز بانکداری و درس اقتصاد را به تاسی از فعالیت عمویش دنبال کرد و در این زمینه دانش و مهارتی ویژه یافت. او تحصیلات بانکداری و اقتصاد را در بریتانیا پی گرفت و وقتی به ایران بازگشت، نزد عمویش کار بانکداری را ادامه داد و بعد از انقلاب نیز به عنوان بازرس گمرک و نیز مشاور مالی فعالیت‌هایش را دنبال کرد. خود او در گفت‌وگویی مفصل با خبرگزاری مهر گفته است که نشر برای او یک کار فرهنگی است و در زمره علاقه‌مندی‌هایش قرار دارد و بیش از‌ آنکه به او سودی برساند، بخشی مهم از هزینه‌هایش را از طریق دیگر تامین کرده است.

نخستین کتاب و رابطه آن با هاشمی رفسنجانی

نخستین کتاب انتشارات کتابسرا اثری به نام «بحران» اثر همیلتون جردن، رئیس دفتر جیمی کارتر، رئیس‌جمهوری وقت آمریکا، بود که به موضوع گروگان‌گیری می‌پرداخت. وقتی کتاب منتشر شد، سمیعی آن را از طریق یکی از دوستانش که با اکبر هاشمی رفسنجانی رابطه‌ کاری داشت، به دست او رساند. او در گفت‌وگو با خبرگزاری مهر در اول مرداد ۱۳۹۷ گفت: «من به خانم دکتر گفتم این کتاب را به آقای هاشمی رفسنجانی بده تا بخواند. خلاصه، کتاب به دست آقای رفسنجانی رسید. چند ماه که از این داستان گذشت، شبی مادرم از من پرسید به تلویزیون دسترسی داری؟‌ گفتم بله. گفت بزن آن کانالی که دارد نماز جمعه را پخش می‌کند. من هم آن کانال را گرفتم و دیدم آقای رفسنجانی دارد درباره کتاب «بحران» صحبت می‌کند. خیلی از کتاب تعریف کرد. اگر اشتباه نکنم چاپ دومش را تمام کرده بودیم. آن موقع رقم شمارگان بالا بود. چاپ اولش ۵۰۰۰ نسخه و چاپ دومش ۳۰۰۰ نسخه بود. تا حرف‌های آقای رفسنجانی را شنیدم گفتم  یک چاپ ۱۰هزارتایی از این کتاب منتشر کنند.»  اگرچه کتاب‌ آن چنان که او انتظار داشت، فروش نکرد.

خاطرات علم و اردشیر زاهدی

در میان نزدیک به ۴۰۰ کتابی که انتشارات کتابسرا به بازار نشر عرضه کرد، دو کتاب «خاطرات اسدالله علم» و «خاطرات اردشیر زاهدی» نام این ناشر را در میان علاقه‌مندان تاریخ معاصر ایران بلندآوازه کرد. کتاب خاطرات علم اطلاعات دست‌اولی از نزدیک به یک دهه آخر زندگی سیاسی و شخصی محمدرضا پهلوی در اختیار اهالی تاریخ و علاقه‌مندان قرار داد که تا پیش از آن در دسترس نبود. از این منظر، انتشار این خاطرات در آن سال‌ها یک اتفاق بزرگ و مهم در عرصه نشر و تاریخ سال‌های قبل از انقلاب بود.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

سمیعی در همان گفت‌وگو با اشاره به سفرهای کاری خود به خارج از کشور و آشنایی پیش از انقلابش با دولتمردان پهلوی و خانواده‌های آن‌ها، درباره مقدمات انتشار خاطرات علم می‌گوید: «من دخترهای اسدالله علم را می‌شناختم. آن‌ها این کتاب را به علینقی عالی‌خانی سپرده بودند که زمان علم، وزیر اقتصاد بود. در چند سفری که به لندن داشتم، عالی‌خانی را دیدم و تصور می‌کردم بیشتر از من درباره بانک و بانکداری بپرسد ولی مرتب از کار نشر و کتاب می‌پرسید. من هم متعجب بودم. در یکی از سفرها به من گفت خاطرات علم پیش من است. پرسیدم که این خاطرات را چه کسی به شما داده؟ گفت دو دختر و همسرش.»

به گفته سمیعی، همسر و یکی از دختران علم با انتشار خاطرات موافق بودند اما دختر دیگرش به نام رودابه مخالف چاپ آن بود ولی در نهایت کتاب با مقدمه‌ای مفصل از عالی‌خانی درباره اهمیت این روزنوشت‌ها و نیز نقش علم در ساختار سلطنت محمدرضا شاه، به بازار آمد. نکته جالب‌توجه اینکه به گفته سمیعی جلد نخست این کتاب که خاطرات سال ۱۳۴۸ بود، گم شد و زمانی پیدا شد که شش جلد نخست منتشر شده بود. جلد هفتم کتاب که در واقع نخستین جلد از این مجموعه خاطرات است، یک دهه بعد منتشر شد. جالب‌‌تر اینکه هم‌زمان با انتشار کتاب در نشر کتابسرا، ناشران دیگر این خاطرات را منتشر کردند؛ در حالی که حق انحصاری چاپ این کتاب از آن انتشارات کتابسرا بود، ولی به دلیل آنکه کتاب ابتدا در خارج از ایران منتشر شد، ناشر ایرانی نتوانست نسبت به حقوق مادی و معنوی این اثر اقدامی صورت دهد.

کتاب دیگر خاطرات اردشیر زاهدی، یکی از دولتمردان تاثیرگذار پهلوی دوم، بود که دو جلد آن به خاطرات قبل از انقلاب زاهدی بازمی‌گشت و با رایزنی‌های او با مدیران ارشاد در ایران منتشر شد؛ اما به گفته سمیعی، به جلد سوم اجازه انتشار ندادند. سمیعی این خاطرات را در سفر خود به اروپا از شخص زاهدی گرفت: «من به عنوان نماینده بانک ماموریت‌هایی به خارج از کشور داشتم. زاهدی در سوییس زندگی می‌کرد و در یکی از این سفرها گفت من چنین کتابی دارم. من هم گفتم چاپش می‌کنم.»

کراوات‌هایی خوشنویسی‌شده با عبارت «چو ایران نباشد تن من مباد»

سمیعی عاشق ایران بود و این عشق را چه در آثار انتشاراتی و چه در ظاهر و‌  لباس‌هایش نشان می‌داد. کروات‌های مخصوص او را عمده دوستان و ناشران به یاد دارند. به‌رغم آنکه در دوره‌هایی کروات زدن ممنوع بود، او هیچ‌گاه این پوشش را رها نکرد. به گفته ویراستارش (فرید مرادی)، تعداد بی‌شماری پیراهن به رنگ‌های روشن داشت که روی همه آن‌ها کلمه «صادق» دوخته شده بود و کراوات‌های بی‌شمار دست‌دوزی داشت که مصرع معروف فردوسی «چو ایران نباشد تن من مباد» بر آن‌ها نقش بسته بود. او کتاب اطلس جهان را با همکاری انتشارات سحاب منتشر کرد که برای نخستین بار نام خلیج فارس در آن آمده بود.

با وجودی که سمیعی اهل ورزش بود، اما در سال‌های اخیر وزنش بالا رفته بود وشاید همین یکی از دلایل مرگش به شمار می‌رفت. مرادی، ناشر و ویراستار ۱۲ ساله انتشارات کتابسرا، که دوستی نزدیکی با سمیعی داشت، در یادداشتی که به یادبود او در ایلنا منتشر کرد،‌ خاطره تلخ رفتن دوستش را این‌گونه توصیف می‌کند: «صبح شنبه دوازدهم تیرماه، هنگام دیده از خواب گشودن و هنگام به درآمدن از رختخواب افت فشار داشت و زمین خورد. لحظاتی بی‌هوش شد و او را فوری به بیمارستان آسیا منتقل کردند و بستری شد. پس از آزمایش‌ها، وجود لخته‌ای خون را در گردن او تشخیص دادند؛ لخته بازیگوشی که به نحو خطرناکی به طرف مغز می‌رفت، دوشنبه‌ شب او را به کما برد و او بعدازظهر سه‌شنبه دیده از جهان فروبست.»

بیشتر از فرهنگ و هنر