خاورمیانه در طول چند دهه گذشته درگیر تنشهای گستردهای بوده است. جنگ اعراب با اسرائیل، انقلاب ایران، جنگ عراق با ایران و کویت، حمله آمریکا به عراق و افغانستان، بهار عربی و اخیراً جنگ با داعش و گروهکهای تروریستی بنیادگرا، تنها بخشی از تنشهای موجود در این منطقه بوده است.
در چند ماه گذشته تنشها در خاورمیانه به بالاترین سطح در چند دهه گذشته رسیده است. حمله به دو نفتکش در دریای عمان نگرانیها را برای شروع یک درگیری گسترده در خاورمیانه افزایش داده است. آمریکا و بعضی از کشورهای منطقه ایران را مقصر حمله به نفتکشها میدانند، اما ایران آن را اتهامی بیاساس قلمداد میکند. اوضاع جهان عرب نیز تعریفی ندارد، درگیریها در یمن در حال تبدیل به یک فاجعه انسانی است و هزینههای سنگین نظامی عربستان با پیشرفت چشمگیری در میدان جنگ همراه نبوده است. در سایر کشورهای خاورمیانه همچون عراق، سوریه و افغانستان هم اوضاع چنگی به دل نمیزند. با وجود اینکه داعش چند سالی هست که عملاً قدرت خود را از دست داده است، اما کماکان خبرهایی از فعالیت و عضوگیری آن در این کشورها به گوش میرسد. این تنشها با موضعگیری پیاپی مقامات رسمی و بلندپایه کشورها نسبت به یکدیگر در حال تشدید شدن است. سیاستمداران منطقه در مدت اخیر بهجای صحبت رو در رو و کاهش تنشها پشت تریبونهای خود حرف میزنند، ژست قدرتنمایی میگیرند و مردم کشور خود را نسبت به سایر کشورها تحریک میکنند و حتی در بعضی موارد کار به تهدید نظامی نیز رسیده است. این تهدیدها وقتی جدی گرفته میشود که هزینههای نظامی چند ده میلیارد دلاری کشورهای منطقه نیز در کنار آن دیده شود. در این جهنم خاورمیانه با این حجم وسیع خرید تجهیزات نظامی یک جرقه کافیست که جنگی در ابعاد جنگ جهانی سوم شکل بگیرد. جنگی که میتواند «مادر همه جنگها» باشد.
فردریک باستیا اقتصاددان مشهور فرانسوی جمله معروفی دارد: «از مرزی که کالاها نگذرند، سربازان عبور خواهند کرد.» حسن روحانی در ۳۱ تیرماه سال گذشته جنگ با ایران را «مادر همه جنگها» نامید. اجازه دهید با کمی سادهسازی بگوییم ریشه این جنگ در تحریم و انزوای ایران است، با این فرض شاید بهتر باشد «انزوای اقتصادی کشورها» را مادر همه جنگها نامید. تجربه هم ثابت کرده است جنگها، عموماً ریشه در تحقیر ملتها و کاهش سطح تبادلات اقتصادی میان کشورها دارد.
عدهای از تحلیلگران بر این باور هستند که جنگ جهانی دوم ریشه در پیمان ورسای داشت. این پیمان در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۹ در کاخ ورسای فرانسه امضا شد و محدودیتهای بسیار وسیعی بر آلمان تحمیل و این کشور را متعهد به پرداخت خسارت سنگین به متفقین کرد. بهموجب این پیمان، آلمان بخش زیادی از منابع سنگآهن، زغالسنگ، روی و سرب خود را از دست داد. علاوه بر این آلمان باید از تمامی داراییهای خود در سایر کشورها چشمپوشی میکرد و محدودیتهای بسیار سنگینی بر قدرت نظامی آن کشور وضع شد.[۱]-[۲] این قرارداد برای آلمان و سایر کشورها چنان تحقیرآمیز بود که ناسیونالیسم و ملیگرایی در آلمان رشد کرد و در حدود یک دهه بعد زمینههای رشد نازیها به رهبری هیتلر فراهم شد. هیتلر توانست با شعارهای ملیگرایانه و نژادپرستانه مردم آلمان را حول خود جمع کند و با کمک ایتالیا و ژاپن جنگ جهانی دوم را آغاز کند. سرنوشت جنگ نیز برای همگان روشن است. بعد از کشته شدن بیش از ۵۰ میلیون نفر آلمانها شکست خوردند و هیتلر بنا به روایتها خودکشی کرد. اما این بار بعد از شکست آلمانها در جنگ جهانی دوم، جبهه پیروز فهمید تحقیر و تضعیف کشورها راه پایداری برای صلح جهانی نیست. سیاستمداران اروپایی به این نتیجه رسیدند ارتباط تنگاتنگ اقتصادی میتواند زمینهساز صلح پایدار در این قاره باشد. اروپا با شکلدهی سازمانی تحت عنوان «اتحادیه اروپا» با در هم تنیدگی اقتصادی میان کشورها و طراحی یک واحد پولی مشترک توانسته است به صلحی پایدار در طول چند دهه گذشته برسد.
در خاورمیانه نیز بسیاری از ناآرامیهای چندساله گذشته ریشه در کاهش مبادلات اقتصادی و تحقیر و تحریم کشورهای منطقه دارد. از نمونههای آن میتوان به تعطیلی سفارت عربستان در تهران و تحریم ایران و قطر اشاره کرد. بعد از بسته شدن سفارت عربستان سعودی در ایران مبادلات تجاری میان دو کشور کاهش شدیدی یافت و به کمترین میزان در طول چند دهه گذشته رسید. کار بهجایی رسیده بود که حتی اعزام حجاج برای انجام فریضه حج نیز در ایران معلق شد و تنشها میان دو کشور به اوج خود رسید. بعد از خروج از برجام نیز موضعگیریهای عربستان عموما در جهت آمریکا و بر ضد ایران است. در نمونه دیگر تحریم قطر توسط عربستان و سه کشور عرب، زمینههای ناآرامیهای احتمالی قطر با کشورهای عربی را افزایش داده است.
شاید عدهای خاورمیانه یکپارچه را رؤیایی دور بپندارند. همانطور که روزی در اروپای ۱۹۴۰ در اوج جنگ و خونریزیها کسی به فکر تشکیل اتحادیه اروپا و یکپارچگی اقتصادی کشورها نبود. نکتهای که رهبران سیاسی اروپا بعد از شکست قرارداد صلح ورسای متوجه شدند و بهنظر میرسد رهبران در خاورمیانه همچنان به آن باور ندارند این است که صلح پایدار ناشی از یک معامله برد-برد است. معاملهای که پیشرفت هر دو کشور را در پی داشته باشد. تحریمهای یکجانبه، تحقیر ملت و تملک خاک یک کشور صرفاً تخم نفرت در دل مردم و سیاستمداران آن کشور میکارد.
البته باید قبول کرد کار در خاورمیانه بهسادگی اروپا نیست. برعکس اروپا که بخش زیادی از درآمد دولتها ناشی از مالیات و توسعه صنعتی است، در خاورمیانه این فروش منابع طبیعی همچون نفت و گاز است (پترودلار) که منبع اصلی درآمد دولتهاست. پترودلار مستقل از فضای کسبوکار و توسعه کشور به جیب دولتیها ریخته میشود. دولتی که خود منبع درآمد مستقلی داشته باشد به رونق کشور نیز توجهی نمیکند. نتیجه این پترودلار را میتوان در وجود دولتهای دیکتاتور و سطح آزادی پایین مردم در کشورهای نفتخیز مشاهده کرد. مردمی که از سطح آگاهی بالایی برخوردار نباشند، حقوق مدنی خود را مطالبه نمیکنند و در نهایت توسعه و پیشرفت نیز متعلق به این کشورها نیست. دیکتاتورهای حکومتی به چیزی جز ماجراجویی و توسعه قدرت خود فکر نمیکنند. از اینرو خرید تجهیزات نظام برای جنگافروزی و توسعه قوای نظامی برای افزایش قدرت خود در منطقه دیده میشود.
سلطه نفت در حال اتمام است. با انقلاب تولید نفت شیل در آمریکا که در مدت زمان کوتاهی به دو برابر رسیده است و حتی افق تولید روزانه 15 میلیون بشکه نفت پیشبینی میشود. این رقم در واقع بهاندازه نصف میزان تولید کنونی اوپک است. توسعه تکنولوژیهای جدید و ابداع روشهای نوین تأمین انرژی سبب شده است که کشورهای نفتخیز به فکر عصر پسا نفت باشند. هدفگذاری عربستان و طراحی چشمانداز ۲۰۳۰ تحت عنوان «عربستان بدون نفت» و فروش آرامکو هم نشان از تغییر رویکرد حاکمان حجاز میدهد. از طرفی ایران نیز بهعنوان یکی از قدرتهای منطقه تحت تأثیر تحریمهای بینالمللی در حال اصلاح ساختاری بودجه و حذف سهم نفت از درآمدهای دولت است. امارات و قطر نیز چندین سال است که در حال تلاش برای توسعه بخشهای صنعتی و گردشگری خود هستند. به نظر میرسد این حقیقت برای کشورهای منطقه نیز روشن شده باشد. آنها باید دیر یا زود به فکر تأمین بودجه خود از محلی غیر از نفت باشند. توسعه کسب و کار و مدرنسازی اقتصاد به منظور جذب مالیات بیشتر تنها راه پیشروی کشورها در عصر پسانفت است.
شاید بتوان گفت یکی از ویژگیهای یک قرارداد پایدار برد-برد بیان ساده و قابلفهم آن باشد بهطوری که بتوان در چند جمله کوتاه آن را خلاصه کرد. این رویکرد که به قانون ساده (simple rule) مشهور است، به این واقعیت اشاره دارد که قراردادهای پیچیده با استثناهای زیاد بهدلیل پیچیدگیهای نظارتی بهسختی اجرا میشوند. از اینرو در این نوشتار تنها دو شرط برای رسیدن به خاورمیانه متحد ذکر شده است. شاید در کنار این دو شرط چند ده شرط دیگر لازم باشد ولی به نظر نگارنده عمل به این دو شرط میتواند بخش زیادی از کدورتهای موجود بین ملتها را کاهش دهد.
۱- کاهش تعرفه واردات و صادرات میان کشورهای منطقه:
در این حالت مبادلات تجاری کشورهای منطقه رشد زیادی خواهد کرد و در نتیجه آن اشتغال رشد و امنیت مرزها افزایش پیدا میکند.
۲- مسافرت بدون ویزا بین کشورها:
معاشرت مردم کشورهای مختلف با یکدیگر سبب توسعه روابط و نزدیکی عاطفی و فرهنگ مردم نسبت به یکدیگر میشود.
اجرای تمام و کمال این دو شرط میتواند زمینه را برای اشتغال وسیع در میان ملتهای منطقه، افزایش امنیت مرزهای ناامن منطقه و نزدیکی فرهنگ ملتهای مختلف فراهم کند. امید است سیاستمداران با تغییر رویکرد خود بهجای نابودی یکدیگر به توسعه و پیشرفت مردمان کشور خود و منطقه فکر کنند.