فوکوشیما پس از زمین‌لرزه سهمگین؛ گردشگران به منطقه باز می‌گردند

مردم این منطقه بارها با بلایای طبیعی مواجه شده‌اند و خم به آبرو نیاورده‌اند

ژاپن ممکن است مملو از قطارهای سریع‌السیر و ماشین‌های سکه‌ای باشد که هر چیزی، از نوشیدنی‌های یخ‌زده تا قوطی‌های قهوه داغ می‌فروشند، اما در شهر تاریخی اوجی جوکو در قلب استان فوکوشیما، زمان متوقف شده است.

وقتی که در یک مغازه محلی درخواست کوکا کردم، به‌سرعت به طرف جوی آب می رود و از جعبه‌ای که در آب فرورفته است، یک قوطی بیرون می‌آورد. دیگر چه نیازی به یخچال است؟

هشت سال پس از زمین لرزه و سونامی پس از آن، شمار فزاینده‌ای از گردشگران خطر را نادیده می گیرند، در مسیر زلزله گشت می‌زنند، و هرج و مرج سازمان یافته شهرهای ژاپن را با نواحی روستایی‌تر معاوضه می‌کنند.

استان ساحلی فوکوشیما، به دلیل فاجعه‌ای که در یک نیروگاه هسته‌ای رخ داد، ضربات سونامی را بیش از یک بار تحمل کرد. فوکوشیما سومین استان بزرگ ژاپن، با ساحل صخره‌ای، جنگل‌های پر از دریاچه و آتشفشان‌های خاموش، یک بهشت محلی است.

ارتباط نزدیک فوکوشیما با استان‌های همسایه، ایباراکی و توچی‌گی، به قرن ۱۷ بازمی‌گردد و جاده تاریخی اوشوکایدو، که برای ارتباط دادن توکیو با نواحی شمالی ساخته شد. بازرگانانی که از طریق فوکوشیما سفر می‌کردند، به استراحت‌گاه نیاز داشتند، و این گونه بود که شهرک‌ها و روستاهای زیادی در این مسیر به‌وجود آمد.

اوچی جوکو، یکی ازنمونه‌هایی است که به‌خوبی حفظ شده است و با تلاش فوق‌العاده، به شکوه گذشته‌اش بازگشته است. مغازه‌داران به فروش کاسه بشقاب‌ها و گلدان‌‌ و سبدهایی که از تکه سفال‌ها و پوشال‌ سقف کلبه‌های سنتی ساخته شده است مشغولند، سیم‌های برق زیر خاک پنهان شده است، و در راستای خیابان آسفالت نشده اصلی، دکه‌داران فروش مواد خوراکی، غذاهای سنتی عرضه می کنند؛ همان قطعات معطر ماهی سرخ شده و کاسه‌های سوپ رشته (نودل) و گندم سیاه که زمانی بازرگانان گرسنه را سیر می‌کرد.

راحت می شود تصور کرد که برخی از گردشگران، احتمالا در مسافرخانه شش اتاقه ناکامورای ریوکان، در شهر لیزاکا اونسن فوکوشیما، که به داشتن چشمه‌های آب گرم شهرت دارد، خفته باشند. اینجا مسلما استراحت‌گاه مطلوبی برای شمار فزاینده گردشگرانی است که به منطقه می‌روند. مسافرخانه ناکامورای ریوکان ۱۲۰ سال است که توسط اعضای یک خانواده اداره می‌شود. پیش از آن که اجداد «هیروشی آبه»، مالک کنونی‌اش، آن را در اختیار بگیرند، نیز استراحتگاه موفقی بود. 

در فضای داخلی آن، تغییرعمده‌ای صورت نگرفته است. پیش از آن که از پله‌های چوبی گردان به طرف اتاق زیبایم با درهای کشویی و کرکره‌های چوبی، بالا بروم، روی کف‌پوش‌های بافته شده اطراف یک آتشدان نشستم تا کارهای مربوط به ثبت اقامتم را انجام دهم. به شیوه ژاپنی روی تشکی می‌خوابم، و سرم را روی یک بالش پر از ساقه گندم سیاه که بسیار راحت است، می‌گذارم. بامداد روز بعد، هیروشی به من می‌گوید که اداره مسافرخانه به بزرگترین پسرش، که در حال حاضر مشغول گشت و گذار با کوله پشتی در نیوزیلند است، واگذار خواهد شد. شانه‌اش را بالا می اندازد و می‌گوید: «ژاپن دارد به غرب نزدیک‌تر می‌شود. اهمیت زبان انگلیسی، از ژاپنی بیشترخواهد شد».

موفقیت مسافرخانه رایوکان تا اندازه‌ای به‌دلیل موقعیت آن است، زیرا در فاصله‌ای نزدیک به یکی از قدیمی‌ترین چشمه‌های آب گرم ژاپن قرار دارد. بامداد، ما هم برای آب تنی به محلی‌ها ملحق می‌شویم. از دوستی که خالکوبی کوچکی روی پوستش دارد، درخواست می‌شود که آن را بپوشاند. در ژاپن، مردم با دیدن خالکوبی اخم‌هایشان توی هم می‌رود، چون یادآور «یاکوزا» است. یاکوزا، که به گوکودو نیز شهرت دارد، سندیکای بزهکاری سازمان یافته، یا «مافیا»ی ژاپن است که ریشه‌های عمیقی در آن کشور دارد.

در توقفگاه بعدی پر از هیجانم چون قرار است به‌زودی با یک شمشیر چوبی، به مصاف یک بازنشسته ژاپنی بروم. شهر کوچک ایزو واکاماتسو در استان فوکوشیما، مشهور به شهر سامورایی، در ایزو قرار دارد؛ منطقه‌ای که زمانی خانه قبیله سامورایی دهشتناک ایزو بود. با استفاده از فرصتی که دارم، در کلاس هنرهای رزمی «کندو» ثبت نام می‌کنم که در ساختمان کوتاهی در سایه قصر زیبای ایزو واکاماتسو تشکیل می‌شود. این ساختمال بدل قصری است که در قرن ۱۴ بر بلندای تپه‌ای ساخته شده بود و کمی پس از جنگ بوشین در ۱۸۶۸ ویران شد.

پس از یک درس سریع، از من دعوت می‌شود که مهارتم را روی یکی از مربیان تمرین کنم. برای رو‌به‌رو شدن با قاتلم جلو می‌روم. شانه‌هایش را عقب می‌دهد و به شیوه‌ای که مرا به یاد دعوای سیاه مست‌ها می‌اندازد که زمانی در یک میخانه در «باسینگ استوک» شاهدش بودم، به انگلیسی شکسته بسته‌ای می‌گوید: «بیا جلو ببینم!»

در شروع ضربه‌ای به سرش می‌زنم، اما کافی نیست و او سومین کلمه انگلیسی را به زبان می‌آورد: «محکم تر!» با خودم می‌گویم «گور پدرش»، و دوباره ضربه‌ای به او وارد می‌کنم، که این بار کارگر می‌شود. اما وقتی که ماسکش را برمی‌دارد، می‌بینم که به چهره خندان یک ژاپنی سالمند خیره شده‌ام، و احساس گناه می‌کنم.

با دیداری از پیست اسکی گراندکو، در داخل پارک ملی باندای آساهی، به حال عادی برمی‌گردم. یک تله کابین مرا به آسمان می‌برد و من برای قدم زدن در نسیم پاییزی در میان درختان طلایی راش، به راه می‌افتم و به دنبال خرس‌های پاندای سیاه پارک می‌گردم. فوران کوه آتشفشان باندای در ۱۸۸۸ شکل تمامی منطقه را عوض کرد. در محوطه چمن «پات» در سوی دیگر مهمان‌سرای ییلاقی «بانداییسان» در هوشینو، گلف‌بازان تخته سنگ‌های عظیمی را دور می‌زنند که از دهانه آتشفشان به بیرون پرتاب شده‌اند. آتشفشان، آبگیرهای بسیار بزرگی مانند دریاچه «هیبارا» را شکل داده است. روستاها زیر آب رفته‌اند و وقتی سطح آب پایین می‌آید، می‌توان نوک درهای بزرگ ورودی یک زیارتگاه شینتو را که در آب فرو رفته است، مشاهده کرد.

به یاد می‌آورم که سیل‌های ویرانگر همیشه بخشی از زندگی در اینجا بوده‌اند، و این مرا به یاد قدرت انعطاف و استقامت این منطقه می‌اندازد که با موهبت‌های طبیعی‌ آن عجین شده است. یک گاو چوبی به رنگ قرمز روشن، نماد حیوان بارکشی است که بار مشکلات منطقه را به دوش می‌کشد و خم به ابرو نمی‌آورد. به نظر من که این نماد جان کلام را به خوبی به تصویر می‌کشد.

© The Independent

بیشتر از سفر