حکایت نانوای گرسنه و امام جمعه

چنین کنند بزرگان...حتی اگر نانوای گرسنه باشند

چه روزها و شب ها امام جمعه منتظر سنگک دو رو خشخاش بوده

در کلاس خبرنگاری به ما اصول خبرنویسی مدرن را یاد می‌دادند. اولین تعریف ِخبر این بود که باید غیرمنتظره باشد. مثال معروفی که بود:

«سگی پای مردی را گاز گرفت» خبر نیست، بلکه «مردی پای سگی را گاز گرفت!» خبر است.

چند روز پیش توی همین سایت، خبری خواندم که هیچ جنبه خبری نداشت:

یک ایرانی شلاق خورده.  خوب، این که طبیعی است. سگی پای مردی را  گاز گرفته...اگر سویسی می‌بود، جنبه خبری می‌داشت.

این ایرانی چکاره بوده؟ کارگر! خوب، حق به حق‌دار رسیده! وزیر که نبوده، وکیل که نبوده، سردار قاتل که نبوده، عضو گروه کشتار که نبوده. دکل دزد که نبوده. کارگری شلاق خورده. پس این خبر نشد.

کارگر کجا بوده؟ نانوائی؟ به به. چرا شلاق خورده؟ برای اینکه به گرسنگی اعتراض کرده!

بابا علاف کرده‌اید ما را. این کارگر اگر ذوق خبرنگاری می‌داشت، خودش، خودش را شلاق-پیچ می‌کرد، وقت حاکم و قاضی و دادیار و دارس و قوه قضائیه را نمی‌گرفت.

اصلاَ اگر تیتر میزدند «کارگری که حقوقش را نگرفته»، دیگر شرح خبر لازم نبود. بقیه‌اش را همه حدس می‌زدند. فقط کافی بود زیرش بنویسند ۵۵. (تعداد ضربه شلاق)

«روح الله برزین با شکایت سید نورالله افشار، امام جمعه شهرستان چرام به ۵۵ ضربه شلاق محکوم شد.»

 تا اینجا هیچ به هیچ. سگی پای مردی را گاز گرفت.

یک منبع مطلع به «هرانا» گفت:

«پس از صدور حکم شلاق، با وجود پادرمیانی چند تن از معتمدین و بزرگان شهر، آقای افشار حاضر به رضایت نشده و همچنان خواستار اجرای حکم شد.».

 سگ پا را ول نکرده!

خب، پس برای چی وقت ما را با این خبر تکراری که خبر هم نیست گرفته‌اند؟

در دنباله به اصطلاح خبر آمده:

«سید نورالله افشار، امام جمعه و رئیس ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان چرام پیشتر نیز خواستار شلاق زدن برخی از مدیران دستگاه‌های اجرایی استان کهگیلویه و بویراحمد در نماز جمعه شده بود. (هار بوده انگار) نورالله افشار مدعی شده است که حدود یک ماه منتظر عذرخواهی آقای برزین برای صرف نظر از شکایت خود بوده است.»

آهان! حالا خبر، خبر شد! دقت نکردید؟ دوباره بخوانید:

«نورالله افشار مدعی شده است که حدود یک ماه منتظر عذرخواهی آقای برزین برای صرف نظر از شکایت خود بوده است.»

بله، به این می‌گویند خبر. تعریف دیگری برای خبر که باید در کلاس‌های روزنامه نگاری درس بدهند:

«سگی پای مردی را گاز گرفت...اما مرد چخ‌اش نکرد...مرد جیغ نکشید...مرد ناله نکرد...مرد فرار نکرد...مرد ضعف نشان نداد...»

فکرش را بکنید، یک ماه آزگار امام جمعه انتظار می‌کشیده که کارگر بینوا بیاید از او عذرخواهی کند. چقدر جلوی زن و بچه‌اش ژست گرفته. چقدر از خانه به مسجد، از مسجد به خانه تلفن زده: «این نانواهه نیامد؟»

«با وجود پادرمیانی چند تن از معتمدین و بزرگان شهر، آقای افشار حاضر به رضایت نشده و همچنان خواستار اجرای حکم شد.»

چه روزها و شب ها امام جمعه منتظر بوده که نانواهه با یک سنگک دو طرف خشخاش بیاید، دست او را ببوسد و مثل وزیر ارشاد فراری لبخند تملق بزند که «من یک نقطه خاکستری در سفیدی عبای شما نمی‌بینم‌...‌» آه، لطفاً این حکم شلاق را رضایت بدهید...

نانوای گرسنه بینوا ۵۵ ضربه شلاق را به جانش خریده ولی یک لحظه حاضر به عذرخواهی از یارو نشده. حدس بزنید چقدر «معتمدین و بزرگان شهر» پادرمیانی کرده‌اند که «بیا یک معذرتی از حضرت آقا !! بخواه.» گفته «نه! شلاق می‌خورم.»

چنین کنند بزرگان...حتی اگر نانوای گرسنه باشند.

 تعیین کنید در جریان این ۵۵ ضربه شلاق چه کسی بیشتر کجایش سوخته.

شاید شنیده باشید:
در اوائل انقلاب یکی کنار خیابان بساط عرقخوری راه انداخته بود که پاسدارها با شلاق رسیدند:
-چکار داری میکنی؟
-عرق میخورم.
-نمیدانی مجازات دارد؟
-اجازه دارم.
-از کی اجازه داری؟ رئیس کمیته؟
-بالاتر.
-حاکم شرع؟
-بالاتر.
-امام جمعه؟
-بالاتر.
-رئیس شهربانی؟
-بالاتر.
-رئیس جمهور؟
-بالاتر؟
-از خود حضرت امام؟
-باز هم بالاتر؟
-از کی اجازه داری؟
-از ایشون ...
مرد شنگول با دست به باسن خود اشاره کرد و گفت: «از ایشون اجازه گرفتم که حاضری صد ضربه شلاق بخوری؟ مرحمت فرموده اجازه دادند...»

(شنیده بودید؟ ولی نخوانده بودید!)

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه