مرز واژهای است که در دوران جهانگرایی یا گلوبالیسم در بایگانی خاک میخورد. در آن دوران که اکنون در مراحل پایانی تنفس مصنوعی قرار دارد، بیمرز بودن مد روز بود: پزشکان بدون مرز، وکلای دادگستری بدون مرز و بیش از ۱۰۰ گروه بدون مرز دیگر. در صحنه بازرگانی و اقتصاد، نیز برداشتن مرزها بهعنوان یک هدف نیمهمقدس عرضه میشد. در همان حال، در بخشهایی از اروپا، آفریقا و آمریکای لاتین نیز سفرهای بدون مرز اندکاندک جزو عادیات زندگی قرار گرفت.
با ظهور فضای مجازی و سرانجام هوش مصنوعی، آنچه استاد محیط طباطبایی «مرزهای دانش» میخواند، کمرنگ و سپس محو شد. بدیهی است که محو شدن مرزهای جغرافیایی، اقتصادی و سرانجام فرهنگی در بسیار زمینهها آثار مثبت داشته است، اما نباید فراموش کرد که گفتمان بدون مرز خطراتی نیز در بر دارد و این خطرات میتواند گاه مهلک باشد. در پیمان مونتهویدئو، در تعریف دولتــملتها، داشتن مرز تعیینشده و مستقر نخستین شرط ذکر شده است. برای مرزهای فرهنگی، تعریفی در آن سطح نداریم، اما این مرزها نیز با اینکه در طی سدهها کمرنگ شدهاند، هنوز وجود دارند و در ترسیم هویت ملتها مهم به شمار میآیند.
حتی در اتحادیه اروپا هم که برای دههها به مرززدایی پرداخته است، هنوز تفاوت دو روستا یکی در بلژیک و دیگری چند کیلومتر دورتر در فرانسه، در نخستین نگاه دیده میشود.
مرز را میتوان قیفی دانست که آنچه را وارد بدن یک کشور میشود، میپالاید. سرندی که سره را از ناسره جدا میکند و از همه مهمتر، قرنطینهای که جلو ورود ویروسهای کشنده را میگیرد. همانطور که کووید مرز نمیشناسد، افکار و عقاید و تعصباتی را میتوان یافت که از مرزها میگذرند و بیماریهای مسلکی گاه کشنده را پخش میکنند.
ایران در سراسر تاریخ طولانیاش با حمله ویروسهای فرهنگی، دینی و مسلکی روبرو بوده است؛ حملاتی که به شکرانه نیرومندی فرهنگ خسروانی ایرانیان، با هضم و دفع آن ویروسها یا تغییرشکل آنها، شکست خوردند. شاهنشاهی هخامنشی مجموعهای از ویروسهای فرهنگی محلی را ــ از کیش مولوخ گرفته تا اساطیر هومباباییــ هضم و دفع کرد. پس از آن، ویروس هلنی با حمله اسکندر، البته نه به آن شکلی که تبلیغ میشود، از مرز فرهنگی ما گذشت، اما نتوانست هویت ملی ما را مانند هویت ملی مصریان، فینیقیها یا قرطاجنهایها نابود کند.
در طول تاریخ، همه ویروسهای وارداتی خشونت، عناد و سرانجام تروریسم را به میهن ما کشاندند. اسلام افراطی که با تکیه به شمشیر به ایران آمد، فرهنگ خشونتآمیزی را که از آغاز، با کشتن سه خلیفه از چهار خلیفه اول شکل گرفته بود، به ایران آورد. تقریبا تمامی خلفای عباسی کشته شدند. جنگ داخلی همواره از صفات ممیزه حکومتهای اسلامی بوده و هست.
شبکه ترور نزاری که در الموت شکل گرفت، را خلفای فاطمی از مصر به ایران صادر کردند، اما در آن شبکه افرادی با هویتهای قومی گوناگون شرکت داشتند. مثلا یکی از قاتلان خواجه نظامالملک، صدراعظم و نویسنده «سیاستنامه»، یک مزدور روس گرویده به اسلام افراطی بود.
ایران، برعکس، نسخههای صلحآمیز همان مسالک را تولید و صادر میکرد: درزیان (دروز) بهمنیها (نصیریان)، علویان و یزیدیان.
جلوتر که بیاییم، شاهد ورورد ویروس اسلام افراطی جدیدی زیر عنوان «اخوانالمسلمین» هستیم که با برچسب «فدائیان اسلام» وارد ایران شد. واژه فدایی که ویژه حشاشین بود، بعدها از مرزهای اسلامی خود گذشت و هویت فدائیان خلق را شکل داد. به گفته بارتولد، مورخ حشاشین، فدایی کسی است که برای کشتن و کشته شدن میزید.
بدینسان شگفتیآور نبود که «فدائیان اسلام» تروریسمی را که حسن البنا، بنیانگذار اخوانالمسلمین، در مصر، سوریه و یمن ترویج میکرد، به ایران بکشانند. مجتبی میرلوحی، کارمند شرکت نفت ایران و انگلیس، که با بورس شرکت به مصر رفته بود، در بازگشت، توانست شبکهای از «فدائیان اسلام» را شکل دهد که روحالله خمینی، شمس قناتآبادی و در آن زمان در سطحی پایینتر علی حسینی خامنهای هوادار یا عضو آن بودند.
اما اسلام اخوانی تنها ویروس مسلکی نبود که تروریسم را برای ما به ارمغان آورد. حزب توده زیر پرچم مارکسیسمــلنینیسم نیز یک شبکه ترور به وجود آورد و روزنامهنگارانی مانند محمد مسعود و احمد دهقان را به قتل رساند. همان شبکه در ترور نافرجام محمدرضا شاه نیز شرکت داشت. جالب اینجاست که نه لنین و نه مارکس هرگز ترور مخالفان واقعی یا خیالی مسلک خود را توصیه نکردند.
حشاشین سنتی را آغاز کردند که بسیاری از مسالک وارداتی، از جمله مسالک ضددین را در ایران در مسیر تروریسم قرار دارد. علاوه بر چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق ، بیش از ۲۰ گروه چپگرای دیگر نیز خشونت به طور اعم و ترور به طور اخص را جزو الزامات نبرد طبقاتی میدانستند.
با این حال ایران با ویروسهای وارداتی خطرناکتری روبرو شد. همه گروههای تروریستی سرانجام توانستند نزدیک به ۲۰۰ ترور انجام دهندــ از رجال سیاسی و فرهنگی گرفته تا مشاوران نظامی آمریکایی، پاسبانان و ژاندارمها و روستاییان ایرانی. اما تروریستهای فرهنگی صدمات بزرگتری به ایران زدند.
این تروریستهای فرهنگی مبلغ حقارت ایران و ایرانیان در برابر «قدرتهای بزرگ» یا «کشورهای متمدن» بودند. آنان خود را «روشنفکر» میخواندند که تلویحا بقیه مردم را تاریکفکر معرفی میکند. از دید آنان، هرچه ایرانی بود، متعلق بود به یک دنیای مرده. احمد شاملو حمله به شاهنامه فردوسی را یک وظیفه روشنفکری میدانست.
از دید آن «روشنفکران»، چیزی به نام ملت ایران وجود نداشت، یا اگر داشت، به گفته میرحسین موسوی، ساخته و پرداخته امپریالیسم انگلیسی بود. از آن دید، ایرانیان یا خلق بودند یا تودهها و یا بخشی از امت اسلام. «روشنفکران» کوشیدند با تقلید از «آوانگارد» (پیشقراولی) پاریسی، شعر کلاسیک ما را به محاق بکشانند و با «شعر سفید»، وزنشکنی ناشیانه و دوری از قافیه، ایران را پشت سر «غولهای ادبی جهان معاصر» (به گفته سیاوش کسرایی) یعنی فرانسه و اتحاد شوروی، قرار دهند.
کسانی مانند آبراهامیان، تاریخنویس خودخوانده، در توسعه تصور نواستعماری نقش گرفتند. در این تصور با طرز فکر نو استعماری، ایرانیان مفعول تاریخ خود هستند و همواره چیزی جز بازیچه ملل متمدن و قدرتهای بزرگ، بهویژه آمریکا نبودهاند. مشروطه را انگلیسیها به راه انداختند. رضاشاه را انگلیسیها آوردند، محمدرضاشاه را آمریکا به قدرت بازگرداند، برجستهترین رجال دوران مشروطیت عمال استعمار بودند و قس علی هذا.
البته خودبزرگبینی بهاصطلاح «روشنفکران» و برخورد تحقیرآمیزشان با مردم مختص ایران نبوده است. در روم باستان، زبدگان حاکم خود را پاتریسین (پدرومادر دار) خواندند و بقیه مردم را پلِبیها (Plebeii) (پایینیها) میدانستند. به یک معنا، نیای این خودبزرگبینی افلاطون بود که حکومت فلاسفه را توصیه میکرد. در «جمهوری» او، مردم عادی حتی صلاحیت تربیت فرزندان خود را نداشتند. سرچشمه دیکتاتوری پرولتاریا را میتوان در «جمهوری» افلاطون یافت.
برگردیم به ایران خودمان. در ۱۰۰ سال گذشته ویروسهای گوناگون خارجی که همگی با یک «ایسم» یا یک «اسم» تعریف میشدند، به ما حمله کردهاند: مارکسیسم، لنینیسم، استالینسم، مائوئیسم، کاسترویسم، ناسیونالیسم، فاشیسم، ژان پل سارتر، هایدگر، فرانتز فانون، مارکوزه و ...
همه این ویروسها کوشیدهاند تا مقاومت طبیعی بدن ایرانیــ ایرانی به معنای فرهنگیــ را تضعیف یا نابود کنند. به همین سبب است که واردکنندگان ویروس غالبا دشمن زبان و ادبیات فارسی نیز بوده و هستند.
خوشبختانه ایرانیان بر اثر رنجهای فوقالعادهای که در دوران غلبه مشروعه کشیدهاند، نهتنها مقاومت طبیعی فرهنگی خود را از دست ندادهاند، بلکه آن را تقویت کردهاند. امروز در ایران اثیرالدین اخسیکتی بیش از پل الوار خواننده دارد و بیهقی پرفروشتر از ژان پل سارتر است. امروز دستکم یک دوجین شاعر بهراستی برجسته داریم اما هیچیک مقلد بت فرانسوی احمد شاملو نیستند. موسیقی، معماری، داستاننویسی، نقاشی، تندیسسازی ما دیگر در پی تقلید حقیرانه از ملل مترقی نیست.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
با این حال نباید تصور کرد که ویروسهای جدیدی در کمین برای حمله یا در حال حمله به ما نیستند. حمله این ویروسها با توجه به حضور میلیونها ایرانی در تبعید، می تواند سریعتر صورت گیرد. نخستین ویروس به شکل وارد کردن منازعات سیاسی و ایدئولوژیک دیگران به زندگی سیاسی ایران است. از آنجا که در طی سالها، دهها یا شاید صدها ایرانی تبعیدی در زندگی سیاسی کشورهای محل تبعید شرکت کرده و به مقاماتی هم رسیدهاند، تداخل منازعات موردبحث در زندگی سیاسی ما شدت بیشتری میگیرد.
مثلا در سوئد، ایرانیانی داریم که در احزاب راست افراطی درخشیدهاند. اما ایرانیایی نیز داریم که در گروههای مارکسیسم نقابدار یا هندوانهای (بیرون سبز، درون سرخ) فعالیت دارند. بعضی آنان در هر دو طرف میکوشند تا بر اساس همان منازعات و رقابتها، در تعیین سرنوشت ایران سهم بگیرند.
یک نماینده مجلس سوئد (ایرانیالاصل) به من میگفت: «اگر شاهزاده رضا پهلوی یک سیاست لیبرال اعلام کند، من میتوانم همه احزاب لیبرال اتحادیه اروپا را در حمایت از ایشان بسیج کنم!»
در ایالات متحده، بخشی از حزب جمهوریخواه هوادار مجاهدین خلق است و بخشی دیگر از هواداران «شاهزاده» حمایت میکند. در حزب دموکرات آمریکا، یک جناح حامی «اصلاحطلبان» و «استمرارطلبان» بوده و هست: از مرحوم هاشمی رفسنجانی گرفته تا حجتالاسلام خاتمی و روحانی. در حالی که جناح دیگر به خاطر سمپاتی برای اسرائیل، با کل نظام خمینیگرا مخالف است.
شبیه این منازعات را در دیگر کشورها نیز مییابیم. کشاندن این منازعات به صحنه سیاسی ایران اگر خطرناک نباشد، سودبخش هم نیست. جامعه ایرانی از جمله میلیونها تبعیدی نیازمند نزدیکی و همدلیاند نه افزودن شکافی دیگر به خاطر مثلا هواداری یا دشمنی با دونالد ترامپ.
ویروس دیگری که نباید اجازه دهیم وارد بدن ما بشود، یهودستیزی است. خانم «روشنفکر» ایرانی که با شالگردن فلسطینی در تلویزیون فرانسه ظاهر میشود، ما را بهعنوان یک ملت ضدیهود ترسیم میکند. در حالی که یکی از ویژگیهای فرهنگ خسروانی ایران از ۲۵ قرن پیش، دوری از دشمنی با یهود و البته دیگر ادیان و مذاهب بوده است.
ویروس دیگری که میتواند ما را تهدید کند، ضدیت با اعراب است. در سالهای اخیر شاهد ظهور و توسعه یک گفتمان گاه خشونتآمیز ضدعرب بودهایم که بر پایه خشم علیه جمهوری اسلامی بهعنوان واردکننده ویروس عرب به ایران بنا شده است.
اما واقعیت این است که اعراب نخستین قربانیان اسلام افراطی بودهاند و امروز نیز در زمانی که مانند ما ایرانیان میکوشند تا این ویروس را دفع کنند، نباید دشمن به شمار آیند. با توسعه آگاهی از اعراب پیش از اسلام بهخوبی میتوان دید که آنان دارای فرهنگ و تمدن نیرومند و روبهرشدی بودند که با ظهور اسلام افراطی متوقف و سپس منحط شد. زبان عربی بهراستی یک شاهکار معجزهآسا از زبانسازی است. شعر عرب پیش از اسلام در عالیترین سطوح ادبیات جهان قرار دارد. پیش از اسلام، مکه و یثرب دو مرکز بازرگانی مهم بینالمللی و حلقه ارتباط تجاری شبهقاره هند، لوانت و مدیترانه بودند. شهر نجران یک مرکز بزرگ مسیحیت بود و ۱۲ کلیسا از جمله یک کلیسای جامع، ساختهشده پیش از اسلام، نمونهای از یک معماری فوقالعاده زیبا و در همان حال مفید برای زندگی شهروندان است و همه اینها را اسلام افراطی از بین برد.
با ورود اسلام افراطی، اعراب وارد جنگهای بیپایان شدند. یثرب (مدینه) تبدیل شد به یک روستای حاشیهای. مکه مانند چرم ساغری کوچکتر و کوچکتر شد تا خلاصه شد در کمتر از یک کیلومترمربع. در قرن هفتم، ساکنان بخش شمالی شبهجزیره عرب تقسیم میشدند به حضریها (شهرنشینان) که تمدنساز بودند و بدویها که در حاشیه تمدن به سر میبردند. حضریها هرگز اسلام را با طیب خاطر نپذیرفتند. در نتیجه پرچم دین جدید افتاد به دست بدویان که به گفته ابن بطوطه، میخواستند شهرها را به سطح صحرا تنزل دهند.
اما خطرناکترین ویروسی که امروز ما را تهدید میکند، این تصور است که ملت ایران نمیتواند راسا آزادی، حاکمیت، عزت و احترام خود را پس بگیرد و نیازمند دخالت خارجی است. بعضی افراد نامسئول حتی از راهحل هیروشیمیایی سخن میگویند که ژاپن سرکش و استبدادزده را رام کرد تا تبدیل شود به یک قدرت بزرگ اقتصادی.
این ویروس اعتماد به نفس ما را از بین میبرد و اراده ما را برای انحلال جمهوری اسلامی تضعیف میکند و امید ما برای دوباره ایرانی شدن موردحمله قرار میدهد.
البته این ویروسها هرگز نخواهند توانست ایرانیت ما را بکشند و آنچه ما را نمیکشد، میتواند ما را با افزودن بر مقاومت طبیعیمان، نیرومندتر سازد.