قوم هزاره، با چهرههایی که یادآور اقوام آسیای شرقیاند و با ریشههایی کهن در تاریخ و جغرافیای افغانستان، یکی از اقوامی است که سرگذشتی پرفراز و نشیب در این سرزمین داشته است؛ ساکنان کوهستانهای مرکزی افغانستان که قرنهاست بهرغم حوادث خوشایند و ناخوشایند هویتشان را حفظ کردهاند. آنان فارسیزباناند، بیشترشان پیرو مذهب تشیعاند و خود را به پاسداری از سنتها متعهد میدانند و رد پایشان را از دشتهای سرد بامیان تا محلههای مهاجرنشین مشهد و تهران میتوان جستوجو کرد. این گزارش به تبارشناسی قوم هزاره و بخشی از سرگذشت آنان در دنیای امروز اختصاص دارد.
نژاد و پیشینه تاریخی هزارهها
تبار قوم هزاره ازجمله موضوعاتی است که همواره محل اختلاف نظر پژوهشگران بوده و نظریههای گوناگونی درباره آن ارائه شده است.
توماس بارفیلد، مورخ و انسانشناس آمریکایی، در کتاب «تاریخ فرهنگی و سیاسی افغانستان»، هزارهها را نوادگان سربازان مغول میداند و معتقد است که این سربازان در جریان حملات چنگیزخان در سده سیزدهم میلادی به خراسان و مناطق مرکزی افغانستان وارد شدند و پس از سکونت در این نواحی، در تعامل با اقوام بومی، بهتدریج هویت قومی متمایزی پیدا کردند.
فیضمحمد کاتب، مورخ نامدار دوره قاجار و نویسنده «سراجالتواریخ» نیز دیدگاهی نزدیک به دیدگاه بارفیلد دارد. او هزارهها را از بازماندگان چنگیزخان مغول میداند.
از سوی دیگر، سیدعسکر موسوی، پژوهشگر افغان و نویسنده کتاب «هزارههای افغانستان»، بر آن است که هزارهها از قدیمیترین ساکنان فلات افغانستاناند و در اقوام آسیای مرکزی یا تبتی ریشه دارند. به گفته او، این اقوام، که به آیین بودایی باورمند بودند، احتمالا در سدههای پیش یا پس از میلاد مسیح به دامنههای شمالی و جنوبی رشتهکوه هندوکش مهاجرت کردند و در گذر زمان، از فرهنگ فارسی، دین اسلام و مغولها تاثیر گرفتند.
برخی مطالعات در حوزه انسانشناسی فیزیکی نیز، شباهتهایی را در ساختار استخوانبندی صورت، شکل چشمها و دیگر ویژگیهای ظاهری میان هزارهها و اقوام آسیای شرقی بهویژه مغولها ثبت کردهاند.
از سوی دیگر، دادههای ژنتیکی نیز فرضیه تبار مغولی را تقویت میکنند. در یکی از پژوهشهای ژنتیکی با عنوان «بررسی جامع میراث ژنتیکی و ویژگیهای ژنتیک قانونی هزارههای با تبار مغولی در افغانستان و پاکستان» که سال ۲۰۱۹ در نشریه بینالمللی ژنتیک پزشکی قانونی (Forensic Science International Genetics) منتشر شد، بررسی ۴۶۸ نمونه آماری از جمعیت بومی هزاره و ۱۰۰ نمونه مقایسهای از اقوام آسیای شرقی نشان داد که حدود ۵۷.۸ درصد شباهت ژنتیکی با نژاد مغول ثبت شده است.
در کنار این دیدگاهها، ویلیام میلی، پژوهشگر استرالیایی و متخصص مسائل افغانستان، نظریهای ترکیبی را پیشنهاد میکند. به باور او، هزارهها حاصل آمیزش تاریخی چندین قوم مختلفاند، ازجمله مغولها، ترکها، تاجیکها، ازبکها و ایرانیان، که در طی قرون متمادی در مناطق مرکزی افغانستان با یکدیگر درآمیختهاند.
زبان و گویش هزارهها
هزارهها عمدتا به زبان فارسی سخن میگویند، اما گویشی ویژه و متمایز دارند که به آن «هزارگی» گفته میشود. گویش هزارگی شاخهای از گویش فارسی رایج در افغانستان است، اما ویژگیهای زبانی خاصی دارد. این گویش نهتنها در ساختار آوایی و واژگانی، بلکه در برخی ویژگیهای دستوری نیز تفاوتهایی دارد.
در بخش ویراست برخط دانشنامه ایرانیکا، زیر عنوان «هزاره و گویش هزارگی» آمده است: «در گویش هزارگی، وامواژههای زیادی از زبان ترکی و تعدادی از زبان مغولی وجود دارد. این گویش همچنین برخی از ویژگیهای دستوری زبان دری در سدههای چهارم و پنجم هجری را حفظ کرده است.»
این ویژگی نشاندهنده آن است که گویش هزارگی هم تحتتاثیر تاریخی زبانهای مهاجم مانند ترکی و مغولی بوده و هم لایههایی از فارسی کهن را در خود حفظ کرده است.
ویژگیهای قومی و ساختار قبیلهای هزارهها
هزارهها ساختاری قبیلهای و چندلایه دارند که از مشخصههای اصلی هویت قومی آنان است. این ساختار در روابط درونسازمانی و شکلگیری هویت منطقهای و فرهنگی هزارهها نقش داشته است.
فیضمحمد کاتب هزاره در نوشتههای خود فهرست طوایف عمده هزارهها را ارائه کرده است، ازجمله دایکندی، دایزنگی، دایمیرکشه، دایچوپان، دایمیرداد و دایفولاد.
پیشوند «دای»، که در بیشتر نامهای این طوایف دیده میشود و اتفاقا بسیاری از پژوهشگران آن را برگرفته از زبان مغول میدانند، در زبان هزارگی به معنای «قوم» یا «قبیله» است و نشان از قدمت ساختار ایلیاتی در میان هزارهها دارد. هر یک از این طوایف، افزون بر پیوند خونی، ویژگیهای فرهنگی، شیوههای معیشت، لباسهای محلی و گویشهای فرعی خاصی دارند که در مجموع تنوع درونی قوم هزاره را بازتاب میدهند.
این نکته را نیز باید گفت که ساختار قبیلهای در میان هزارهها، افزون بر پیوندهای خویشاوندی، نقش مهمی در سازماندهی اجتماعی، حلوفصل اختلافات، و مشارکتهای اقتصادی و نظامی آنان ایفا کرده است و بهرغم ضعیف شدن این ساختار طی سالهای اخیر، همچنان در مناطق روستایی و برخی جوامع مهاجر، طایفه و پیوندهای قومی نقش محوری دارند.
دین و مذهب هزارهها
بیشتر هزارهها مسلمان و پیرو مذهب شیعه دوازدهامامیاند، اما در میان آنان پیروان مذهب اسماعیلیه و اهل سنت نیز حضور دارند.
براساس اسناد تاریخی، گرویدن بخش بزرگی از هزارهها به مذهب تشیع، بهویژه در نواحی مرکزی افغانستان، فرایندی تاریخی بوده که در سدههای میانه و تحتتاثیر تحولات سیاسی، فرهنگی و مذهبی خراسان و ایران شکل گرفته است.
حسینعلی یزدانی در کتاب «در تاریخ هزارهها» میگوید که این فرایند احتمالا در سه مرحله تاریخی مختلف شکل گرفته است. براساس نخستین نظریه، گرایش هزارهها به مذهب تشیع به دوره حکومت ایلخانان مغول، بهویژه زمان سلطنت محمد خدابنده اولجایتو بازمیگردد که بخشهای زیادی از افغانستان کنونی جزو خاک ایران بود.
برخی مورخان معتقدند که در این دوره، با رسمی شدن مذهب تشیع در بخشهایی از امپراتوری ایلخانی، بهویژه در مناطق مرکزی خراسان و کوهستانهای غرب افغانستان، گرایش به مذهب تشیع در میان جوامع محلی از جمله هزارهها شکل گرفت.
دومین نظریه که یزدانی مطرح کرده است، این باور را پررنگ میکند که دوره صفویان، بهویژه دوران شاه عباس اول، نقطه عطف قدرتگیری مذهب تشیع در میان هزارهها بوده است. برخی منابع تاریخی از اعزام مبلغان شیعه و حمایت حکومتی صفویان از شیعیان مناطق شرقی ازجمله مناطق هزارهنشین یاد کردهاند.
مطابق سومین نظریه نیز ریشههای مذهب تشیع در میان هزارهها به قرون نخستین اسلامی بازمیگردد. حسینعلی یزدانی از قول برخی پژوهشگران نقل میکند که تمرکز اولیه شیعیان در ناحیه غور، احتمالا به زمان خلافت امام علی بازمیگردد، زمانی که جعده بن هبیره مخزومی، از نزدیکان امام اول شیعیان، به حاکمیت خراسان منصوب شد و زمینههایی برای نفوذ مذهب تشیع در شرق ایران فراهم آمد.
جمعیت و پراکندگی هزارهها
بهدلیل جنگهای مداوم، مهاجرتهای گسترده، پراکندگی جغرافیایی و نبود سرشماری سراسری قابلاتکا، برآورد دقیق جمعیت قوم هزاره همواره دشوار بوده است. با این حال، اسناد بینالمللی و پژوهشهای میدانی، تصویری تقریبی از میزان جمعیت این قوم ارائه دادهاند.
بر پایه دادههای سازمان ملل متحد در کنفرانس بن در سال ۲۰۰۱ میلادی، که بیبیسی فارسی گزارش آن را منتشر کرد، جمعیت هزارهها بین ۲۰ تا ۲۵ درصد کل جمعیت افغانستان برآورد شده بود. بیشتر هزارههای شیعه در مناطق هزارهنشین شامل ولایات بامیان و دایکندی و جغرافیای پیرامون آن زندگی میکنند.
در ولایات بادغیس، غور، قندوز، بغلان و سایر مناطق شمال شرق افغانستان، جوامع هزاره سنیمذهب سکونت دارند. هزارههای اسماعیلی هم در ولایات پروان، بغلان و بامیان زندگی میکنند. همچنین برخی از آنان در کابل، مزار شریف و هرات مستقر هستند.
هزاران تن از آنان نیز به کشورهایی مانند ایران، پاکستان، ترکیه، ازبکستان و تاجیکستان مهاجرت کردهاند. بسیاری از آنان نیز در کشورهای اروپایی، آمریکا و استرالیا حضور دارند.
پس از قدرت گرفتن دوباره طالبان در سال ۲۰۲۱، جمعیت مهاجران افغان، که بخش عمدهشان هزاره بودند، بهشدت افزایش یافت.
هزارهها در ایران
تخمین دقیق جمعیت هزارههای مهاجر در ایران بهدلیل مهاجرتهای گسترده، نبود سرشماری شفاف، و اختلاف آمار منابع رسمی و غیررسمی، بسیار دشوار است. با این حال، آمارهای موجود تصویری نسبی از جمعیت این مهاجران ارائه میدهد.
براساس آخرین آمار رسمی که نادر یاراحمدی، رئیس مرکز امور اتباع و مهاجرین خارجی وزارت کشور، اعلام کرده است، تا پایان سال ۱۴۰۳ حدود دو میلیون تبعه افغان غیرمجاز در کشور حضور داشتهاند. به گفته او، در همان سال نیز دو میلیون و ۳۴ هزار نفر دیگر به این جمعیت افزوده شدهاند. بدین ترتیب، تنها در یک سال بیش از چهار میلیون مهاجر افغان بهشکل غیرقانونی وارد ایران شدند.
وزارت کشور نیز سال گذشته جمعیت کل اتباع خارجی در ایران را حدود شش میلیون و ۱۰۰ هزار نفر اعلام کرد و گفت که بیش از چهار میلیون نفرشان فاقد مدارک اقامت قانونیاند.
این در حالی است که دیگر مسئولان و منابع غیررسمی، آمار بسیار بالاتری ارائه دادهاند. یعقوب رضازاده، عضو هیئت رئیسه کمیسیون امنیت ملی مجلس، پیشتر گفته بود که «بین ۱۰ تا ۱۳ میلیون تبعه افغان در ایران حضور دارند». همچنین روزنامه جمهوری اسلامی در گزارشی هشدار داد که «حضور بالای ۱۰ میلیون مهاجر افغان در کشور، تهدیدی جدی برای امنیت و هویت ملی ایران و یادآور فاجعه تاریخی حمله محمود افغان به سلسله صفویه است».
ورود میلیونی افغانها به ایران، علاوه بر به قدرت رسیدن طالبان، دلایل دیگری هم دارد که حتی برخی نمایندگان مجلس نیز به آن اذعان کردهاند. ازجمله محمود احمدیبیغش در سال ۱۴۰۲ خبر داده بود که دولت با اجرای طرح سازمان ملی مهاجرت، به دنبال قانونیسازی حضور میلیونها تبعه افغان در کشور است، به گفته او، در همین فرایند نیز طی مدت اندکی بیش از پنج میلیون مهاجر افغان جدید وارد ایران شدند.
بر مبنای مجموع دادههای موجود، بخش چشمگیری از مهاجران افغان ساکن ایران را هزارهها تشکیل میدهند، چراکه آنان، بهسبب باورمندی به مذهب شیعه، اشتراک زبانی و تاریخی، و احساس امنیت بیشتر در ایران، بیش از سایر اقوام افغان به ایران مهاجرت کردهاند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
ورود گسترده هزارهها به ایران، بیش از آنکه ناشی از انگیزههای انسانی باشد به ملاحظات ایدئولوژیک، امنیتی و جمعیتی در سیاستگذاریهای جمهوری اسلامی نسبت داده میشود.
واقعیت این است که هزارهها، بهدلیل پیروی از مذهب تشیع، به نیروهایی وفادار و هدایتپذیر برای نظام اسلامی تبدیل شده بودند؛ جمعیتی که هم در میدانهای جنگ منطقهای چون سوریه از آنان استفاده میشد و هم در جبران کمبود نیروی کار ارزان و کاهش نرخ رشد جمعیت ایفای نقش میکرد.
جمهوری اسلامی پیشتر نیز در بهکارگیری هزارهها در لشکر فاطمیون همین الگو را اجرا کرده بود. لشکر فاطمیون یک گروه نظامی متشکل از شیعیان افغانی بودند که در دهه گذشته، بهویژه در جریان جنگ داخلی سوریه، نقش مهمی در سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی ایران ایفا کرد.
بیشتر این نیروها از میان مهاجران هزاره فاقد مدرک اقامت در ایران جذب شدند؛ افرادی که در قبال وعدههایی چون دریافت اقامت قانونی، حقوق ماهانه، و در بعضی موارد تابعیت ایرانی برای خود یا خانوادهشان، به این لشکر پیوستند.
پس از کاهش درگیریهای سوریه، بخشی از نیروهای فاطمیون به ایران بازگشتند. برخی از آنان توانستند در قالب طرحهای اقامت ویژه، در جامعه ایران ادغام شوند، ازجمله دریافت کارت ملی، امکان کار رسمی، تحصیل فرزندان و سکونت در مناطق حاشیهای شهرهایی مانند مشهد، قم، کرج و تهران.
موضوع عضویت در لشکر فاطمیون در سالهای اخیر به یکی از محورهای حساس در سیاست مهاجرتی ایران تبدیل شده است. برخی از جریانهای مذهبی و سیاسی از اعطای حقوق و مدارک به اعضای فاطمیون حمایت کردهاند و حتی پیشنهاد اعطای تابعیت ایرانی به مهاجران «متدین و پیرو اهل بیت» را مطرح کردهاند. این رویکرد که ابتدا با ادبیات مذهبی و «امتمحور» توجیه میشد، بهتدریج با رشد نارضایتی عمومی، فشار بر منابع، و افزایش تنشهای اجتماعی، نتیجهای معکوس به بار آورد و در نهایت دولت را به سیاست بازگشت اجباری سوق داد.
بازگشت اجباری به افغانستان
در اوایل خرداد ۱۴۰۴، دولت جمهوری اسلامی اعلام کرد که تمامی مهاجران افغانی که فاقد مدرک اقامت قانونی هستند باید تا ۱۵ تیرماه ۱۴۰۴ خاک ایران را ترک کنند، که دستکم چهار میلیون نفر از شش میلیون مهاجر افغان ساکن در ایران مشمول این تصمیم میشدند.
این ضربالاجل، همزمان شد با بحران نظامی اخیر میان جمهوری اسلامی و اسرائیل. در هفتههای منتهی به اعلام این تصمیم، در برخی رسانهها چنین ادعا شد که سازمان موساد برای مقاصد امنیتی و خرابکارانه در داخل ایران از مهاجران افغان استفاده کرده است. همین گزارشها فضای رسانهای و سیاسی کشور را ملتهبتر کرد و به نظر میرسد که در تسریع روند اخراج مهاجران بیتاثیر نبوده است.
با این حال، ریشههای اجتماعی این اقدام را باید در تحولات چندساله اخیر جستوجو کرد. ورود افسارگسیخته و بدون قاعده مهاجران افغان به تغییر ترکیب جمعیتی در برخی شهرها و همچنین افزایش نرخ بیکاری، فشار بر زیرساختها، و گسترش آسیبهای اجتماعی منجر شده است.
این موضوع، بهویژه در استانهای مرزی، خراسان رضوی، سیستان و بلوچستان، تهران و قم، بهتدریج به یک مطالبه عمومی برای کنترل مهاجرت تبدیل شد.
در خاتمه بایستی گفت که ورود کنترلنشده مهاجران افغان به ایران، محصول سیاستهای غیرملی و نااصولی دولت جمهوری اسلامی بوده است و نمیتوان مسئولیت آن را تنها به گردن مهاجران انداخت.