چهار دهه بلاتکلیفی؛ زندگی ایرانیان زیر سایه مداوم «برهه حساس کنونی»

جمهوری اسلامی نه‌تنها برای خروج ایران از این وضعیت تلاشی نکرد که گویی بقای خود را نیز در تداوم آن جست‌وجو می‌کند

عکس تزیینی‌ــ تصویری از اقشار مختلف مردم‌ــ فرهیختگان آنلاین

«می‌خواهیم ماشین زیر پایمان را عوض کنیم، می‌گویند صبر کن ببینیم این اوضاع به کجا می‌رسد، احتمال دارد ضرر کنی. می‌خواهیم با سرمایه راکد و اندکی که داریم، کسب‌وکاری شروع کنیم، هشدار می‌دهند که خطرناک است و همه دارند کسب‌وکارشان را تعطیل می‌کنند. می‌خواهیم خانه‌ای بخریم یا بفروشیم، اما باید منتظر بمانیم بلکه بازار از این رکود طولانی‌مدت خارج شود. می‌خواهیم پول پس‌انداز کنیم، نگران از دست رفتن ارزش آنیم. پولمان را به طلا و ارز تبدیل می‌کنیم، داستان‌های دیگر پیش می‌آید. می‌خواهیم سهام بخریم، می‌ترسیم که ما هم به جمع مال‌باختگان اضافه شویم. این وضعیت امروز ما ایرانیان است. وضعیتی که تنها یک دلیل دارد، آن‌ هم حکومت آخوندها است که مردم را به چنین روزی انداختند.»

این توصیف ساده وضعیت اقتصادی و معیشتی امروز مردم ایران از زبان یک فرد ساکن تهران است. وضعیتی که بلاتکلیفی مزمن و تعلیق عمیق فعالیت‌های اقتصادی خرد در نتیجه سیاست‌های تنش‌زای جمهوری اسلامی را نشان می‌دهد؛ سیاست‌هایی که معیشت، امنیت روانی و اقتصادی و تصمیم‌گیری‌های مردم را در تمام شئون زندگی تحت ‌تاثیر قرار داده است.

وضعیتی که این فرد در گفتگو با ایندیپندنت فارسی توصیف کرد، در واقع همان «برهه حساس کنونی» است که مقام‌های حکومتی به‌تناوب از آن سخن گفته‌اند و حالا در ادبیات عمومی، به شکل طنز تلخ و کنایه بازتاب یافته است؛ برهه‌ای که عمر موقتی بودن آن مدت‌ها است سپری شده و حالا جزئی از روند دائمی زندگی ایرانیان شده است.

برهه حساس انقلاب و جنگ

به فاصله‌ای کوتاه پس از وقوع انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، مشکلات اقتصادی و اجتماعی ایران در نتیجه سیاست‌های روح‌الله خمینی، آغاز شد. پیام‌هایی که از سوی او و نهادهای حاکمیتی جمهوری اسلامی به داخل و خارج از کشور مخابره می‌شد، پایه‌گذار ساختاری شدند که ریشه بحران‌ها در آن نهفته بود و این بحران‌ها به‌تدریج تمامی جنبه‌های زندگی مردم ایران را تحت تاثیر قرار دادند.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

مدتی بعد از انقلاب، جنگ هشت‌ساله ایران و عراق آغاز شد. در این دوران، فشارهای اقتصادی و معیشتی به اوج رسید. مواد خوراکی سهمیه‌بندی و کوپنی شد و مردم برای تهیه مایحتاج اولیه در صف‌های طولانی ایستادند. هر بار هم که صدای اعتراضی بلند می‌شد، حاکمان به مردم نهیب می‌زدند که «در شرایط جنگی هستیم» و نوید می‌دادند که پس از پایان جنگ، اوضاع بهبود خواهد یافت.

مردم با امید به پایان جنگ، هشت سال رنج و محرومیت را تحمل کردند، اما پس از آنکه جنگ با هزاران کشته و مجروح پایان یافت، نه‌تنها مشکلات معیشتی پایان نیافت، بلکه به شکل‌های دیگری ادامه پیدا کرد.

برهه حساس دولت موسوم به «سازندگی»

با مرگ روح‌الله خمینی، علی خامنه‌ای به‌عنوان رهبر جمهوری اسلامی قدرت را در دست گرفت. در دوران ریاست‌جمهوری اکبر هاشمی‌رفسنجانی، هر بار که دامنه مشکلات اقتصادی گسترده‌تر می‌شد، حکومت ادعا می‌کرد که «دوران سازندگی» پس از خرابی‌های جنگ آغاز شده است و مردم باید صبوری کنند تا نتیجه تلاش‌ها را ببینند. در همین راستا نیزبه رئیس‌جمهوری وقت لقب «سردار سازندگی» دادند.

اما در نهایت آنچه مردم ایران دیدند، این بود که خرابی‌های جنگ آباد نشد و آبادانی‌های قبل از انقلاب نیز در ریل فرسودگی و خرابی افتاد، افسار تورم گسیخت، وضعیت معیشت مردم روزبه‌روز بحرانی‌تر شد و زندگی‌ها در تنگناها و تهدیدهای جدی‌تری قرار گرفت.

برهه حساس دولت موسوم به «اصلاحات»

با پایان یافتن دولت هاشمی‌رفسنجانی، محمد خاتمی با شعار «اصلاحات» وارد عرصه انتخابات شد. او آزادی‌های سیاسی و اجتماعی، بهبود وضعیت اقتصادی و کاهش فشارهای روزمره بر مردم را وعده داد، اما در طول هشت سال دولت اصلاحات نیز، هر بار که مشکلات معیشتی شدت می‌گرفت، هر بار که تورم، افزایش نرخ ارز، بیکاری، آسیب‌های اجتماعی یا تنش‌های سیاسی دوباره بر زندگی مردم سایه می‌انداخت، حاکمیت و دولت، همان روایت همیشگی را تکرار می‌کردند: «برهه حساس کنونی» و مردم باید صبوری می‌کردند تا اصلاحات به نتیجه برسد.

با این حال آنچه در عمل اتفاق افتاد، با وعده‌ها فاصله‌ای جدی داشت و دولت اصلاحات، نه‌تنها در بهبود اوضاع اقتصادی موفق نشد، بلکه وعده‌هایی چون توسعه سیاسی، آزادی بیان و مشارکت اجتماعی نیز در عمل، پشت سد ساختارهای انتصابی و نهادهای فراقانونی متوقف شدند.

برهه حساس دولت مدعی «مبارزه با فساد»

با پایان دولت اصلاحات، محمود احمدی‌نژاد با شعار «بازگشت به ارزش‌های انقلاب»، «عدالت‌محوری» و «مبارزه با فساد» پا به عرصه انتخابات گذاشت. او خود را نماینده طبقات فرودست معرفی می‌کرد و وعده داد که ثروت کشور و پول نفت را سر سفره‌ مردم خواهد آورد.

در آغاز دولت نهم، به‌ دلیل افزایش بی‌سابقه قیمت نفت، درآمدهای ارزی ایران تا سطحی کم‌سابقه افزایش یافت، اما این درآمدها به‌جای سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌ها یا اصلاح ساختار اقتصادی، برای طرح‌های پوپولیستی و پرداخت یارانه‌های نقدی صرف شدند؛ طرح‌هایی که گرچه در کوتاه‌مدت برای بخشی از مردم جذاب به‌نظر می‌رسید، پایه‌های اقتصادی کشور را فرسوده‌تر کردند.

رفتارهای ماجراجویانه و سیاست‌خارجی تهاجمی دولت احمدی‌نژاد از جمله انکار هولوکاست، تهدید مکرر اسرائیل و تنش‌زایی هسته‌ای باعث شد ایران با شدیدترین تحریم‌های بین‌المللی روبرو شود و تحریم‌هایی که رئیس‌جمهوری وقت آن‌ها را «کاغذپاره» می‌خواند، در نهایت به رکود عمیق اقتصادی، کاهش شدید ارزش پول ملی و سخت‌تر شدن معیشت مردم منجر شدند.

در دوره دوم ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد که با انتخابات مناقشه‌برانگیز سال ۱۳۸۸ آغاز شد، بحران مشروعیت سیاسی نیز به بحران اقتصادی اضافه شد. اعتراض‌های گسترده، سرکوب‌های خونین و محدودیت‌های شدید رسانه‌ای و اجتماعی، فصلی تاریک در تاریخ معاصر ایران رقم زد.

در تمام این سال‌ها، هرگاه مردم به وضعیت اعتراض می‌کردند، حاکمیت باز همان جمله آشنا را تکرار می‌کرد: «در برهه‌ای حساس قرار داریم.» و باز هم از مردم خواسته می‌شد در برابر «دشمن» ایستادگی کنند و صبور باشند، اما در عمل، آنچه تقسیم شد، نه عدالت که فقر بود و آنچه افزایش یافت، انزوای بین‌المللی و فشارهای اقتصادی بود.

برهه حساس دولت موسوم به «تدبیر و امید»

پس از تجربه‌ تلخ و پرهزینه دولت احمدی‌نژاد، حسن روحانی با شعار «تدبیر و امید» وارد کارزار انتخاباتی شد. وعده اصلی او بهبود وضعیت اقتصادی از طریق تعامل با جهان، رفع تحریم‌ها و بازگشت آرامش به جامعه بود. در دولت نخست روحانی، توافق‌نامه برجام با تمام حاشیه‌هایش در نهایت امضا شد و در ابتدا، در نتیجه ورود دوباره ایران به بازار نفت و تعامل با اروپا، نشانه‌هایی از گشایش اقتصادی دیده شد، اما این دوره کوتاه‌مدت و شکننده بود و ناتوانی دولت در اصلاح ساختار اقتصادی، وابستگی شدید به درآمد نفت و ریشه‌دار بودن فساد و ناکارآمدی، به‌زودی آثار مثبت برجام را خنثی کرد.

در سال ۱۳۹۷، با خروج آمریکا از برجام و بازگشت تحریم‌ها، بحران ارز شدت گرفت، تورم افسار گسیخته شد، قدرت خرید مردم به‌شدت سقوط کرد، فاصله طبقاتی افزایش یافت و دهک‌های پایین جامعه بیشترین فشار را متحمل شدند.

دولت روحانی نیز در مواجهه با این بحران‌ها، همان راه آشنای پیشینیان را رفت: از مردم خواست «در برهه حساس کنونی» صبر پیشه کنند و وعده داد که اوضاع بهتر خواهد شد، اما در عمل، سرکوب خونین معترضان در اعتراض‌های آبان ۱۳۹۸، انکار و پنهان‌کاری درباره سقوط هواپیمای اوکراینی و گسترش نارضایتی عمومی تصویری تاریک از پایان دولت روحانی به جا گذاشت.

برهه حساس دولت رئیس‌جمهوری منصوب

با پایان دولت روحانی و اوج‌گیری نارضایتی‌های عمومی، ابراهیم رئیسی با حمایت کامل نهادهای اصلی قدرت و در انتخاباتی غیررقابتی، به ریاست‌جمهوری رسید. او که سال‌ها در قوه قضاییه حضور داشت و در مدیریت اجرایی یا اقتصاد هیچ سابقه‌ای نداشت، وعده داد که مشکلات کشور را به‌سرعت حل خواهد کرد. شعارهای تکراری چون «مردمی‌سازی اقتصاد»، «مبارزه با فساد»، «افزایش رفاه» و «ثبات قیمت‌ها» بار دیگر به گوش رسید، اما آنچه در عمل رخ داد، روزگاری تاریک‌تر از گذشته بود.

نشانه‌های فروپاشی اقتصادی از نخستین ماه‌های دولت رئیسی، نمایان شد. حذف یک‌باره ارز ترجیحی بدون برنامه‌ریزی دقیق، موجب جهش شدید قیمت کالاهای اساسی شد و افزایش بی‌سابقه قیمت نان، گوشت، لبنیات و دارو، زندگی میلیون‌ها ایرانی را به مرحله‌ای از بحران وارد کرد که حتی در سال‌های جنگ نیز مشابهش کمتر دیده شده بود.

تورم افسارگسیخته، رکود عمیق، سقوط تاریخی ارزش ریال، فرار سرمایه، بیکاری پنهان، و بی‌ثباتی مطلق در بازار ارز، سکه، مسکن و حتی کالاهای اساسی، چهره واقعی اقتصاد ایران در دوران رئیسی بود. در برخی ماه‌ها، تورم نقطه‌ای برای کالاهای خوراکی از ۷۰ درصد هم عبور کرد. قشر متوسط عملا حذف شد و طبقات فرودست به سطحی از فقر کشیده شدند که حتی تامین نان و دارو هم برایشان دشوار شد.

در همین حال، دولت با سیاست‌های ناکارآمد، انکار واقعیت‌ها، وعده‌های توخالی و شعارهای تکراری مانند «رسیدن به قله»، نه‌تنها هیچ راه‌حلی برای بهبود ارائه نکرد، بلکه بحران‌ها را تشدید کرد. افزایش مالیات بر کسب‌وکارهای کوچک، سرکوب فضای مجازی، و فشار امنیتی بر جامعه نیز نه‌تنها رونق اقتصادی را از میان برد، بلکه اعتماد عمومی را نیز به‌شدت فرسوده کرد.

در برابر این وضعیت، رئیسی و کابینه‌اش همان جمله‌ آشنای حاکمیت را تکرار کردند: «کشور در شرایط ویژه و حساس قرار دارد» اما دیگر کسی این جمله را جدی نمی‌گرفت. صبر مردم لبریز شده بود. اعتراض‌های سراسری ۱۴۰۱، که با کشته شدن مهسا امینی آغاز و خیلی زود به فریادی علیه فقر، بی‌عدالتی، فساد و نابرابری تبدیل شد، بازتاب عمیق فاجعه‌ای بود که حکومت دیگر نمی‌توانست آن را پنهان کند. فاجعه‌ای که در مرکز آن، یک دولت کاملا ناتوان از مدیریت اقتصادی و بی‌اعتنا به زندگی مردم ایستاده بود.

برهه حساس جنگ و محور موسوم به مقاومت

پس از فروپاشی کامل اعتماد عمومی به حکومت، مسعود پزشکیان در انتخاباتی با مشارکتی پایین و فضای سرد سیاسی، به‌عنوان رئیس‌جمهوری چهاردهم معرفی شد.

پزشکیان در سخنرانی‌ها و وعده‌های انتخاباتی خود بر «بازگرداندن اعتماد عمومی»، «بهبود معیشت مردم»، «ارتباط منطقی با جهان» و «شنیدن صدای مخالف» تاکید کرد، اما او نیز نه‌تنها به وعده‌هایش عمل نکرد که مستقیم وارد جنگ با اسرائیل و آمریکا شد.

آغاز دولت مسعود پزشکیان هم‌زمان شد با یکی از بحرانی‌ترین و «حساس‌ترین» مقاطع تاریخ جمهوری اسلامی؛ همان برهه‌ای که حاکمیت سال‌ها است بهانه‌ تمام ناکارآمدی‌ها را در آن می‌جوید، اما این‌ بار با ابعادی کم‌سابقه.

در شب تحلیف پزشکیان، ترور اسماعیل هنیه (رئیس دفتر سیاسی حماس) در خاک ایران، شرایط کشور را وارد وضعیت شبه‌جنگی کرد. فضای امنیتی تشدید شد، تهدیدهای خارجی بالا گرفت و حاکمیت بار دیگر با سنگین شدن سایه جنگ بر سرش، تیغ فشار را بیشتر بر گلوی مردم گذاشت.

در نهایت آنچه در یک سال اخیر رخ داد، رکود عمیق‌تر، بحران شدیدتر و فقری گسترده‌تر بود. رکودی که از سطح کلان اقتصاد تا سفره‌های مردم و از صنایع بزرگ تا کسب‌وکارهای خرد و بازار خودرو و املاک را در برگرفت.

در این میان، بحران‌های دیگری مانند کمبود برق و گاز، تخریب گسترده محیط‌زیست و کسری بودجه دولت هم ابعاد وسیع‌تری پیدا کرد.

حالا بیش از یک سال است که این وضعیت ادامه دار، و هر روز نشانه‌های عمیق‌تری از فروپاشی معیشت مردم در جامعه دیده می‌شود. در این میان، همان جمله تکراری دوباره بر سر زبان‌ها افتاده است: «در برهه‌ای حساس قرار داریم» اما این بار مردم‌اند که این جمله تاکیدی را به باد انتقاد و سخره گرفته‌اند، زیرا می‌دانند که این وعده بحرانی را مهار نمی‌کند و فقط نشانی است از تداوم وضعیتی که سال‌ها ادامه یافته است.

حالا دیگر از نظر بسیاری از مردم، جمهوری اسلامی نه‌تنها برای خروج ایران از «برهه حساس کنونی» و ایجاد آرامش در جامعه هرگز تلاش نکرده است که گویی بقای خود را نیز در تداوم این وضعیت جست‌وجو می‌کند.   

تعلیق و بلاتکلیفی مزمن در ادبیات سیاسی و اجتماعی

در ادبیات علوم اجتماعی و سیاسی، «تعلیق مزمن» به وضعیتی گفته می‌شود که در آن، جامعه به‌طور مستمر در یک حالت میان‌بود قرار دارد؛ نه در بحران رسمی، نه در ثبات واقعی. در چنین شرایطی، ساختار قدرت بحران را به تاخیر می‌اندازد، اما حل نمی‌کند و مردم در نوعی انتظار همیشگی زندگی می‌کنند. به این ترتیب جامعه دچار فرسایش ذهنی و رفتاری می‌شود، به‌ طوری‌ که فقط دوام می‌آورد.

حکومت‌های اقتدارگرا از این روش به‌عنوان ابزاری برای کنترل جامعه استفاده می‌کنند. مردمی که در انتظارند، در تعلیق تصمیم می‌مانند و از تغییر جدی بازمی‌مانند.

در مورد ایران، این وضعیت چهار دهه ادامه داشته و هر دولت، با وعده‌هایی تازه، فقط لایه‌ای دیگر بر تعلیق پیشین افزوده است و زندگی مردم، اقتصاد خانواده، و روان جامعه، قربانیان خاموش این استمرار بوده‌اند.

صبا آلاله، روان‌تحلیلگر سیاسی‌اجتماعی در توصیف پیامدهای تعلیق مزمن در جامعه ایران به ایندیپندنت فارسی گفت: «اقتصاد فقط یک عدد در حساب بانکی نیست؛ ستون فقرات احساس امنیت و آرامش روانی یک فرد و جامعه است. وقتی آینده مبهم باشد، وقتی تصمیم‌گیری همواره با ترس و اضطراب همراه باشد، نتیجه‌ طبیعی آن فرسایش روان جمعی خواهد بود.»

به گفته این روانشناس، در جامعه‌ امروز ایران، نشانه‌های این فرسایش مانند افزایش اضطراب و افسردگی فراگیر به‌وضوح دیده می‌شود و مردم در وضعیت دائمی انتظار، بی‌قراری و نااطمینانی زندگی می‌کنند.

او فروپاشی امید اجتماعی، افزایش خشونت خانگی و اجتماعی، بی‌اعتمادی عمومی و کاهش تاب‌آوری افراد را از دیگر نشانه‌های این وضعیت می‌داند و می‌افزاید: «این روان جمعی مختل‌شده یکی از خطرناک‌ترین پیامدهای تعلیق مزمن است. چرا که بازسازی آن حتی پس از تغییرات سیاسی، نیازمند سال‌ها زمان و منابع فرهنگی، آموزشی و اقتصادی است.»