ایران: زیر‌و‌بم‌های ملی شدن نفت

جوامع شاید هم مصدق لازم دارند هم قوام، مصدق برای آنکه احساسات، خشم‌ها و آرزوهای آنان را ابراز کند و قوام برای حل مشکلاتشان

۲۹ اسفند، روز ملی شدن نفت، یکی از مهم‌ترین روزهای تاریخ ایران است. در این روز بود که همه نهادهای ملی – دولتی ایران، مجلس شورای ملی، هیئت دولت و نهاد پادشاهی، به‌اتفاق موفق شدند مالکیت ایران را بر مهم‌ترین ثروت طبیعی‌اش در آن زمان، در چارچوب قانون اعلام کنند.

اما در آن روز کسی نمی‌دانست که هم‌‌بستگی نهادها به‌زودی درهم می‌شکند و ایران وارد بحرانی می‌شود که سال‌ها، یا حتی دهه‌ها، ادامه خواهد یافت.

چرا چنین شد؟ به گمان من انتخاب دکتر محمد مصدق به‌عنوان نخست‌وزیر با ماموریت مشخص برای عملی کردن قانون ملی شدن نفت، نخستین اشتباه بود، اشتباهی که در آن اکثریت نمایندگان مجلس و شخص پادشاه شریک بودند.

همان‌طور که تجربه ۲۷ ماه نخست‌وزیری نشان داد، مصدق یک سیاستمدار درجه یک پارلمانی بود و می‌دانست چگونه نیروی مردمی را برای پیشبرد نظرات خود بسیج کند، اما در صحنه سیاست به‌عنوان هنر مشکل‌گشایی و قلمرو امکانات نه آرزوها، استعداد و تجربه لازم را نداشت. او فقط یک کار را خوب بلد بود؛ برانگیختن احساسات، درنتیجه آنجا که لازم بود عقل و درایت بر شور و احساس غلبه کند، خود را ناتوان می‌دید. مثل این است که یک ویولونیست هنرمند را به رهبری ارکستر بگمارید.

مجلس و شاه به مصدق ماموریت دادند که قانون ملی شدن نفت را به مرحله اجرا درآورد، اما او از آغاز ماموریتی را که جنبه سیاسی، فنی و دیپلماتیک داشت، به برنامه‌ای برای درگیری با بریتانیا و متحدان آن تبدیل کرد. او وعده داد که «آخرین میخ تابوت استعمار انگلیس» را بکوبد. این وعده ممکن است لازم و دل‌چسب باشد، اما به اجرای قانون ملی شدن نفت ربطی ندارد. به اجرا درآوردن آن قانون نیازمند مذاکره و سرانجام توافق بود، اما با یک مرده که در تابوت است و می‌خواهید آخرین میخ آن تابوت را بزنید نمی‌شود مذاکره کرد.

انتخاب شعار «خلع ید» یعنی بریدن دست برای آنچه می‌بایست یک برنامه فنی، سیاسی و دیپلماتیک باشد، نشان داد که مصدق در مسیر جدل و مبارزه قرار دارد، نه مذاکره و توافق. چند ماه طول کشید تا بسیاری از ایرانیان و بعضی از افکار عمومی جهان متوجه شدند که مصدق دانسته یا نادانسته، تحقیر امپریالیسم انگلیس و انتقا‌م‌جویی از سال‌ها دخالت آن در امور داخلی ایران را مهم‌تر از حل مسئله نفت می‌داند.

به عبارت دیگر، مسئله نفت مستمسکی بود برای رسیدن به هدفی بزرگ‌تر و به همین دلیل پذیرفتن اصل ملی شدن در دولت حزب کارگر بریتانیا از دید او اهمیتی نداشت. دولت کارگری انگلیس که خود یک برنامه وسیع ملی کردن به راه انداخته بود، نمی‌توانست حق ملل دیگر را در زمینه ملی کردن نفی کند. در همان حال، دولت کارگری انگلیس پرداخت غرامت به مالکان خصوصی منابع ملی شده را یک اصل می‌دانست، اصلی که در مورد ملی شدن نفت ایران نیز می‌بایست رعایت شود.

اما از دید مصدق، پرداخت هر غرامتی به شرکتی که سا‌ل‌ها ایران را «غارت کرده است» پذیرفتنی نبود. از این گذشته ایران با اقتصاد درهم شکسته‌اش در آن زمان نمی‌توانست هزینه دولت خود را بپردازد، چه رسد به اینکه غرامت بدهد. از دید او «انگلیسی‌ها همیشه دست گرفتن دارند». اشغالگران انگلیسی در جنگ جهانی دوم در ایران از منابع زیربنایی، کشاورزی و خدمات ایران بهره گرفتند، بی‌آنکه بهای آن را نقد بپردازند.

دولت کارگری انگلیس در این زمینه نیز آمادگی‌اش را برای مذاکره و رسیدن به توافق ابلاغ کرد، اما مصدق تصور کرد که این نیز یکی از ترفند‌های «روباه پیر» است.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

«ترفند بعدی» روباه پیر پیشنهادی بود برای عقد قراردادی جدید بر اساس قرارداد ۱۹۳۳ که در زمان رضاشاه کبیر امضا شده بود. این سخن شاید بی‌انصافی باشد، اما به نظر من مصدق آن قرارداد را یا نخوانده بود یا نمونه‌ای از دغل‌بازی «روباه پیر» می‌دانست.

بدین‌سان پیشنهاد عقد یک قرارداد مدت‌دار براساس قرارداد ۱۹۳۳ پذیرفتنی نبود، اما عقد چنان قراردادی به ایران اجازه می‌داد که از تعطیلی صنعت نفت جلوگیری کند و غرامت لازم را در طی سال‌ها با بهره‌گیری از درآمد حاصله بپردازد. همچنین بر اساس قرارداد ۱۹۳۳، ایران ۲۰ درصد از سهام شرکت بی‌پی (BP) و ۴۸ شرکتی که بی‌پی در آن‌ها سهیم بود را به دست می‌آورد، شرکت‌هایی که در آن زمان نزدیک به ۳۰ درصد از تولید و پالایش نفت در دنیا را در کنترل داشتند.

 مصدق در طی ۲۷ ماه نخست‌وزیری، انواع و اقسام پیشنهادهای بریتانیا را که با میانجیگری ایالات متحده برای رسیدن به توافق عرضه شد رد کرد. رسانه‌های جهانی او را «دکتر نه» (Doctor No) لقب دادند، شخصیتی که مانند مفیستوفلس در «فاوست» گوته یا «نانت» قهرمان اپرای افنباخ (Offenbach) کاری جز نه گفتن بلد نیست.

یوسف مازندی که در آن زمان خبرنگار یونایتدپرس اینترنشنال در تهران بود و از لطف مصدق برخوردار، می‌گوید: «به دکتر پیشنهاد کردم در یک مصاحبه همه‌جانبه به افکار عمومی جهان به‌ویژه در آمریکا بگوید دقیقا چه می‌خواهد؟ دکتر استقبال کرد و وعده داد که این مصاحبه پس از چند روز انجام شود، اما هفته‌‌ها و ماه‌ها گذشت و خبری نشد. معلوم بود که مصدق دقیقا نمی‌داند چه می‌خواهد.»

از این گذشته مشاوران مصدق کمترین اطلاعی از مقوله نفت نداشتند و حاضر نبودند از ۲۰ یا ۳۰ ایرانی که در این زمینه مطلع بودند، یاری بخواهند. همه آن ایرانیان آگاه به دلیل کار کردن در شرکت نفت مورد سوءظن او بودند.

از دید مصدق فرم مهم‌تر از محتوا بود؛ دولت او می‌بایست یک دولت ضد استعماری جلوه کند، دولتی که انتقام یک قرن تحقیر ایرانیان را از بریتانیا خواهد گرفت.

یکی از اتهام‌هایی که دشمنان ایران به ما می‌زنند این است که ما «باطنی» محسوب می‌شویم، یعنی یک اقدام را با هدف اعلام شده آغاز می‌کنیم، اما هدف واقعی ما اعلام نشده است. در ظاهر مسلمانیم و در باطن گبر، ظاهر قرآن را می‌پذیریم، اما باطن آن را رد می‌کنیم. بدین ترتیب، انتقام‌جویی از انگلیس استعمارگر کاسه‌ای بود که زیر نیم‌کاسه «ملی شدن نفت» قرار داشت.

مشکل دیگر فردگرایی شدید مصدق بود. او نخست‌وزیری را به خانه شخصی خودش – شماره ۱۰۹ خیابان کاخ- منتقل کرده بود و تقریبا هرگز یک جلسه کامل از هیئت دولت برگزار نکرد. ستایشگران مصدق می‌گویند او حقوق نخست‌وزیری نمی‌گرفت و هزینه نخست‌وزیری، ازجمله واحد امنیتی حاضر در خیابان کاخ را از جیب خود پرداخت می‌کرد. او حتی در سفرهایش به اروپا، آمریکا و مصر‌، همه هزینه‌ها ازجمله هدایا برای هری ترومن، رئیس‌جمهوری آمریکا را خودش پرداخت کرد.

مصدق با رسیدن به بن‌بست در ماموریتش – یعنی عملی کردن ملی شدن نفت‌– برای آنکه بیکار نماند، یا بیکار نمایان نشود، در زمینه‌های گوناگون فعالیت کرد: انحلال شورای پول بانک ملی، اعلام حکومت ‌نظامی، انحلال مجلس، درافتادن با شاه و هواداران (درافتادن با متحدان پیشین خود ازجمله آیت‌الله کاشانی، دکتر مظفر بقایی، حسین مکی و...) در همان حال با سخنرانی‌های کوبنده، خلا عملی خود را پر می‌کرد. او در یک جمعیت چند صدنفری اعلام کرد: «مجلس اینجاست که شما هستید نه آن ساختمان (یعنی بهارستان).»

او سرانجام با کوشش برای تصفیه ارتش و شهربانی به‌عنوان وزیر دفاع و فرمانده کل قوا دشمنان بیشتری به دست آورد.

در طی کمتر از سه سال، وحدت ملی بی‌سابقه‌ای که با تصویب قانون ملی شدن نفت شکل گرفته بود، از هم پاشید. نخست‌وزیر در برابر شاه قرار گرفت، زبدگان سیاسی به گروه‌‌های متخاصم تقسیم شدند. روحانیون نیز با چند دستگی روبرو شدند. حزب توده که در ابتدا از وحدت حمایت می‌کرد در ردیف دشمنان قرار گرفت با این تصور که مصدق می‌خواهد آمریکا را به‌جای انگلیس به ایران بکشاند. برنامه به اصطلاح «اخراج بهائیان از فرهنگ» که در زمان نخست‌وزیری رزم‌آرا به رهبری وزیر فرهنگش، دکتر شمس‌الدین جزایری، آغاز شده بود، از نو زنده شد تا روحانیون قشری شیعه را خوشحال کند، اما نتیجه عکس داد.

مصدق با حسن نیت تمام و بی‌آنکه بهره‌گیری مادی در میان باشد، ایران را به بن‌بست کشاند و عملی شدن قانون ملی شدن نفت را سال‌ها به تعویق افکند. استراتژی «کاسه زیر نیم‌کاسه» او با شکست کامل و وقایع سورئالیستی ۲۵ تا ۲۸ مرداد و بالا رفتن مصدق از نردبام برای مخفی ماندن در خانه همسایه پایان یافت – وقایعی که در دهه‌های بعد یک صنعت یا «تجارت» بین‌المللی  و اصطلاح سیاسی و دانشگاهی «کودتا علیه دولت دموکراتیک مصدق» را به وجود آورد.

عکس الگوی مصدق را در نخست‌وزیری خویشاوند او، احمد قوام یا قوام‌السلطنه می‌بینیم. در حالی که مصد‌ق‌السلطنه هدف اصلی را به نفع هدف فرعی کنار گذاشت، قوام هرگز از هدف اصلی منحرف نشد. مجلس شورای ملی و محمدرضا شاه به قوام ماموریت «نجات آذربایجان» را دادند و او را به نخست‌وزیری منصوب کردند. مظفر فیروز، یکی از مشاوران نزدیک قوام، گفته است که در نخستین روزهای تشکیل دولت جدید به قوام پیشنهاد می‌کند که «یک موج ضد کمونیسم» به راه بیندازند، قوام پاسخ می‌دهد: «ماموریت ما فعلا نجات آذربایجان است نه مبارزه با کمونیسم.»

قوام در این راه حاضر بود مجیز استالین را بگوید، وعده نفت شمال به شوروی بدهد و حتی کمونیست به کابینه‌اش در ایران وارد کند، زیرا هدف نجات آذربایجان بود.

البته قوام برخلاف مصدق حقوق نخست‌وزیری می‌گرفت و حتی مواجب باغبان و آشپز شخصی خود را از بودجه نخست‌وزیری می‌پرداخت. همچنین او برخلاف مصدق اهل سخنرانی نبود و در صحنه سیاست رجوع به عقل و آرامش را بر بهره‌گیری از احساس و جنجال ترجیح می‌داد.

خوب ممکن است اینجا بپرسید: پس چرا هنوز برخی ایرانیان، اگر نخواهیم بگوییم بسیاری، خود را مصدقی معرفی می‌کنند، اما کمتر کسی ستایشگر قوام‌السلطنه است؟

بخشی از پاسخ به این پرسش را شاید در نوشته‌های تاسیتوس (Tacitus) تاریخ‌نویس روم باستان، بیابیم: «مردم هم نان می‌خواهند هم سیرک (نمایش) و وقتی سیر شدند سیرک را ترجیح می‌دهند!»

سردادن این شعار در ۱۳۳۲ دل‌ها را گرم می‌کرد: «از جان خود گذشتیم، با خون خود نوشتیم: یا مرگ یا مصدق!»

عوام در همه جوامع دوست دارند فریفته شوند. اگر در زندگی سیاسی عقل و درایت و مشکل‌گشایی محک بود، هرگز با پدیده عوام‌فریبی، یا به قول امروزی‌ها «پوپولیسم» روبرو نمی‌شدیم.

جوامع شاید هم مصدق لازم دارند هم قوام، مصدق برای آنکه احساسات، خشم‌ها و آرزوهای آنان را ابراز کند و قوام برای حل مشکلاتشان.

از دید قوام‌ها «فعلا» مهم‌تر از «قبلا» و «بعدا» است. از دید مصدق «قبلا» انبار خشم‌ها و عقده‌ها است و «بعدا» گنجینه امید‌ها و آرزوها، درنتیجه «فعلا» چیزی جز یک خط تیره میان «قبلا» و «بعدا» نیست.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه