قیام مردمی ایران و روحانیت شیعه

باند «ولایت فقیه» می‌کوشد تا ایرانیان را به گروه‌های متخاصم تقسیم کند و به جان هم بیندازد و در همان حال، از دشمن خارجی بترساند. جنش آزادی‌خواهانه ایران با هوشیاری، این ترفند «ولایت فقیه» را بی‌اثر کرده است

همه ایرانیان می‌توانند و باید در برافکندن این بختک از روی میهنمان نقش داشته باشند‌ــ همه ایرانیان از جمله مومنان و روحانیت شیعه- JOHN MACDOUGALL / AFP

تاریخ بسیاری از قیام‌های مردمی علیه استبداد نشان می‌دهد که جامعه در یک مرحله ویژه، از همبستگی رسمی و سنتی فراتر می‌رود و به مرحله همدلی و هم‌گامی در مسیر دگرگونی می‌رسد. قیام‌های مردمی همواره به ابتکار گروهی کوچک از جامعه بزرگ آغاز می‌شوند. در آغاز، دیگر گروه‌های تشکیل‌دهنده جامعه در نقش تماشاگر کنار گود می‌مانند. اندک‌اندک بعضی گروه‌های کنار گود هواداری خود را به شکل‌های گوناگون ابراز می‌کنند، بی‌آنکه وارد گود شوند. با ادامه قیام، گروه‌های کنارگودنشین، یکی پس از دیگری، بعضی از ترس و بعضی دیگر با ملاحظات فرصت‌طلبانه، اما اکثریت با پذیرفتن حقانیت قیام به آن می‌پیوندند.

این جریان تاریخی اکنون در ایران شکل می‌گیرد. قیامی که گروهی کوچک از زنان جوان آغاز کردند می‌رود تا تبدیل شود به یک سونامی سیاسی‌ـ‌ اجتماعی که می‌تواند سدهایی را که مانع آزادی و پیشرفت ایرانیان‌اند درهم بشکند.

در ۱۰۰ روز گذشته، دانشجویان، کارگران، بازاریان، فرهنگیان، اداریان و حتی نظامیان و امنیتی‌ها، البته در سطحی محدود، به این قیام ملی و فراگیر پیوسته‌اند. در این میان، سطح پیوستن یک گروه اجتماعی، یعنی روحانیون شیعه، هنوز پرسش‌انگیز است. روحانیت شیعه در حال حاضر به سه گروه تقسیم می‌شود. نخست، کسانی هستند که لباس روحانیت، همراه با عبا و عمامه به تن دارند اما در واقع، کارمندان جمهوری اسلامی به شمار می‌روند. بهترین تخمین‌ها تعداد آنان را بین ۸ تا ۱۰ هزار نفر برآورد می‌کند. اکثریت آنان در ۱۰۰ روز گذشته کوشیده‌اند آهسته بروند و آهسته بیایند تا کسی عمامه‌شان را نپراند. تنها ۲۰ تا ۳۰ تن از آنان علنا علیه قیام مردمی شمشیر کشیده‌اند. اینان همان‌هایی هستند که بدون محافظان مسلح از خانه بیرون نمی‌روند.

گروه دوم از روحانیون شیعه، هم در سطح پایین و هم در سطح میانی، در چارچوب شبکه سنتی‌شان کوشیده‌اند تا پیوندهای سنتی خود را با توده مومنان حفظ کنند، بی‌آنکه به قیام آزادی‌خواهانه کنونی بپیوندند. گمان من این است که اکثریت این گروه، دیر یا زود، درخواهند یافت که نمی‌توان روی دو منبر نشست یا به قول خودمانی، هم خدا را خواست هم خرما را. پیوستن آنان به قیام مردمی هم برای آنان اصلح است و هم برای ملت ایران.

سومین گروه از روحانیون شیعه را ۲۰ یا ۳۰ آیت‌الله و آیت‌الله العظمی تشکیل می‌دهند‌؛ یعنی کسانی که در حوزه‌های علمیه تدریس می‌کنند و رساله منتشر کرده‌اند. (البته آیت‌الله العظمی‌های سیاسی مانند علی خامنه‌ای مقوله‌ای دیگرند و ربط چندانی به روحانیت شیعه ندارند.)

عکس‌العمل‌های این گروه سوم در قبال قیام مردمی جاری یکدست نبوده است. بعضی از آنان، مانند ناصر مکارم شیرازی که روابط تنگاتنگی با رژیم دارد، کوشیده‌اند تا روی دو منبر با دو موعظه مختلف جلوه‌گری کنند. بعضی دیگر مانند آیت‌الله نوری همدانی، آیت‌الله شبیر زنجانی و آیت‌الله محمدجواد علوی بروجردی تا نیمه راه در پیوستن به قیام مردمی پیش آمده‌اند.

نتیجه نهایی این تفاوت‌ها در موضع‌گیری شبکه روحانیت شیعه در قبال قیام آزادی‌خواهانه ایرانیان می‌تواند به‌معنای راندن آن‌ها به حاشیه، اگر نخواهیم بگوییم حذف کامل، از یک رویداد سرنوشت‌ساز در تاریخ معاصر ما باشد. در تاریخ معاصر ایران، روحانیت شیعه در تمامی مقاطع سرنوشت‌ساز حضور و نقش داشته است‌ــ گاه مثبت، گاه منفی و گاه آمیزه‌ای از هر دو. در نهضت مشروطه، روحانیت شیعه به قیام مردمی ضداستبداد پیوست و اقلیتی را که در لباس روحانیت از استبداد حمایت می‌کرد، کنار گذاشت. در نهضت ملی شدن صنعت نفت نیز روحانیت شیعه در کنار مردم قرار گرفت. در «انقلاب سفید» محمدرضا شاه که به یک سلسله اصلاحات اجتماعی و اقتصادی منجر شد، بخشی از روحانیت، به رهبری آیت‌الله روح‌الله خمینی، در مسیر خلاف حرکت تاریخ قرار گرفت اما اکثریت روحانیون، هم تلویحا و هم تصریحا، با اصلاحات اعلام‌شده موافقت کردند.

در دوران محمدرضا شاه، به‌ویژه در ۱۵ سال آخر، دولت همواره مناسبات کاری خوبی با روحانیت شیعه داشت. با آیت‌الله‌های قم، مشهد و نجف همواره مشورت می‌شد. پشتیبانی ضمنی یا حداقل سکوت آنان برای گذراندن و اجرای قوانین انقلابی مانند کانون حمایت خانواده لازم بود.

در جریان انقلاب اسلامی، روحانیت شیعه بار دیگر تقسیم شد اما فقدان رهبری سیاسی قاطع دولت، ناشی از بیماری محمدرضا شاه و خروج او از کشور، درهای قدرت را به روی ارتجاعی‌ترین و ضدمردمی‌ترین بخش از روحانیون، به رهبری خمینی، گشود. به یاد می‌آورم که در هفته‌های پیش از پیدایش خلاء قدرت در تهران، آیات عظام مشهد، قم و تهران از اینکه ارتباطظان با دربار و دولت به‌کلی قطع شده است شکایت می‌کردند.

برگردیم به امروز. چه بخواهیم چه نخواهیم، روحانیت شیعه هنوز بخشی از مجموعه واقعیت‌هایی است که به اتفاق، گاه حتی به شکل جمع اضداد، موجودیت ایران را تشکیل می‌دهند. هیچ‌کس دقیق نمی‌داند که نفوذ توده‌ای روحانیت شیعه اکنون در چه سطح و حجمی قرار دارد. بهترین تخمین‌ها نشان می‌دهد که در حال حاضر فقط ۱۰ درصد از شیعیان ایران مقلد این یا آن آیت‌الله‌اند و کمتر از نیمی از آنان خمس می‌پردازند. بر اساس همین تخمین‌ها، بیشتر درآمد آیات عظام، یعنی آنان که پیروان مقلد دارند، از خمس و نذور و هدایای شیعیان هند (خوجه) و شیعیان مقیم آفریقای غربی یا کشورهای عرب همسایه ایران تامین می‌شود.

به عبارت دیگر، بیش از ۴۰ سال ظلم، استبداد و خرابکاری رژیم خمینی‌گرا روحانیت شیعه را که به‌مدت دست‌کم دو قرن جزو نهادهای نیرومند ایران بود، در ضعیف‌ترین موقعیت تاریخی‌اش قرار داده است.

بعضی هم‌میهنان که همه دردهای امروزمان را ناشی از دین و مذهب می‌دانند، ممکن است بگویند: چه بهتر! شاید تنها خدمت خمینی و خامنه‌ای حذف نهایی تشیع از زندگی ایرانی باشد!

این عکس‌العمل ناشی از دو خشم قابل‌فهم است. اما واقعیت این است که بسیاری از هم‌وطنان ما هنوز دین و مذهب را مهم می‌دانند و روحانیت شیعه را جزئی لازم از مجموعه هویت ایرانی به شمار می‌آورند. مراسم تشییع جنازه آیت‌الله محمدصادق روحانی در قم‌ــ در هفته گذشته‌ــ نشان داد که روحانیت سنتی شیعه، برخلاف روحانی‌نمایان وابسته به «بیت رهبر»، هنوز ریشه مردمی دارد. به‌رغم کوشش‌های «بیت رهبر» و امنیت اسلامی برای محدود کردن مراسم تشیع، بین ۵۰ تا ۱۰۰ هزار تن از مردم قم و دیگر شهرها با حضور خود نشان دادند که جمهوری اسلامی نمی‌تواند اعتقادات و احساسات مردم را دیکته کند.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

مرحوم آیت‌الله روحانی به‌مدت ۱۵ سال در حصر خانگی قرار داشت، اما هرگز از مبارزه با رژیمی که دین و مذهب را در خدمت منافع شخصی و دنیوی به کار می‌گیرد، بازنایستاد.  

به‌عبارت دیگر، اگر روحانیت شیعه بخواهد مقام خود را در جامعه ایرانی حفظ کند، چاره‌ای جز پیوستن به قیام  مردمی علیه ظلم، فساد و استبداد ندارد. در این میان، مسئله مرجعیت اهمیتی ویژه دارد. آیت‌الله العظمی علی‌محمد سیستانی، که اکنون مرجع اعلی تلقی می‌شود، با سکوت شگفتی‌آورش، عملا خود را در حاشیه قرار داده است. نزدیکان او می‌گویند: آیت‌الله از نظر جسمی در وضعی نیست که به وظایف مرجعیت برسد. در همان حال، اختلاف میان فرزندان و دامادهای او، احتمالا بر سر کنترل و تقسیم ماترک قابل‌توجه او، جریان دارد.

دیر یا زود، احتمالا زود، مسئله مرجعیت مطرح خواهد شد. در دو قرن گذشته، سه شرط برای رسیدن به مرجعیت تثبیت شده است: ایرانی بودن، از سلاله پیامبر بودن، تسلط بر دو زبان فارسی و عربی.

در حاضر، تنها یکی از دو تن از آیات عظام قم هر سه شرط را دارند. در نجف نیز یکی دو آیات عظام ممکن است مطرح باشند اما از آن‌جا که در ایران زمینه‌ای ندارند، نمی‌توانند به مرجعیت اعلی بیندیشند.

تثبیت مرجعیت اعلی برای چند آیت‌الله باقی‌مانده در قم نیز دشوار خواهد بود، زیرا خامنه‌ای و دستگاه سیاسی‌ـ‌ امنیتی او اجازه نخواهد داد که شیعه به‌عنوان نهادی مستقل از دستگاه عمل کند.

مخالفان جمهوری اسلامی غالبا تصور می‌کنند که با کسب قدرت آیت‌الله خامنه‌ای، این مذهب شیعه بود که دولت را تصرف کرد. اما اکنون می‌بینیم که واقعیت چیز دیگری است: این دولت است که دین را تصرف کرده و از آن به‌عنوان وسیله‌ای برای حفظ قدرت بهره می‌گیرد.

در چارچوب زندگی و تجربه تاریخی ایران در پنج قرن گذشته، جدایی دین و دولت با حفظ استقلال شبکه روحانیت شیعه و در راس آن مرجعیت اعلی، عملا ملحوظ بوده است. این جدایی به‌معنای عداوت نبوده است، زیرا  شبکه روحانیت شیعه همواره می‌دانست که هم نزدیکی بیش از حد به دولت و هم قرار گرفتن در نقش مخالف آن به زیان دین و دنیا است.

امروز، این احتمال وجود دارد که روحانیت شیعه به‌کلی فلج شده است به‌طوری که حتی قادر به دفاع از مقام و موقعیت و منافع خود نیست.

اما اگر فرض کنیم که این روحانیت هنوز رمق دارد و هنوز می‌تواند از منگنه جمهوری اسلامی بگریزد، بهترین راه برای حفظ استقلالش تثبیت مرجعیت در نجف است. البته جمهوری اسلامی، از طریق مزدوران نظامی و روحانی‌نما، در نجف نیز حضور دارد، اما هرگز نمی‌تواند نجف را مانند قم زیر سلطه قرار دهد. این مطلب را بسیاری از روحانیون جوان ایرانی درک کرده‌اند. به همین دلیل است که بین سه تا پنج هزار تن از آنان به نجف مهاجرت کرده‌اند.

جمهوری اسلامی در پی نابودی شبکه سنتی روحانیت شیعه است. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سرگرم سربازگیری از طلاب علوم دینی است. هفته گذشته، سرلشکر حسین سلامی، فرمانده سپاه پاسداران، از نخستین گردان‌های طلاب جنگی دیدن کرد. به‌عبارت دیگر، الگوی «طالبان» از افغانستان به ایران منتقل می‌شود. (در زمان شاه، طلاب علوم دینی از نظام وظیفه معاف بودند.)

در همان حال، بیش از دو هزار نفر از طلاب علوم دینی در زندان‌های جمهوری اسلامی‌اند و ده‌ها روحانی رده‌‌میانی یا رده‌بالای شیعه عملا در حصر خانگی یا در محاصره واحدهای امنیتی رژیم قرار دارند. نظام «ولایت فقیه» تنها دشمن آزادی‌خواهان ایرانی نیست. این نظام دشمن تشیع نیز هست.

در هفته‌های اخیر، بین ۲۰ تا ۳۰ روحانی شیعه برائت خود از نظام «ولایت فقیه» را علنی اعلام کرده‌اند. آیا وقت آن نیست که آیات عظام قم، شبیر زنجانی و علوی بروجردی، نیز چنین کنند؟ آیت‌الله بروجردی، نوه آیت‌الله بروجردی بزرگ، می‌تواند با انتقال به نجف، مرجعیت را از حیطه کنترل فرقه خمینیه دور کند و به مسیر سنتی آن، یعنی تکیه کردن به مردم و همراهی با نظام مشروطه بازگرداند.

البته بسیاری از مبارزان خشمگین ممکن است بگویند: بگذارید خامنه‌ای و همکارانش کل شیعه را نابود کنند!  ز هر طرف که شود کشته، سود ایران است!

اما در دنیای سیاست، به‌ویژه در چارچوب فرهنگ مشروطه که فراگیر است، خشم سرانجام با تعقل مهار می‌شود و در خدمت هدف نهایی یعنی استقرار یک نظام متکی بر حاکمیت ملی قرار می‌گیرد.

باند «ولایت فقیه» می‌کوشد تا ایرانیان را به گروه‌های متخاصم تقسیم کند و به جان هم بیندازد و در همان حال، از دشمن خارجی بترساند. جنش آزادی‌خواهانه ایران با هوشیاری، این ترفند «ولایت فقیه» را بی‌اثر کرده است. همه ایرانیان می‌توانند و باید در برافکندن این بختک از روی میهنمان نقش داشته باشند‌ــ همه ایرانیان از جمله مومنان و روحانیت شیعه.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه