جهان شگفت جانوران، در شعر تِدهیوز

ادوارد تدهیوز(۱۷ اوت ۱۹۳۰- ۲۸ اکتبر۱۹۹۸) شاعر معروف بریتانیایی است که به گواهی منتقدان یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم به شمار می‌آید. از سال ۱۹۴۸ تا زمان مرگش ملک الشعرای انگلیس بود.

تدهیوز زمانی که هفت سال داشت خانواده اش از زادگاهش، قریه مایتامراید به شهر مکس بورو در یوکشایر جنوبی کوچ کردند. تغییر مکان زندگی شاعر اثر شگرف و ماندگاری بر روح او گذاشت. او در مکان جدید با محلات اطراف روستایی که زندگی می‌کرد آهسته آهسته خو گرفت و در همین محل با حیوانات و پرندگان از نزدیک آشنا شد و اثر این همزیستی نزدیک با حیوانات و پرندگان تا آخر زندگی با او ماند و باعث شد تا هیوز شعرهای زیادی درباره جانوران بنویسد.

پیوند زندگی حیوانات با زندگی و شیوه زیست غریزی آن‌ها بعدها چنان او را شیفته کرد که نخستین مجموعه شعری او سال ۱۹۵۷ با نام «باز در باران» منتشر شد. این مجموعه شماری از بهترین شعرهای او مانند شعری که عنوان کتاب نیز از آن گرفته شده است را دربر می‌گیرد.

شعرهای حیوانات و پرنده گان تدهیوز بخش مهمی از کار هنری او را در بر می گیرند، او ۲۸ شعر با استفاده از حیوانات گوناگون سروده است که شماری از تحلیل گران بر این باور‌اند که حیوانات شعر او در بسیاری موارد انسان هستند تا حیوان، مانند بسیاری شعرهای مجموعه کلاغ که آمیزه‌ای از انسان و اسطوره و حیوان است. در واقع حیوانات در برخی از این شعرها از هویت حیوانی‌شان فراتر رفته‌اند، اما طبیعی است که در شمار دیگری از این اشعار تدهیوز شیفته قدرت طبیعی و رفتارهای غریزی این حیوانات است، مانند شعر "جگوار"، یا شعر" باز در باران" یا شعر "باسترک"(پرنده  مگس خوار).

این تأمل در طبیعت و نیروهای متضاد آن باعث شد تا تدهیوز نگاه وردزورث به طبیعت را توسعه دهد. از نظر وردزورث طبیعت آرامش بخش و تسکین دهنده است، اما هیوز بُعد حیوانی و مرعوب کننده طبیعت را نیز بر تأملات وردزورث از طبیعت افزود.

به باور هیوز، ایده آل‌های فکری تمدن غربی در طول ۳۰۰ سال انسان را با جهان نفسانی‌اش بیگانه ساخته است. بی اعتمادی و انکار زندگی ذهنی، عاطفی و غریزی انسان، باعث همان بیماری شده است که دانش روانکاوی آنرا در قرن بیستم کشف کرد.

هیوز تحت تاثیر کارل یونگ، رابرت گرافیس، و ییتس به افسانه‌ها، خرافه و حتا اساطیر قدیم گرایش داشت و از آن‌ها در شعرهایش به گونه گسترده‌ای استفاده می‌کرد. همین علاقه او به فرهنگ مردمی و اساطیر باعث شد تا در دانشگاه کمبریج هیوز از انگلیسی به مردم شناسی و باستان شناسی تغییر رشته دهد.

دل مشغولی هیوز نسبت به زندگی غریزی سرکوب شده، در شعرهای اولیه هیوز هویدا است. او در این شعرها به تأمل در قدرت فیزیکی و نیروی غریزی حیوانات می‌پردازد تا خشونت و انرژی طبیعی آن‌ها را برجسته کند، آنچه که به قول هیوز و مفسران شعر او انسان متمدن و مدرن به واسطه ایده‌آل‌های فکری‌اش از آن فاصله گرفته است. در شعر "باسترک" این پرنده برای هیوز به دلیل سرزندگی ذاتی و طبیعی‌اش ترسناک به نظر می‌رسد:

مگس خوار صاف و خوش ترکیب، ترسناک است بر چمن

 به پولاد درهم تافته می‌ماند تا به جانور

راست ایستاده

با چشمان تاریک مرگ بار

با آن پاهای ظریف که در جنبشی وصف ناپذیر‌اند

در بخش‌های دیگر این شعر او پرنده مگس خوار را عاری از بی انگیزگی و کسالت انسانی می پندارد و سرعت عمل غریزی او را برای رسیدن به شکارش می‌ستاید، آنچه که از نظر هیوز به دلیل  زنجیر‌های زندگی اجتماعی و  شیوه زیستی غیر طبیعی در انسان زائل شده است.

تدهیوز همچنان در شعر "باز در باران" استقامت غریزی و طبیعی باز را در برابر ترس، اضطراب و شکنندگی انسانی قرار می‌دهد.

مضمون این شعر، استقامت و تعادل بازی است که بر درختی یا صخره ای نشسته است، هیوز ترس انسان را آنگاه که باران سنگینی می‌بارد و باد تندی در حال وزیدن است در مقایسه با استقامت غریزی باز روایت می‌کند، باز در چنین هوایی با چشمانی غرق در آرامش در زیر باران نشسته است و در مقابل باد تندی که می‌وزد تعادلش را نگهداشته است و نسبت به وخامت اوضاع بی تفاوت است.

مرد راوی این شعر که برزمین شیار خورده ای در زیر باران راه می‌رود و پاهایش را به سختی از گل چسبناک بر می‌دارد می‌ترسد که مبادا زمین زیرپاهایش دهان باز کند و او را ببلعد، او در میان گل و لای در حال دست و پا زدن است:

گام به گام پاهایم را رها می‌کنم از دهان بلعنده زمین

از گِلی که پاهایم تا قوزک در آن فرو می‌روند

در شرایطی که راوی شعر از شرایط جوی که گرفتار آن آمده است می‌نالد، به روایت او باز در برابر خشونت تندباد و باران نیرومند، مقاومت می‌کند:

اما باز بی پروا

با چشمان آرام نشسته است بر بلندا

و با بال‌هایش تمام خلقت شناور را در آرامش نگهداشته است

در پایان این شعر، راوی با آنکه از برتری باز نسبت به انسان در برابر خشم طبیعت سخن می‌گوید، اما در نهایت باز را نیز نامیرا نمی‌داند، و می‌گوید کافی است روزی اشتباهی از باز سربزند، آنگاه است که طوفان، باز نیرومند را از بلندایی که نشسته است سرنگون کند.

یا در شعر" باز بیتوته می کند" باز که خود راوی این شعر است درباره پیوند بی رحمانه‌اش با خلقت سخن می گوید، پیوندی که در آن هیچ تردیدی یا رویای دروغینی جا ندارد:

بر بلندترین نقطه بیشه نشسته ام، با چشمان بسته، در آرامش

رویای دروغین جا ندارد

میان سر هلال شکل و پاهای چنگک مانندم

حتا در هنگام خواب، در رویای کشتار تمام عیار و خوردنم

در شعر جگوار که هیوز آن را از چشم انداز بازدیدکننده‌ای در باغ وحش روایت می‌کند، تدهیوز جگوار را به نمادی از زندگی نفسانی گرفتار در قفس مبدل کرده است. جگوار در این شعر در قفس در حال چرخیدن است و میله‌های قفس را بازدید کننده همچون محدودیتی موقتی و غیر طبیعی بر دور این گربه سان ترسناک می‌بیند.

اما در مجموعه "کلاغ" که صاحب نظران شعر هیوز، آن را پارودی تمام اسطوره‌های خلقت می‌خوانند و همچنان در شماری از شعرهای دیگرش، هیوز میان انسان و اسطوره و فرهنگ عامه پیوند می‌زند. کلاغ در این مجموعه حضور نمادین و استعاری دارد و شعرها در برخی موارد پارودی‌هایی هستند که بگونه تمثیلی به بازگویی اساطیر قدیم می‌پردازند، قصه‌هایی که در شعرهای کلاغ هیوز تغییر شکل یافته‌اند و به روایتی طنزآلود و پارودیوار از اساطیر قدیم در آمده‌اند؛ مانند شعر الهیات که هیوز در آن اسطوره گناه نخستین در ادیان ابراهیمی را کاملن تغییر داده است، یا او در شعر "بازی کودکانه" دوباره اسطوره آفرینش را به گونه طنز آلودی بیان کرده است.

خواننده گان تدهیوز تفسیر‌های گوناگونی از شعرهای او درباره جانوران دارند، به عقیده شماری از خوانند گانش، تمجید زندگی حیوانات تلویحا خوارشمردن کنایه‌آمیز سختی‌ها و محدودیت‌های زندگی انسانی است. انسان‌ها مجبور‌اند تا غرایز بنیادین‌شان را به عنوان ضعف و کاستی‌هایی که گویا اشرف مخلوقات نباید واجد آن باشد پنهان کنند، اما در جهان جانوران قصه این گونه نیست، آن‌ها برخلاف انسان‌ها آزاد‌اند تا از غرایض طبیعی‌شان تبعیت کنند، انسان صدای درونی‌اش را همواره به علت محدودیت‌های زیست اجتماعی ناشنیده گذاشته است، این همان چیزی است که تدهیوز در برخی از شعرهای جانورانش در برابر آن اعتراض می‌کند.

بیشتر از کتاب