حسن روحانی و هشت سال رابطه ایران و آمریکا

«شیخ دیپلمات» اکنون به عنوان چهره‌ای به یاد خواهد ماند که هرگز کلید دیپلماسی را در دست نداشت و تنها یک رایزن برای شیخی دیگربود؛ شیخی که دوست داشت یادآوری کند که «دیپلمات» نیست

بسیاری از ناظران از انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۴۰۰ به عنوان پایان جمهوریت جمهوری اسلامی ایران و غیررقابتی‌ترین انتخابات چند دهه اخیر نام برده‌اند اما اگر به هشت سال پیش و انتخابات سال ۱۳۹۲ بازگردیم، می‌بینیم که آن انتخابات نیز شباهت‌های بسیاری با این یکی داشت. اگر در انتخابات ۱۴۰۰ حذف تقریبا تمام و کمال جناح «اعتدال» و تقدیم ریاست‌جمهوری به ابراهیم رئیسی را شاهد بودیم، انتخابات ۱۳۹۲ هم در شرایطی برگزار می‌شد که احزاب اصلی اصلاح‌طلب غیرقانونی شده بودند، بسیاری چهره‌هایشان در زندان بودند و جنبش سبز به خاک و خون کشیده شده بود. هیچ نامزد جدی اصلاح‌طلبی در انتخابات وجود نداشت و  این جناح عملا از صحنه رقابت جدی سیاسی حذف شده بود اما اصلاح‌طلبان آن روز (برخلاف امروز)، هنوز آنقدر وزن اجتماعی داشتند که حمایت قاطعشان از یک چهره غیراصلاح‌طلب در انتخابات نقش بازی کند؛ حسن روحانی سابقه اصلاح‌طلبی که نداشت هیچ، عضو جناح راست سابق و جامعه روحانیت مبارز بود و در عالی‌ترین نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی مشارکت داشت و در سرکوب جنبش سبز محکم کنار حاکمیت ایستاده بود.

در تاریخ‌نگاری رایج، حمایت خاتمی از روحانی و‌ «تَکرار» او عامل اصلی پیروزی مردی تلقی می‌شود که محمد قوچانی، قلم‌زن اصلاح‌طلب‌ها، از چندی قبل به او لقب «شیخ دیپلمات» داده بود و وی را در محور پروژه فکری-سیاسی خود برای برساختن آنچه «جریان اعتدال» نامیده شد، قرار داده بود. گرایش رای‌دهندگان به روحانی اما نه فقط به دلیل حمایت خاتمی که به علت یک وعده مشخص بود که او بیش از هر چیز خود را با آن تعریف کرده بود: حل بحران هسته‌ای از طریق مذاکرات با غرب تا به قول آن وعده‌ در مناظره‌ تلویزیونی‌اش، «چرخ زندگی» مردم مثل چرخ سانتریفیوژها بچرخد.

روحانی به عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی، در آغاز بحران هسته‌ای لقب «شیخ دیپلمات» را دریافت کرده بود و دستگاه مطبوعاتی آقای قوچانی و همفکرانش او را چهره‌ای که بهتر از همه قادر است در مذاکرات با آمریکا و غرب موفق شود، مطرح کرده بودند. در سوی غربی نیز دولت باراک اوباما که سال‌های آخر خود را می‌گذراند، آماده بود که انتخاب روحانی را چراغ سبز مذاکرات تلقی کند؛ مذاکراتی که از سال‌های آخر دولت محمود احمدی‌نژاد آغاز شده بودند و معلوم بود آیت‌الله خامنه‌ای زیر فشار تحریم‌ها به آن‌ تمایل دارد. امیدها در این مورد به خصوص وقتی بالا گرفت که روحانی کابینه‌اش را اعلام کرد و معلوم شد محمدجواد ظریف قرار است وزیر خارجه روحانی و مسئول مذاکرات باشد؛ دیپلماتی ایرانی که بیش از تمام همکاران خود در آمریکا زندگی کرده بود و آمریکا را می‌شناخت.

امروز کسانی که اخبار ایران و بحران هسته‌ای را دنبال می‌کنند، از عاقبت تلخ این داستان به خوبی خبر دارند. مردم ایران نیز نیک می‌دانند که چرخ‌ زندگی‌ آن‌ها امروز حتی بدتر از سال ۱۳۹۲ می‌چرخد؛ گرچه آن موقع احتمالا اصلا فکر نمی‌کردند چنین سقوطی ممکن باشد.

مذاکرات مستقیم ظریف با همتای آمریکایی‌اش، جان کری، با توجه به طولانی و علنی بودن و توجه بین‌المللی که دریافت کرد، اتفاقی جدید در تاریخ جمهوری اسلامی به حساب می‌آمد. برای جمهوری اسلامی ایران که برای بقا به مذاکره نیاز داشت، توجه ویژه به این مذاکرات عجیب نبود اما دولت اوباما نیز آن را به اولویت اصلی خود در سیاست خارجی تبدیل کرد. همین باعث شد که به قدیمی‌ترین زخم خاورمیانه، یعنی بحران اسرائيل و فلسطین، چندان رسیدگی نکند و پروژه کری در این مورد نیمه‌کاره بماند.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

نتیجه این تمرکز و سرعت در مذاکرات، توافق‌های پی‌درپی در ژنو، لوزان و وین بود که به برجام ۲۰۱۵ و قطعنامه همپای آن در شورای امنیت سازمان ملل منجر شد. جایگاه بین‌المللی جمهوری اسلامی تا حدودی تغییر یافت؛ فرودگاه امام خمینی تهران برای چندین ماه  پر از مهمانان خارجی شد؛ از آن‌ها که به دنبال‌های فرصت اقتصادی آمده بودند تا گردشگران اروپایی که شمارشان به نسبت سال‌های قبل چندین برابر شد. بویینگ می‌رفت تا به ایران هواپیما بفروشد و حتی مک‌دونالد شروع به جمع‌آوری تقاضا کرد به امید روزی که نماد سرمایه‌داری آمریکایی که زمانی به مسکو راه یافت تا اتحاد شوروی را بدرقه کند، روزی در تهران نیز برای خود جایی پیدا کند.

در اینجا نیز در برخی تاریخ‌نگاری‌های رایج از علت تغییر این اوضاع، تصویری ساده‌انگارانه  وجود دارد که مقصر را راحت انتخاب می‌کند: انتخاب باورنکردنی دونالد ترامپ به ریاست‌جمهوری در سال ۲۰۱۶ و تغییر ۱۸۰ درجه‌ای سیاست واشنگتن نسبت به تهران؛ از دیپلماسی به «فشار حداکثری».

در این روایت علت شکست تلاش روحانی و ظریف برای بهبود روابط ایران با غرب و خصوصا آمریکا ساده است: ترامپ آمد و برجام رفت. این روایت اما چند ایراد عمده دارد.

اول اینکه هر تاریخدانی می‌داند که آنچه روایت به سبک «حقیقت جایگزین» (کانترفاکچوآل) می‌نامیم، نوعی خطا در حرفه تاریخدانی است؛ به این دلیل ساده که با تغییر یک عامل نمی‌توان چگونگی تغییر سایر عوامل را پیش‌بینی کرد. همان‌طور که در یک بازی شطرنج نمی‌توان گفت اگر به عقب بازگشته بودم و فلان مهره را جور دیگری حرکت می‌دادم، نتیجه بازی دقیقا چطور عوض می‌شد. به بیان ساده، اگر هیلاری کلینتون به جای ترامپ پیروز شده بود، البته احتمالا خبری از فشار حداکثری نمی‌بود و شاید برجام هم پابرجا می‌ماند اما آیا واقعا روابط ایران و آمریکا به سمت بهبود چشمگیر پیش می‌رفت؟

دوم اینکه در این روایت یکی از واقعیت‌های اصلی دولت روحانی فراموش می‌شود‌: بی‌قدرتی روحانی مقابل خامنه‌ای و سپاه، منابع اصلی قدرت در جمهوری اسلامی که روحانی نشان داد قصد و توان مقابله با آن‌ها را هم ندارد. رئیس‌جمهوری که به مردم قول‌های بزرگ می‌داد، حتی جلوی دستگیری مهمانان و اعضای دولت خودش را هم نتوانست بگیرد تا چه برسد به استفاده موثر از قدرت سیاسی.

آنچه امروز پس از انتشار فایل صوتی ظریف بیش‌ از پیش می‌دانیم، این است که آقای وزیر خارجه هرگز قرار نبود کنترل سیاست خارجی جمهوری اسلامی را در دست داشته باشد. منابع اصلی قدرت که خود ظریف هم از آن‌ها به نام «آقایان» نام می‌برد تا به آنان چهره‌ کمیته‌ای مخفی و دسترس‌ناپذیر بدهد، ظریف و روحانی را عوامل خود می‌دیدند که وقتی کارشان تمام شد، می‌توان آن‌ها را کنار زد. در پی شکست ترامپ از جو بایدن و بازگشت کنترل کاخ سفید به دست دموکرات‌ها، می‌بینیم که «آقایان» دقیقا مشغول همین کارند: مذاکرات وین را یاران روحانی و ظریف دنبال می‌کنند اما دولت رئيسی است که از نتیجه آن‌ها بهره خواهد برد.

عباس عراقچی در وین به هر دستاوردی که برسد، مشکلات روابط ایران و آمریکا به این راحتی حل نمی‌شود. آمریکا سال‌ها است که علاوه بر مسئله هسته‌ای در حداقل سه حوزه رسمی دیگر با جمهوری اسلامی جدال دارد: نقض حقوق بشر، برنامه موشکی و رفتار در منطقه.

این هر سه زمینه‌ به سپاه و «هسته سخت قدرت» و به قول ظریف «میدان»‌ مربوط می‌شوند. با پیش بردن برجام و قدرت یافتن آن بخشی از هیئت حاکمه سیاسی-اقتصادی در ایران که منافعش در روابط بازتر با غرب بود، آیا می‌شد تصور داشت که این بخش ایران را به نرمش در این سه حوزه دیگر نیز سوق دهد؟ بسیاری از کسانی که به روحانی رای دادند، چنین امیدی داشتند و حتی نهادهایی مثل مجله اکونومیست نیز تحلیل مشابهی ارائه دادند؛ اما خود آن‌ها نیز اذعان داشتند که این در واقع راهبردی از سر نومیدی و شرایط بن‌بست بود که حتی در بهترین شرایط هم شانس موفقیت محدودی داشت.

واقعیت اینجا است که هسته اصلی قدرت در جمهوری اسلامی به شدت مخالف هرگونه تغییر ساختار استبدادی و سرکوبگر است و بقای خود در قدرت را هم دقیقا در گسترش نظامی و ناامن و بی‌ثبات کردن منطقه از طریق حمایت از گروه‌های شبه‌نظامی می‌داند؛ بدین‌سان حتی اگر ترامپی هم نیامده بود، تا زمانی که قدرت در دست این عده بود و باشد، بعید است تغییر چندانی در رابطه با آمریکا صورت بگیرد.

عوامل ساختاری که بهبود این رابطه را سد می‌کنند، تنها با تغییر عمده راهبردی جمهوری اسلامی یا پایان این نظام دستخوش تغییر خواهند شد. حالا که بایدن در قدرت است، آیا گروه‌های شبه‌نظامی مورد حمایت ایران از خودداری او استفاده کرده‌اند تا حملات به آمریکا در عراق و سوریه را کاهش دهند؟ خیر، دقیقا برعکس. آن‌ها در ماه‌های منتهی به انتخابات ۲۰۲۰ آمریکا به دستور خامنه‌ای این حملات را قطع کرده بودند تا ترامپ حمله‌ای مشابه حمله‌ منجر به کشتن قاسم سلیمانی را ترتیب ندهد اما حالا این حملات شدت گرفته‌اند تا بایدن در موقعیتی دشوار قرار گیرد: گفت‌وگو با جمهوری اسلامی در وین و رویارویی نظامی با آن در منطقه.

حسن روحانی البته می‌توانست بکوشد تغییرات ساختاری ایجاد کند و راه دیگری را بپیماید. اگر او واقعا اینقدر به برجام و شعارهای خود در این زمینه و رابطه با روابط حسنه با کشورهای دنیا باور داشت، اگر واقعا به حرف‌هایی که در مورد فساد سپاه زده بود باور داشت، اگر واقعا می‌خواست «چرخ زندگی» مردم بچرخد، می‌توانست انتخاب‌های سیاسی دیگری داشته باشد. می‌توانست جلوی خامنه‌ای بایستد، با سپاه مقابله کند و کنار مردم بایستد اما او سرکوب مردم در دی و آبان را در پیش گرفت و باید این روز را نظاره‌گر می‌شد که شورای نگهبان ابتدا مجلس و سپس ریاست‌جمهوری را از یارانش پس بگیرد و او چاره‌ای جز بی‌عملی و تماشای آن نداشته باشد.

روحانی اولین رئیس‌جمهور تاریخ ایران بود که با همتای آمریکایی‌اش تلفنی صحبت کرد اما حتی گفت‌وگوی تلفنی حسن (روحانی) و حسین (اوباما) در همان شرایط هم به بیش از تلفن نینجامید و ظریف فهمید که قدم زدن کنار دریاچه ژنو با همتای آمریکایی‌اش هم برای او هزینه بسیاری خواهد داشت. در تاریخ حکومت‌های استبدادی، رهبرانی که به دلایل خاص خود در آن‌ها تغییرات عمده به وجود آورده‌اند، کم نیستند. مائوتسه‌تونگ برای ورود چین به سازمان ملل حاضر شد با ریچارد نیکسون دیدار کند و جانشینش، دنگ ژیائوپینگ، بالاخره با عادی‌سازی روابط، به آمریکا سفر کرد. میخائیل گورباچف به سرکوب اروپای شرقی توسط شوروی پایان داد و به رابطه با‌ آمریکا شکلی جدید داد. انور سادات به اسرائیل سفر کرد و در کنست سخنرانی کرد. حتی حافظ اسد هم حاضر بود ۱۰ سال با اسرائيل مذاکره کند. فرق تمام این‌ها با روحانی این است که آن‌ها واقعا قدرت سیاسی را در اختیار داشتند اما روحانی در پایان نشان داد که تنها کارگزار دیکتاتور بزرگی است که در آخرین سال‌های عمر خود به روشنی می‌خواهد «جمهوری اسلامی» را هر جور که هست، دیرپاتر کند.

روحانی شاید دوست داشت در تاریخ به عنوان رئیس‌جمهوری در یادها بماند که بالاخره روابط ایران و آمریکا را به حالت عادی‌ بازگرداند؛ اما «شیخ دیپلمات» اکنون به عنوان چهره‌ای به یاد خواهد ماند که هرگز کلید دیپلماسی را در دست نداشت و تنها یک رایزن برای شیخی دیگربود؛ شیخی که دوست داشت یادآوری کند که «دیپلمات» نیست.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه