لامبورگینی سواران بادیه‌های خلیج فارس

بررسی کتاب «قبایل مدرن: شمایل ملت‌های جدید در خلیج فارس»

AFP

در نخستین مواجهه با امارات متحده عربی، با مشاهده آسمان‌خراش‌های بلند و شیک، پلیس‌های سوار بر اتوموبیل‌های لامبورگینی و فراری، مراکز بزرگ خرید، می‌شود به این برداشت رسید: «مدرن بودن» را می‌توان خرید.

 پول سرشار نفت به اعراب حاشیه خلیج فارس، این امکان را داده که ظرف چهار دهه، سرزمین‌های فقیر بیابانی خود را به کشورهایی مرفه و «پیشرفته» تبدیل کنند. نفت، این میانجی جادویی، راه میان‌بر را برای آنان گشود: برای ساختن شهرهای مرفه و پیشرفته، نیازی به تکرار تجربه غربی، صنعتی شدن، انباشت سرمایه، تحول روابط کار، اختراع تکنولوژی و...، نیست. اگر سر کیسه را شل کنید، مهندسان، معماران، مخترعان، مدیران و کارآفرینان غربی به شما کمک می‌کنند تا دبی، دوحه، شارجه و...، را به شکل کنونی آن در قلب بیابان‌های خشک و داغ بسازید.

اما تصور مسلط در میان ما این است که اعراب خلیج فارس، با جامعه قبیله‌ای و سلسله مراتبی، تسلط وهابیت و رشد افراط گرایی مذهبی، فرهنگ سنتی پدرسالار و موقعیت فرودست زنان و...، از رسیدن به مدرنیت بازمانده‌اند، و با ساخت بناهایی چون «برج خلیفه» و «دبی مال» نمی‌توان از سنخ کشورهایی مانند سوئد و فنلاند شد. هشام شرابی، استاد پیشین تاریخ در دانشگاه جورج تاون، در مقدمه کتاب معروف خود، «پدرسالاری جدید: نظریه تغییرات وارونه در جامعه عرب»، به مدرنیته معیوب در جوامع عربی اشاره می‌کند که ساختارها، روابط و ارزش‌های سنتی قبیله‌ای را تقویت کرده است و «به آنان شکل و شمایلی مدرن بخشیده است». 

اما مریم کوک از دانشگاه دوک بریتانیا، در کتاب خود «قبایل مدرن: شمایل ملت‌های جدید در خلیج فارس»، با فاصله‌گیری از این تفکیک «مدرنیته تکنیکی و فرهنگی»، به طرح این بحث می‌پردازد که جامعه اعراب خلیج فارس، قبیله‌ای و سنتی است، ولی «بدوی» محسوب نمی‌شود. کشورهایی مانند قطر و امارات، بزرگ‌شهرهایی مدرن با سیستم‌های پیشرفته شهری و رفاهی ساخته‌اند، با گذار از اقتصاد شبانی، بازرگانی، غواصی و راهزنی، سهم خود را از تجارت جهانی با فروش نفت و سرمایه‌گذاری در صنایع مختلف افزایش داده‌اند، در سطح منطقه با اتکا به خود و البته پشتیبانی ایالات متحده، تبدیل به بازیگرانی تاثیرگذار، مداخله‌جو و بلندپرواز شده‌اند. آنها از قبایل بادیه‌نشین در یک منطقه وسیع مرتبط با شبه جزیره عرب، به دولت- ملت‌های جدید با هویت‌های تازه بدل شده‌اند. به عبارت دیگر، اعراب خلیج فارس به لحاظ ساختاری و تکنیکی و ایجابات زیست در جهان معاصر، پا به دوران مدرن گذشته‌اند، ولی همزمان، ارزش‌های معاصر مدرن/غربی را رد می‌کنند. البته، این روند، هر چند با تفاوت‌هایی در میزان تحولات اجتماعی، در سایر کشورهای آسیایی، به ویژه جوامع مسلمان‌نشین، نیز غالب است. 

به گفته کوک، «پدیده‌های قبایلی و مدرن در دولت‌های معاصر خلیج فارس درهم آمیخته‌اند. در این پنجاه سال، برزخ تمایز و وابستگی، (مدرنیته و سنت) به یکدیگر در حوزه‌های اجتماعی و سیاسی شکل داده‌اند. این وضعیت متناقض، موازنه خود را حفظ کرده است. ارزش‌های قبایلی تن به ارزش‌های مدرن نمی‌دهند، و برعکس». محمد علی، از طراحان و مجریان احیای بازار سنتی «سوق واقف» در دوحه، پایتخت قطر، بهتر از هر کسی این وضعیت را توصیف می‌کند: «من نسبت به این آسمان‌خراش‌ها هیچ احساس تعلقی ندارم»، با این حال، به گفته نویسنده، «آنان بخشی از قطر امروزین هستند. می‌توان استدلال کرد که این آسمانخراش‌ها همان قدر برای هویت ملی قطر امروز مهمند که موزه اسلامی و سوق واقف. آن‌ها در کنار هم، نمایشی از مدرن بودن و قبایلی بودن را ارایه می‌دهند، که یکدیگر را تکمیل می‌کنند».

 اعراب خلیج فارس نیز همانند دیگر ملت‌ها، از فرهنگ و تاریخ قبیله‌ای خود برای ساختن دولت- ملت و متمایز شدن از دیگران استفاده کرده‌اند. این ملت‌ها مشابه «تمام دولت‌های مدرن و تجارب ملت سازی، به‌طور طبیعی به روابط خونی برای ایجاد پیوند میان اعضای خود اتکا کرده‌اند». در واقع، مقوله نژاد و اصالت قبایلی، به فرآیند «ملت سازی» در میان عرب‌های خلیج فارس کمک کرد. در این روند «قبیله تبدیل به نژاد، و نژاد به ملت بدل شد» و شهروندی، نه بر بنیان یک میثاق اجتماعی، بلکه بر میراث خونی و قبایلی استوار شد. برای همین، دولت‌های خلیج فارس برای عربی‌سازی خالص هویت خود و بازنویسی تاریخ، «گذشته فرهنگی و اجتماعی متنوع خود را پاک کردند... در کشورهای خلیج (فارس) بحث عمومی در مورد مادران ایرانی، هندی و افریقایی شیوخ پیشین، ممنوع است». 

در این روند ملت‌سازی مبتنی بر خون و اصالت قبیله‌ای، «جامعه قبلا برابری‌خواه قبیله‌ای، به شیخ نشین‌هایی متشکل از پنج طبقه اجتماعی تقسیم شد» که اعضای طبقات بالایی آن از امتیازات و برتری‌های خاصی برخوردارند و همین امتیازات، مانع از آمیزش اعضای این طبقات می‌شوند. در مقام اول، در راس هرم جامعه طبقاتی دولت‌های حاشیه خلیج فارس، خانواده و قبیله حاکم قرار دارند. در مقام دوم، قبایل وفادار به خانواده حاکم احراز موقعیت کرده‌اند که در جریان قحطی و بحران سقوط بهای نفت در دهه هفتاد میلادی خلیج فارس را ترک نکردند و به پشتیبانی از دولت پرداختند. طبقه سوم، قبایل «عجمی» هستند که اصالت ایرانی دارند. آنها برای تجارت یا فرار از جدال‌های قومی، از شبه جزیره عرب به ایران رفته بودند و در زمان مناسب، دوباره به وطن خود برگشتند. طبقه چهارم، آفریقایی‌تبارهایی هستند که به عنوان برده به خلیج فارس آورده شده بودند، و طبقه پنجم، پایین‌ترین قشر، «عرب‌های بدوی» هستند که علی‌رغم خون و اصالت قبایلی، به دلیل نپذیرفتن شهروندی دولت‌های تازه تاسیس در خلیج فارس، از موقعیت بسیار بدی برخوردارند و از خدمات و امتیازات سایر شهروندان محرومند. 

قدرت سیاسی و کرسی‌های دولت نیز نخست در میان اعضای قبیله حاکم و سپس قبایل متحد، به‌‌ویژه بازرگانان تقسیم شده است. چنان که نویسنده شرح می‌دهد، جامعه و دولت طبقاتی در این منطقه به دلیل اهمیت هویت و اصالت قبایلی از یک سو، و حفظ امتیازات و حقوق خاص از سوی دیگر، از استحکام زیادی برخوردار است. به‌ویژه، در اقلیت بودن شهروندان بومی در میان جمعیت بزرگ خارجی، به این نظام تبعیض و انحصار اجتماعی و سیاسی کمک کرده است.

بیشتر از کتاب