در آغاز ریاست جمهوری دونالد ترامپ، دیوید موُنتِین، تاریخدان مسیحی آمریکا گفت آیا ممکن است انتخاب آقای ترامپ در واقع نشانهای باشد از جانب پروردگار و آیا او تجسم «آخرین شیپور» برای روز قیامت است؟ (توضیح: در انجیل آمده است که در روز قیامت شیپور الهی هفت بار به صدا درمیآید و مردگان با صدای هفتمین و آخرین شیپور برای مواجهه با عدل الهی از قبرهای خود خارج میشوند). البته میتوانیم با اطمینان خاطر تعبیر واژه به واژه انجیل را که منجر به افراطگرایی متعصبانه میشود، نادیده انگاریم مگر آن که همانند گروههای معتقد به پیشبینیهای مذهبی منتظر روز عروج مومنان (مسیحی) به سوی خداوند باشیم.
نخست آن که اظهارات دیوید مونتین این واقعیت را نادیده میانگارد که این پیشبینی خارقالعاده از «نفوذ نام بر نامیده» (توضیح: برخی از افراطگرایان مسیحی معتقدند که نامی که بر شخص گذاشته میشود نماینده اعمال بعدی او در زندگی است) تنها در روایت سنت جیمز (یکی از أنواع روایتهای انجیل) از «شیپور آخر» و در بخشی از انجیل آمده است که به ساکنان شهر کورینت (قرنطُس) در روم باستان اشاره دارد: در انجیل «عهد جدید» به زبان ایتالیایی، برای مثال، واژه «ترامپ» (شیپور) «ترومبا» و در زبان نروژی «باسون» خوانده میشود.
با وجود این، حال که صدای جیغ وحشت مردم ناشی از دولتی که سیاست وحشتآفرینی را پیشه کرده بود خوابیده است، شاید زمان خوبی برای اندیشیدن به دنیایی باشد که به زودی از رهبری ترامپ در آن خبری نخواهد بود. تحلیلهای سیاسی آینده پیامد رهبری او را بر تتور دموکراسی ایالات متحده چگونه میبیند؟ آیا دور شدن نهایی او از صحنه توجه رسانهها، میتواند آغاز عرصهای جدید در آمریکا باشد که در آن سیاستهای مرتبط با عدالت اجتماعی، کیفیتهای بالا و اصل پایداری در محیط زیست (که ترامپ آن را پایمال کرد) سرانجام برقرار شوند.
در عین حال ممکن است که پیشبینی دیگری این بار از سوی ویلیام باتلر ییتس درمورد جنگ جهانی اول یکصد سال پیش به حقیقت بپیوندد؟ او در غزلش به نام «دومین ظهور» نوع متفاوت و سکولار دیگری را از روز قیامت و «پایان زمان» پبشبینی کرده است که طی آن «بهترین مردمان بیاعتقادند و بدترین مردمان مملو از آتش احساس»، و «حیوانات درنده» راه خود را به سیاست باز میکنند، اخلاقیات زیر فشارهای عوامگرایانه و نیروهای قدرتطلب خرد میشود و به حکومت اراذل و اوباش و فساد حکومتهای از نوع نِرون (امپراطور فاسد روم باستان) راه میدهد.
یکی از نشانههای آن را میتوان در میراث ترامپ با اطلاق «ایسم» در پس نام او دید که چنین به راحتی در میان به اصطلاح لیبرالها، نویسندگان سرمقالهها و تحلیلگران سیاسی جا افتاده است. باید دید که صفحه توییتری که آقای ترامپ در تاریخ ایالات متحده گشود، چگونه نام او را در کنار گروه برگزیدهای از سیاستمداران قرار میدهد که در تیره خاصی قرار گرفتهاند: ناپلئون بناپارت، لنین، استالین، تروتسکی، مائو، تاچر، پاول، پرون، ناصر، فرانکو، دوگل، کاسترو و پوتین.
این مجموعه از سیاستمداران متفاوت از یکدیگر – چه عملا در چارچوب ارزشهای دموکراتیک باقی مانده بودند، چه حقیقتا رهبری کشوری لیبرال دموکراتیک را برعهده داشتند، چه خودکامگیهای شخصی، سوسیالیستی یا راستگرایانه را پیشه کرده باشند، در یک چیز اشتراک دارند: توانایی آنها در گردآوردن نیروهای عوامگرا و فریبندهای از هواداران و بخشهای عمدهای از جامعه برای مشروعیت بخشیدن به استفاده مطلق و سوءاستفاده از قدرت و نیز برای دریغ مشروعیت از مخالفانشان.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
جای شگفتی نیست کارشناسانی که برای نهادهای عمده آزادیخواه و رسانههای آزاد مینویسند، چنین علیه این نظریه هشدار میدهند که «ترامپیسم» تا مدتهای طولانی پس از ترامپ باقی خواهد ماند. به همین دلیل ارزش آن را دارد که این رهبری پرعناد و جنجالبرانگیز، نمایشی و گاه همراه با صحنهپردازیهای بازیگرانه را که شبیه به نمایشهای کمونیسم مارکس در مقدمه «مانیفست کمونیست» بود و مثل یک روح ما را دنبال کرد و نمیخواهد با استخوانهای ریاست جمهوریش دفن شود، بررسی کنیم. در اشاره به روایتهای ارسطو: قابلیتهای عملی آقای ترامپ چیست؟
بسیاری از صاحبنظران آن را در یک کلمه خلاصه میکنند: فاشیسم.
با توجه به بیگانهستیزی، اسلامستیزی، اسپانیاییتبارستیزی، وطنپرستی افراطی، زنستیزی، نفرت از ناموفقان از سوی آقای ترامپ، همراه با بیاعتنایی او به روندهای دموکراتیک، بیعلاقگی او به تقسیم قدرت، آزادی رسانهها و علوم؛ و نیز هماندیشی او با راست افراطی که ظاهرا به همان اندازه شامل «بسیاری از افراد باشخصیت» در حلقه او میشود، به سادگی میتوان دید چرا نه تنها مارکسیستها، بلاگرها و کاریکاتوریستهای سیاسی، بلکه سیاستمداران لیبرالی چون مدلین اولبرایت، وزیر خارجه اسبق آمریکا، نیز ترامپیسم را عارضهای ناشی از «بروز فاشیسم» تلقی میکنند. آقای ترامپ در طول نخستین مناظره با جو بایدن، از موضع ضعف ازجنبش «پراود بویز» (جنبش راستگرای افراطی) خواست تا «خودداری نشان دهد اما آماده باشند». جای تعجب نیست که بسیاری از ناظران آن را افتادن نقاب فاشیسم از چهره (آقای ترامپ) تلقی کردند.
اما این بیتردید سوءتعبیری از تهدیدهای ترامپیسم است. آقای ترامپ بهرغم تمام اشتباهاتی که مرتکب شد، هرگز دوره ریاست جمهوریش را به عنوان مقدمهای بر نوعی کودتا یا تخریب قانون اساسی ایالات متحده از داخل دولتش نمیدید. او با مسالمت از کاخ سفید خارج نخواهد شد، اما خواهد رفت. او برای گرفتن پیروزی از چنگال آقای بایدن، به ارتش یا راستگراهای افراطی متوسل نشد بلکه به وکلای دعاوی رجوع کرد. ترامپیسم نماینده تلاش برای فاشیستی کردن جامعه آمریکا نیست، اما ماهیت آن در محدود کردن لیبرالیسم و ازهم گسیختن ترکیب دوگانه «لیبرال دموکراسی» و تبدیل آن به آن چیزی است که ویکتور اوربان، نخست وزیر مجارستان با افتخار به آن «دموکراسی غیرلیبرال» اطلاق میکند، در ذهن آقای ترامپ نادیده گرفتن قانون و أصول دموکراسی لیبرال با نمایش محبوبیت در کارزارها و اجتماعات پرازدحام عجین است. نتیجه اینها همه دولتی است که در عوض نمایندگی مردم و حکومت قانون، یاغی و خودکامه بوده است. افزون بر این، حتی اگر نحوه رهبری او از دید رسانهها یادآور حکومتهای موسولینی و هیتلر است اما روش سیاسی در پس آن بیشتر به رهبری پوتین، اردوغان و جنبشهای عوامگرایانه راستگرا نزدیک است.
روشن است که دستگاه رهبری بایدن باید به مبارزه با فاشیسم ادامه دهد حتی اگر این امر عمدتا در حاشیه قرار گرفته باشد، اما نیاز عاجلتر مقابله با خطرات عمیق بالاگرفتن دموکراسی لیبرال، عوامگرایی راست و احساسات راستگرای افراطی است که اروپاییان و سفیدپوستان را بر دیگران ارجحیت میدهد. تنها از طریق احیای ترکیب «لیبرال دموکراسی» برخلاف تلاش ترامپ برای گسست آن است که آقای بایدن میتواند شکاف عمیق دموکراسی ایالات متحده را ترمیم کند.
باب دیلان در سال ۱۹۶۵ در زمینه ناهنجاریهای جنگ ویتنام و جنبش حقوق مدنی آمریکا نوشت: «مادرم، چیز مهمی نیست؛ تنها از من خون میرود.» این دورهای بود که ارزشهای انسانی و خیانت به دموکراسی حتی بیش از حال جنبه عادی به خود گرفته بود.
این روند را در ادامه شعر دیلان میبینیم:
«در حالی که کسی که آواز میخواند زبانش در آتش است، در رقابت کُرموشهای خرما قرقره میکند، در میان فشار انبرهای جامعه تغییر شکل میدهد، نگرانی و خواست به تیمار کردن هرچند سخت مورد نیاز، اما تو را بیشتر به حفرهای فرو میبرد که او در آن است.»
ممکن است ترامپ تبدیل به ببری بیدندان شده باشد اما این خطر وجود دارد که مدتها پس از تبعید خودخواسته او به زمین گلف، چشمانداز ترامپیسم میلیونها نفر را به حفرهای بکشد که او در آن است. با توجه به این احتمال، پیشرفت ایالات متحده به جلو که برای ایجاد جامعهای مبتنی بر عدل و انصاف و کمک به تمدن پایدار بشری در خارج از مرزهای این کشور، همچنان در معرض خطر خواهد بود.
راجر گریفین استاد بازنشسته تاریخ مدرن در دانشگاه «آکسفورد بروکس» است.
© The Independent