ماشین تبلیغات «وزارت حقیقت» جمهوری اسلامی

نگاهی به کتاب «ماشین تبلیغات جمهوری اسلامی چگونه کار می کند؟»

بخشی از طرح روی جلد کتاب «ماشین تبلیغات جمهوری اسلامی چگونه کار می‌کند؟»

تمام رژیم‌های سرکوبگر به «وزارت حقیقت» جورج اورول در کتاب «۱۹۸۴» نیاز دارند. کار این وزارت تبلیغات، تحریف تاریخ و فرهنگ با هدف پخش اطلاعات نادرست و جعل واقعیت‌های تاریخی است. چرا رژیم‌های خودکامه به نظام تبلیغاتی سراپا دروغ نیاز دارند؟ زیرا وقتی مردم تمام حقیقت را می‌دانند، «شاه برهنه» خود را با چه چیزی بپوشاند؟

هانا آرنت در کتاب «خاستگاه توتالیتریسم» می‌گوید که خودکامگان، دنیایی را خلق کرده‌اند که همزمان «مردم همه چیز را باور می‌کنند و هیچ چیزی را نه؛ فکر می‌کنند که همه چیز ممکن است و هیچ چیزی واقعیت ندارد». آنان می‌کوشند تا فرق میان واقعیت و پروپاگاندا، حقیقت و توهم، از میان برود. این نظام‌ها با دستکاری حقیقت، برای خود مشروعیت جعلی می‌سازند تا به واسطه آن، هم ادعای حمایت مردمی (توده‌ای بی‌شکل و بی‌آواز که گویا صدایی جز جارچیان رژیم ندارند) از خود را با نیرنگ عوام‌فریبانه بر کرسی نشانند، و هم مخالفان و منتقدانی را که از توانایی شوراندن مردم علیه دستگاه حاکم برخوردارند، سرکوب کنند. این نیاز از آن رو مطرح می‌شود که حکومت‌های خودکامه معاصر، به خاطر محبوبیت دموکراسی، مدعی مردم سالاری‌اند و برای توجیه نظم سرکوبگر سیاسی و اجتماعی خود، نه به خشونت برهنه بلکه به برساختن «رژیم حقیقت» توسل می‌جویند که هم اعمال خشونت و سرکوب را توجیه کنند، هم بخش‌هایی از جامعه را نسبت به اعتبار خود قانع نمایند.

مجید محمدی در کتاب «ماشین تبلیغات جمهوری اسلامی چگونه کار می کند؟» نشان می‌دهد که چرا نظام جمهوری اسلامی همانند هر دولت دیکتاتور دیگری، به «وزارت حقیقت» نیاز دارد که طیف وسیعی از بازیگران، مانند نظامیان، روحانیان، شاعران، نویسندگان، فیلم‌سازان، روزنامه‌نگاران و...، از جمله عوامل آن هستند و هر یک نقش یا نقش‌هایی را در آن بر عهده دارند. در این کتاب، وی به طور مشخص به بعد فرهنگی سرکوب و تمامیت‌خواهی این نظام می‌پردازد که همانند تمام «نظام‌ها و گروه‌های اقتدارگرا و تمامیت‌خواه، نه تنها علیه رسانه‌های مستقل و نقاد هستند بلکه هم رقبا را حذف می‌کند و هم تولید محتوا می‌نماید.»

اشاره مهم در این کتاب، جعل یک ادبیات دروغین برای تحکیم همان «حقیقت مصنوعی» است که ماهیت اقتدارگرایانه نظام را می‌پوشاند و نویسنده پیشنهاد می‌کند که روزنامه‌نگاران مستقل، گفتار و نوشتار خود را از این ادبیات و واژگان دروغین آن پاک کنند. مثلاً، او به جای اصطلاح «نماینده مجلس»، «عضو مجلس»، به جای «انقلاب اسلامی»، «انقلاب ۵۷ بهمن» را پیشنهاد می‌کند تا واقعیت اصلی کتمان نشود. زیرا مردم نه به نمایندگان واقعی و مستقل، بلکه تنها به کسانی می‌توانند رای دهند  که نظام را قبول داشته باشند و در مجلس، تابع اوامر مراجع و نهادهای قدرتمند غیر منتخب باشند. همچنین، انقلاب ۵۷ بهمن با مشارکت گروه‌های مختلف فکری صورت گرفت، و اصولا «براندازی یک رژیم، اسلامی و مارکسیستی ندارد.»

در یک نظام دموکراتیک، با افشای ناتوانی و دروغگویی سیاستمداران برسرکار، جای آنان به سیاستمداران کارآمدتر و صادق‌تر داده می‌شود. اما در جمهوری اسلامی چنین چیزی ممکن نیست، زیرا قرار نیست که ولی‌فقیه و منصوبان وی به علت ناتوانی در اجرای وظایف و خیانت به منافع عمومی کنار بروند. از این رو، گردانندگان نظام برای حفظ ظاهر و تحریف واقعیت‌ها، به دروغ‌ها و ادعاهای خیالی و جعلی متوسل می‌شوند. آقای محمدی می‌گوید که این «یاوه‌بافی‌ها» که در «بسته‌بندی‌های مذهبی و ملی» ارایه می‌شوند، مانند «بازگشت احمدی‌نژاد با ظهور امام زمان»، «ضرورت فیبر نوری برای انتقال صدا و تصویر امام زمان» یا «تاثیر مثبت جداسازی جنسیتی در دانشگاه‌ها بالای کیفیت آموزشی»، برای جلوگیری از انتقاد از نظام مهم است.

نویسنده در کتاب خود به‌تفصیل توضیح می‌دهد که جمهوری اسلامی برای محافظت از «حقیقت دروغین» خود با کدام سازوکارها به سانسور گسترده می‌پردازد، نهادهای فرهنگی و رسانه‌ای مستقل را ضعیف می‌کند، با ایجاد انواع موانع از میزان نشر کتاب و روزنامه، نمایش فیلم و فروش بلیط می‌کاهد، و در مقابل، عوامل و محصولات فرهنگی خود را بزرگ جلوه می‌دهد تا عرصه فرهنگ و رسانه را کاملا در اختیار داشته باشد. 

نکته دردناک در این سیستم سانسور، وابسته ساختن، یا دستکم نمایش اطاعت نویسندگان و چهره‌های فرهنگی از نظام جمهوری اسلامی است. نویسنده کتاب، می‌نگارد که نظام با «تزریق پول در فرآیند تولید و توزیع کالاهای فرهنگی» جلو خلاقیت و تولید مستقل هنری و فرهنگی را می‌گیرد و وابستگی خواسته و ناخواسته خلق می‌نماید. مثلاً برای دریافت مجوز، امکانات مالی یا دوام فعالیت‌ها، یک آوازخوان مجبور می‌شود که ترانه‌های مذهبی بخواند، یا فیلم‌ساز و بازیگری به غرب دشنام بدهد، و در مورد وضعیت فعلی کشور، از جمله این که زیر فشار و محدودیتی قرار ندارد، دروغ بگوید.

با این همه، آیا این نظام پس از گذشت چهار دهه، در تلاش خود در گسترش سانسور، اسلامیزه کردن حوزه فرهنگ و رسانه، و حذف صداهای مستقل موفق بوده است؟ پاسخ نویسنده منفی است. مثلاً در عرصه سینما، «نه مقامات می‌پذیرند که سلیقه‌ها و چارچوب‌های تنگ آن‌ها کار نمی‌کند و نه فیلم‌سازان می‌خواهند که زیربار محدودیت‌های اعمال ناشدنی و ناپذیرفتنی بروند.» در واقع، ادبیات و هنر خلاق و مستقل هنوز در درون همین جدال در ایران نفس می‌کشد و پیش می‌رود، و البته فرصت‌ها و امکانات جهانی هم به آنها کمک می‌کند. نویسنده باور دارد که هرچند حکومت تمام امکانات مالی و تکنیکی را در اختیار هنرمندان و نویسندگان وابسته به خود قرار می‌دهد، اما استقبال عمومی از آن آثار پایین است. طبقات اجتماعی در ایران با سبک‌های زندگی و انتخاب‌های متفاوت خود، نظام فرهنگی و «رژیم حقیقت» جمهوری اسلامی را ناکام و ناکارآمد ساخته‌اند. 

البته، نظام سانسور و حذف در جمهوری اسلامی، با پایین آوردن کیفیت کالاهای فرهنگی و جلوگیری از رشد عمومی و مالی محصولات مستقل، تاثیرات مخرب خود را بر جای گذاشته است. به‌عنوان مثال، تیراژ روزنامه‌ها و کتاب‌ها و فروش بلیط‌ها به شکل حیرت‌آوری کاهش یافته است. 

هرچند کتاب مجید محمدی اطلاعات گسترده‌ای در مورد نظام سانسور و عوامل رسمی و غیررسمی آن در ایران به دست می‌دهد، ولی جای پرداختن به تلاش‌های جریان‌ها و چهره‌های فرهنگی و هنری مستقل در آن خالی است و خوانندگان تصویری از مقاومت و جدال هنرمندان و نویسندگانی که تن به وضعیت موجود نمی‌دهند و علی‌رغم فشارها، از موجودیت و اعتبار هنر، ادبیات و ژورنالیسم مستقل دفاع می‌کنند، به دست نمی‌آورند.

بیشتر از کتاب