در مواقع بحرانی، وزن و اقتدار یک کشور تنها با سلاحها و متحدانش سنجیده نمیشود، بلکه با میزان آرامشی که نمادهایش در دل ملت القا میکنند، براورد میشود. با این حال جمهوری اسلامی که از سال ۱۳۵۷ مشروعیتش را بر پایه شخص «ولی فقیه» بنا گذاشته، ناگهان خود را در برابر معضلی بیسابقه یافته است: در لحظهای حساس که کشور درگیر نبردی سرنوشتساز با اسرائیل بود، بالاترین مقام نظام ناپدید شد و مردم برای نخستین بار، این پرسش را بهروشنی و بیپرده مطرح کردند: «رهبر کجا است؟ آیا هنوز قدرت را در دست دارد؟»
در اوج تبادل آتش با تلآویو و همزمان با افزایش تهدیدهای آمریکا، صفحه تلویزیونهای دولتی جمهوری اسلامی از تصویر علی خامنهای خالی بود. نه سخنرانی، نه دیدار و نه حتی پیام تسلیتی برای قربانیان جنگ. خامنهای ناپدید شد و همین غیبت معنادار خود به یک پیام خاموش بدل شد. سپس از دل ساختار محافظهکار نظام، خبرهای غیررسمی درز کرد که رهبر جمهوری اسلامی به پناهگاهی فوقالعاده امن در تهران منتقل شده است؛ دور از هرگونه فعالیت علنی.
این نوع پناهگاهها که در اصطلاح «بونکر» خوانده میشوند، تاسیساتی زیرزمینیاند که برای مقاومت در برابر حملات هوایی و موشکی طراحی شدهاند و در شرایط اضطراری شدید برای محافظت از شخصیتهای حساس و مراکز فرماندهی به کار میروند. با توجه به نوع تهدیدها، چنین اقدامی تعجبآور و غیرمنتظره نبود. آنچه غافلگیرکننده بود، ادامهدار شدن این غیبت در طول ایام نبرد بود؛ موضوعی که دروازه گمانهزنیها را بیهیچ حدومرزی گشود.
در کشوری مانند ایران که دولت با چهره رهبر یکی شده است، غیبت رهبر صرفا یک خلاء سیاسی نیست، بلکه نوعی اختلال در توازن نمادین به شمار میرود. به نظر میرسد جمهوری اسلامی خیلی دیر دریافت که این خلاء را نمیتواند با بیانیههای رسمی یا اعلامیههای کتبی پر کند. به همین دلیل، بازگشت خامنهای به صحنه، سنجیده و حسابشده صورت گرفت؛ در شب عاشورا که مجال هیچ تفسیر متضادی باقی نمیگذاشت.
این «ظهور» نه یک نمایش سیاسی سنتی، بلکه شبیه نوعی تجلی آیینی بود و رسانه رسمی کوشید با این نمایش، تصویری از امام حسین در کربلا را در اذهان زنده کند: مردی خاموش، در دل مراسم عزاداری، که بیآنکه سخنی بگوید، به صحنه مینگرد. دوربین نه در پی کاریزما، بلکه در جستجوی نماد بود. تصویری بیصدا و حضوری بیکلام که گویی خود سکوت حامل پیام است: رهبر اینجا است، حتی اگر لب به سخن نگشاید.
اما پرسشی که با این بازگشت مطرح میشود، نه درباره بودن یا نبودن خامنهای، بلکه درباره چگونگی بازسازی جایگاه نمادین او پس از این غیبت است. آیا جمهوری اسلامی هنوز میتواند بر ولی فقیه بهعنوان نقطه اتکای روحی و سیاسی خود تکیه کند یا در حال تدارک دوران پس از خامنهای است؛ دورانی که در آن، خامنهای به مرجعیتی ابدی و فرادست تبدیل میشود و نخبگان واقعی قدرت، در سایه نام او، بازی قدرت را از پشت صحنه اداره میکنند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
به نظر میرسد نظام آگاهانه تصمیم گرفته است که خامنهای را از جایگاه رهبر اجرایی به «مقام قدسی نمادین» منتقل کند. حضور او در حسینیه، نه در مقر فرماندهی، نشانهای روشن از این دگرگونی است. او دیگر آن کسی نیست که برای ملت سخنرانی کند یا مسئولیت رهبری جبهه را در دست گیرد؛ بلکه حضوری است که تنها بهعنوان ضامن ایستادگی احضار میشود نه بهمنزله آغازگر اقدام یا هدایتگر تحولات.
این سبک رهبری هرچند ممکن است در درون ساختار نظام ثبات و آرامش ایجاد کند، خطر راهبردی بزرگی در آن نهفته است؛ اگر مردم بدانند فردی که تنها بهصورت نمادین ظاهر میشود، دیگر توان کنش واقعی ندارد، چه خواهد شد؟ اینجا است که شرایط کنونی جمهوری اسلامی با بحرانهایی مشابه در تاریخ سیاسی مدرن همراستا میشود. لحظهای که رهبر از یک تصمیمگیرنده فعال به چهرهای فراسیاسی تبدیل میشود.
چنین لحظاتی معمولا نویدبخش ثبات نیستند، بلکه نشانه نزدیک بودن انتقال قدرتاند. چه این انتقال آشکارا اعلام شود و چه در سکوت رخ دهد. تفاوت در جمهوری اسلامی ایران این است که نظام هیچ جایگزین شفافی معرفی نمیکند، بلکه بهعنوان یک راهبرد، به ابهام پروبال میدهد تا نگذارد پرسش اصلی که بعد از خامنهای چه کسی قدرت را در دست میگیرد، مطرح شود.
بنابراین، ظاهر شدن رهبر جمهوری اسلامی در شب عاشورا تنها تلاشی برای رد شایعات درباره مرگ یا بیماری او نبود، بلکه اقدامی هدفمند برای بازسازی تصویرش در قالبی دینی و آشنا برای مردم ایران بود: سکوت حسین پیش از فاجعه، حضور حاکم در لحظه اندوه و تداعی مظلومیت کربلا بهعنوان سپری در برابر انتقاد. این صحنه کوششی بود برای قانع کردن مردم به اینکه رهبر جمهوری اسلامی عقبنشینی نکرده، بلکه به مرتبهای فراتر از سیاست ارتقا یافته است.
با این حال، نمیتوان این حقیقت را نادیده گرفت که در جهانی که با شتاب در حال دگرگونی است، نمادگرایی، هرچند تاثیرگذار باشد، نمیتواند تکلیف معادلات قدرت را تعیین کند. امروز جمهوری اسلامی زیر بار سنگین فشارهای اقتصادی، تحریمهای فلجکننده و تنشهای پایانناپذیر منطقهای کمر خم کرده است و بنابراین نه تاب خلا در راس قدرت را دارد و نه توان پذیرش انجماد در مرکز تصمیمگیری را.
وقتی مردم یا حتی نهادهای رسمی احساس کنند نقطه ثقل تصمیمگیری مبهم یا دور از دسترس شده است، چرخشهایی تازه درون ساختار قدرت شکل میگیرد. تحرکاتی در نهادهای امنیتی، زمزمههایی در میان فرماندهان سپاه و حتی برخی بازنگریها در صفوف کسانی که روزگاری وفادارترین حامیان رهبر جمهوری اسلامی بودند.
شاید جمهوری اسلامی قصد داشت با نمایش چهره خامنهای در عاشورا، اعتماد ازدسترفته را بازیابد، اما در واقع، ناخواسته از شکنندگی وضعیت کنونی کشور پرده برداشت. حتی گفتار رسمی هم نتوانست این واقعیت را پنهان کند که ساختار رهبری نظام دچار بحران است: نه جانشین روشنی برای رهبر جمهوری اسلامی وجود دارد، نه نقشه سیاسی مشخصی برای دوران پس از جنگ ارائه شده و نه برای تصمیمهای حیاتی که در غیاب راس نظام گرفته میشود، توضیحی داده شده است.
نتیجهای که جنگ اخیر به همراه داشت، نه خسارات مادی و نه تهدیدهای خارجی، بلکه نمایان شدن واقعیت درون جمهوری اسلامی بود؛ مردمی که در میان تضادهای فراوان زندگی میکنند، نظامی که در حال بازآفرینی خود است و رهبری که بهعنوان شخصیتی ماورایی بازنویسی میشود، در حالی که بستر سیاسی زیر پای همه در حال تغییر است.
ایرانی که از جنگ اخیر بیرون آمد، دیگر آن ایران پیش از جنگ نیست. برخی اسطورههای «مقاومت» سقوط کردهاند و شک و تردیدها حتی به قلب نظام نفوذ کرده است. از این رو، ظاهر شدن تازه خامنهای تنها کوششی است برای بازسازی این اسطوره، نه اثبات واقعیت موجود در جمهوری اسلامی.
در فرجام، شاید جمهوری اسلامی بتواند با استفاده از نمادها، راهکارها و تاکتیکهای موقت از این مرحله بحرانی عبور کند، اما هرگز نمیتواند از پاسخ دادن به پرسش بنیادین مردم طفره برود: «واقعا چه کسی بر ما حکومت میکند و زمانی که ما در میدان جنگ بودیم، او کجا بود؟»
برگرفته از ایندیپندنت عربی
© IndependentArabia