اظهارات خوشبینانهای که درباره مذاکرات جمهوری اسلامی و آمریکا مطرح میشود، واقعیت ناتوانی دو طرف در دستیابی به پیشرفتی واقعی را پنهان نمیکند؛ بهویژه اینکه به نظر میرسد هنوز بر سر سادهترین موارد، توافقی حاصل نشده است. آیا معنای این وضعیت آن است که طرفین به همان آرامشی که تاکنون در نتیجه تلاشهای ترامپ، به دست آمده است، قناعت کردهاند و دیگر به امضای یک توافقنامه صلح نیازی نمیبینند؟
از تجربههای گذشته میدانیم که وقتی مذاکرات شکست میخورد، درهای جهنم باز میشود و دور تازهای از خشونت آغاز میشود. ممکن است مذاکرات تا پس از تابستان ادامه یابد، اما اگر مذاکرهکنندگان نتوانند به یک دستاورد واقعیــ بهویژه در قالب یک امتیاز اساسی از سوی جمهوری اسلامیــ دست یابند، تنشها افزایش خواهد یافت، تحریمهای آمریکا تشدید میشود، حمله وعدهدادهشده اسرائیل محتملتر خواهد شد و نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی فعالتر میشوند.
همانگونه که میدانیم، مذاکرهکنندگان بهطور معمول ترجیح میدهند به جای درگیر شدن در مباحث سیاسی درباره نیتها، اهداف و فلسفهها، مسائل پیچیده را واکاوی و راهحلها و سازوکارها را مستقیما مطرح کنند. در دور قبلی مذاکرات تهران و واشینگتن، گفتگو بر موضوع غنیسازی کردن یا نکردن و همچنین مسئله درصد غنیسازی متمرکز بود. با این حال، هیچ کس این پرسش را مطرح نمیکند که چرا تهران میخواهد پروژه هستهای خود را به یک سلاح نظامی تبدیل کند، نه فقط برای روشنایی خیابانها و روشن کردن کولرها؟
ولینصر، مشاور باراک اوباما، رئیسجمهوری وقت آمریکا، این دیدگاه را مطرح کرد که تهران به دنبال تولید سلاح هستهای نیست، بلکه میخواهد توان بازدارندگی داشته باشد تا از تهدید سرنگونی حکومت در امان بماند. به گفته او، جمهوری اسلامی از سرنوشت صدام و قذافی میترسد. بر همین اساس، سیاست آمریکا در آن زمان بر این مبنا استوار شد که باید به جمهوری اسلامی اطمینان داد تهدیدی متوجه موجودیت آن نیست. در نتیجه داراییهای بلوکهشده ایران آزاد شد، تحریمها کاهش یافت و راه برای از سرگیری تجارت باز شد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
این تحلیل ممکن است برای کشورهایی مانند پاکستان، هند یا حتی کره شمالی که برای بازدارندگی در برابر تهدید دشمنان، به توسعه توان دفاعی نظامی روی آوردند، مناسب باشد، اما رژیم تهران در طول چهار دهه گذشته از تلاش برای گسترش نفوذ، سلطهطلبی و تغییرات منطقهای دست نکشیده است و فعالیتهایش در این زمینه در اروپا، آفریقا و جاهای دیگر ادامه دارد.
در چنین شرایطی، سلاح هستهای نه ابزاری دفاعی، بلکه پوششی برای توسعهطلبی خواهد بود. سلاحی که رژیم جمهوری اسلامی با آن میتواند پروژه سلطهجوییاش را با خیال آسوده پیش ببرد و همزمان از پیامدهای حملات مستقیم در امان بماند. برای نمونه، اگر ایران امروز سلاح هستهای در اختیار داشت، اسرائیل نمیتوانست مستقیم به آن حمله کند و مجبور میشد تنها با گروههای نیابتیاش بجنگد. هر کشوری، از جمله ایالات متحده، هم ناچار میشد از رویارویی مستقیم با ایران هستهای بپرهیزد و به جنگ در سرزمینهای دیگر مانند لبنان یا یمن بسنده کند.
استفاده از سلاحهای هستهای برای محافظت از توسعهطلبی رژیم جمهوری اسلامی مفهومی متفاوت از آن چیزی است که دولت اوباما به آن اعتقاد داشت. سیاستمداران و نظریهپردازان رژیم جمهوری اسلامی از این نظریه استفاده کردهاند که ترس تهران از توطئه تغییر رژیم، دلیل سیاست خصمانه و نیاز آن به سلاحهای هستهای بهعنوان یک عامل بازدارنده است.
آنها همیشه به صورت گزینشی، به شواهد تاریخی استناد میکنند. مثلا اینکه آمریکا در دهه ۱۹۵۰ علیه دولت مصدق توطئه کرد و شاه را بازگرداند. اما این بهانهها دیگر با واقعیت امروز تطابق ندارد. ویتنام ۱۹ سال با آمریکا جنگید، ولی اکنون دو کشور روابط بسیار خوبی دارند، چون هر دو طرف پرونده گذشته را بستهاند.
در صحنه مذاکرات، به نظر میرسد راهبرد رژیم جمهوری اسلامی به رهبری عباس عراقچی، وزیر امور خارجه، بر پایه امید به اختلاف میان آمریکا و اسرائیل بنا شده و امیدوار است که این اختلافات بتواند به نفع جمهوری اسلامی تمام شود. اما در واقع، این همان خطای راهبردی است که تیم محمدجواد ظریف، وزیر وقت امور خارجه جمهوری اسلامی، در مذاکرات پیشین مرتکب شد.
ظریف توانست با ادامه گفتگو با دولت اوباما، به دور از متحدان واشینگتن در منطقه، از جمله کشورهای حوزه خلیج فارس و اسرائيل، مذاکرات را به خط پایان برساند. کشورهای یادشده عملا در حاشیه و بیخبر از جزئیات نگه داشته شدند و وقتی توافق نهایی شد، مقابل عمل انجامشده قرار گرفتند.
توافق قبلی تنها به رفع نگرانی جامعه بینالمللی، یعنی خطر سلاح هستهای ایران، محدود شد و دغدغههای منطقهای را نادیده گرفت؛ بهویژه اینکه اوباما آنها را مسائلی مربوط به خود کشورهای منطقه تلقی میکرد. با این حال، شادی حسن روحانی، رئیسجمهوری سابق، و محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجهاش، دیری نپایید. اوباما توافق معروف برنامه جامع اقدام مشترک (برجام)، را در تابستان سال ۲۰۱۵ امضا و ترامپ آن را در بهار سال ۲۰۱۸ لغو کرد.
بله، هیچ آتشی بدون دود نیست. تردیدی نیست که میان ترامپ و نتانیاهو اختلافنظر وجود دارد، اما این اختلاف نظری میان دو شریک راهبردی است، نه میان دو دشمن. از همین رو، بعید نیست که در پایان کار، خواستههای اسرائیل در صدر فهرست الزامات این توافق قرار گیرد؛ زیرا وزن و نفوذ سیاسی اسرائيل در محاسبات آمریکا همچنان تعیینکننده است.
پرسشی که اکنون مطرح میشود این است که آیا تهران سرانجام به این واقعیت پی برده که توسعه پروژه هستهای جمهوری اسلامی ناممکن شده است و ادامه مسیر توسعهطلبی و سلطهجویی منطقهای جز اینکه ایران را در معرض خطر و تهدید قرار دهد، نتیجه دیگری ندارد؟
آیا وقت آن نرسیده است که رژیم جمهوری اسلامی سیاستی جدید مبتنی بر احترام متقابل به کشورهای منطقه، دست کشیدن از ماجراجویی و پایان دادن به حضور گروههای نیابتی و شبهنظامیان، در پیش گیرد و همچون کشورهای همسایه حوزه خلیج فارس، توجه و تلاشش را بر توسعه داخلی ایران متمرکز کند؟
برگرفته از روزنامه الشرقالاوسط