در حالی که گفتگوهای آمریکا و جمهوری اسلامی به گلوگاههای حساسی نزدیک میشود، گفتمان رسمی جمهوری اسلامی بهطور فزایندهای بر دو محور تمرکز یافته است: نخست، تلاش برای محدود کردن مذاکرات به موضوع بازگشت به توافق هستهای، در ازای لغو تحریمهای آمریکا و متعاقبا تحریمهای سازمان ملل که در چارچوب برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) سال ۲۰۱۵ به تاریخ ۲۵ اکتبر ۲۰۲۵ گره خوردهاند و برای گشایش بازارهای ایران به روی سرمایهگذاریهای غربی و آمریکایی وعدههایی میدهد. نکته دوم پافشاری بر حذف هرگونه بحث درباره موضوعهایی چون برنامه موشکی، نفوذ منطقهای و سرنوشت بازوهای نظامی رژیم جمهوری اسلامی در کشورهای عربی.
مقامهای جمهوری اسلامی مصرانه بر این نکته پافشاری میکنند که جز پرونده هستهای، حاضر نیستند درباره هیچ موضوع دیگری مذاکره کنند. آنان در عین حال، بر ادامه برنامه هستهای خود تاکید دارند؛ برنامهای که به گفته آنها، فتوای رهبر جمهوری اسلامی از تبدیل آن به پروژه تسلیحاتی جلوگیری میکند. جمهوری اسلامی آماده است درباره سطح غنیسازی یا انتقال ذخایر اورانیوم به کشور ثالث گفتگو کند، اما پیوند دادن این بحث را به سرنوشت ساختار منطقهای شبهنظامیان نیابتی آنــ که در طول ۴۰ سال گذشته برای دفاع از برنامه هستهای شکل گرفتند و از دیدگاه حاکمیت تهران، در کنار برنامه موشکی یکی از سه ستون اساسی بقای نظام به شمار میروندــ بهشدت رد میکند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
در واقع، نیروهای نیابتی کمهزینهترین و موثرترین ابزار دفاعی رژیم جمهوری اسلامی به شمار میروند؛ این نیروها از طریق مصادره شعار فلسطین و ادعای حمایت از مسئله فلسطین که برای همه مسلمانان اهمیتی خاص دارد، سعی کردند نفوذ ایدئولوژیک خود را در عراق، سوریه، لبنان، یمن و فلسطین گسترش دهند و حلقهای از آتش پیرامون اسرائیل ایجاد کنند.
این گروهها پیش از ترور قاسم سلیمانی، فرمانده وقت سپاه قدس، تا بعد از آن، در قالب «محور مقاومت» نظریه «وحدت میدانها» را که تحت نظارت مستقیم سپاه پاسداران تدوین شده بود، اجرا کردند. زمانی که این تئوری اسفناک عملی شد، حسن نصرالله، دبیرکل حزبالله لبنان، که بعدها اسرائیل او را ترور کرد، به نمایندگی از این راهبرد صحبت میکرد. سازمانهای حزبالله، حماس، انصارالله، حشدالشعبی و دیگر گروهها نیز همگی زیر چتر سپاه پاسداران عمل میکردند.
آزمون عملی «حلقه آتش» که به غزه، لبنان، یمن، سوریه و عراق کشیده شد، نتیجهای فاجعهبار داشت: غزه ویران شد، حزبالله از نظر رهبری و جایگاه اجتماعی بهشدت آسیب دید، حشدالشعبی عراق تحت فشار عقب نشست و یمن به صحنهای از بمبارانهای پیدرپی بدل شد. علاوه بر آن، رژیم بشار اسد به فروپاشی سوق داده شد و جمهوری اسلامی پایگاه مرکزیاش را در «هلال شیعی» که از زمان انقلاب خمینی به دنبال ایجاد آن بود، از دست داد.
در واقع، جمهوری اسلامی زمانی تقریبا تمام نیروی نیابتیاش را از دست داد که دونالد ترامپ، رئيسجمهوری ایالات متحده، با اظهاراتی صریح و بیپرده تهران را به مذاکره فراخواند. رهبران جمهوری اسلامی ناچار شدند به روندی از چرخش نرم تن بدهند که ابتدا با فاصلهگیری لفظی از بازوهای نظامی و سپس با انکار وجود آنها، همراه شد.
پس از دریافت پیام ترامپ در ۲۱ ماه مارس گذشته و خبر ضربالاجل دوماهه برای توافق، خامنهای سعی کرد خود را از مسئولیت هدایت شبکههای نیابتی که به دستورش شکل گرفته بودند، تبرئه کند. او ادعا کرد که نامیدن این گروهها بهعنوان وکلای ایران توهین به آنها است و «جمهوری اسلامی به وکیل نیازی ندارد».
پیش از آن، درباره خروج نظامیان جمهوری اسلامی از یمن و نارضایتی هواداران از رها شدن حزبالله پس از ترور فرماندهانش هم شایعاتی منتشر شده بود. حتی برای انکار نقش رژیم ایران در حمله «طوفانالاقصی» حماس و ترور اسماعیل هنیه در قلب تهران نیز تلاشهایی گذرا انجام شد، اما این ادعاها برای هیچکس باورپذیر نبود و تازه تردیدها را درباره ماهیت ماموریت نیابتیها افزایش داد.
همه میدانند که این گروهها نه از سر آرمانگرایی، بلکه برای محافظت از نفوذ منطقهای و منافع ژئوپولیتیک رژيم جمهوری اسلامی شکل گرفتهاند. با این حال، خامنهای سعی کرد آنها را صاحب «اهداف مستقل» نشان دهد و در عوض، آمریکا را به داشتن تنها نیروی نیابتی، یعنی اسرائیل، متهم کرد.
با این حال نتیجه نهایی جنگ نیابتیــ حتی به تحلیل خود خامنهایــ به نفع آمریکا تمام شد؛ تحلیلی که موقعیت ایران را در میز مذاکرات دشوارتر میکند. روزنامه اصولگرای «خراسان» بهروشنی نوشت: «دشمن میخواهد در برابر لغو تحریمها، ایران از مولفههای قدرتش (برنامه هستهای، موشکی و نفوذ منطقهای) دست بردارد و این یعنی تکرار سناریو لیبی.»
با وجود همه این عقبنشینیها و انکارها، تهران هنوز به نیابتیهایش نیاز دارد. آنها همچنان ابزار فشارند و نشانههای آن در میدان مشهود است: در آستانه مذاکرات جدید در رم، حوثیها موج جدیدی از حملات را به سمت اسرائیل آغاز کردند. حماس نیز با رد آتشبس پیشنهادی اسرائیل، تاکید کرد که بدون پایان کامل جنگ و خروج نیروهای اسرائیلی از غزه، توافقی ممکن نیست. خلیل الحیه، رئیس دفتر سیاسی حماس، گفت: «نه سلاحها را تحویل میدهیم و نه آتشبس جزئی را میپذیریم. سلاح مقاومت تا پایان اشغال باقی خواهد ماند.» این اظهارات پس از گذشت کمتر از یک هفته از خوشبینی در مورد پیشرفت مذاکرات برای آتشبس جدید در نوار غزه مطرح شدند.
در لبنان هم، حزبالله با لحن تند، دولت این کشور را تهدید کرد که «دستی که به سلاح ما نزدیک شود، قطع خواهد شد»، آن هم در حالی که اسرائیل پیوسته فرماندهان ارشد حزبالله را هدف قرار میدهد و این حزب هیچگونه واکنشی نشان نمیدهد.
برای تکمیل این صحنه، دولت عراق هم به سخنان رئیسجمهوری لبنان که تکرار تجربه نیروهای حشدالشعبی را در کشورش غیرقابل پذیرش دانست، واکنشی تند نشان داد. در حالی که سخنان رئیسجمهوری لبنان صرفا پاسخ به یک سوال بود و به چنین موج شدیدی از خشم بغداد نیازی نبود.
فعالیت بازوهای نظامی جمهوری اسلامی در منطقه، بیتردید، بخشی از روند مذاکره با آمریکا است؛ امری که واشینگتن، کشورهای منطقه و بهویژه اسرائیل کاملا به آن واقفاند. اسرائیل در واقع با جنگهای اخیرش، برای ترامپ موقعیتی تعیینکننده در مذاکرات فراهم کرد و اکنون منتظر چراغ سبز او ایستاده است. یکی از تحلیلگران روزنامه هاآرتص اسرائیل نوشت: «نتانیاهو باید بداند که ترامپ در واقع او را بهعنوان فرمانده حمله نظامی علیه جمهوری اسلامی منصوب کرده و او است که شرایط اجرای این حمله را تعیین خواهد کرد.»
اگر بخواهیم اسرائیل را نیز یک «وکیل» بدانیم، باید گفت که این وکیل بخشی هماهنگ از پروژهای منسجم است. در حالی که نیروهای نیابتی رژیم جمهوری اسلامی همواره ابزاری قابلمعامله و قربانی در میدان چانهزنیهای کلان باقی خواهند ماند.
برگرفته از ایندیپندنت عربی
© IndependentArabia