فمینیسم برای ۹۹ درصد

نانسی فریزر، سینزیا اروزا، تتهی بهاتاچاریا، انتشارات ورسو، ۲۰۱۹

شبحی در حال تسخیر جهان است؛ شبح فمینیسم. فیمنیسمی رادیکال، جهان­گرا، ضد نژادپرستی، جنگ، فقر و سرمایه. این محتوای یک مانیفست فمینیستی است که با الهام از «مانیفست» مارکس و انگلس، به دنبال دنیای بهتر برای همه، به ویژه برای زنان کارگر، دگرباش، مهاجر و رنگین پوست است. نویسندگان « مانیفست: فمینیسم برای ۹۹ درصد»، فریزر، اروزا و بهاتاچاریا که استادان دانشگاه در آمریکا هستند، با تأمل روی تظاهرات سه سال گذشته زنان در آمریکا، اروپا، آسیا و آمریکای جنوبی، ستم بر زنان در شمال و جنوب جهان را تحلیل کرده‌اند که به نظر آنان ریشه در نظام اقتصادی و اجتماعی مسلط دارد و جز با براندازی، با اصلاحات و تغییرات قانونی و یا پیشرفت‌های فردی تعدادی از زنان از میان رفتنی نیست.

البته، این مانیفست تنها در باره زنان هم نیست. نویسندگان از «جامعه بحران زده سرمایه­داری»، در شمال و جنوب، حرف می‌زنند که از نیروی کار، طبیعت و خدمات عمومی بهره کشی می­کند، و باعث «کاهش استانداردهای زندگی، فجایع محیط زیستی، راه اندازی جنگ‌ها و مهاجرت‌های گسترده» می‌گردد. از نظر آن‌ها زنان قربانی این حوادث‌اند. به این دلیل، «فمینیسم برای ۹۹ درصد، ضد نژادپرستی، ضد امپریالیسم، ضد جنگ و حامی محیط زیست و بین‌الملل­گرا هست.»

هر چند جنبش‌های اعتراضی زنان پس از دهه هشتاد میلادی و با پایان موج دوم فمینیسم کم‌رنگ شد و صحنه را برای جنبش‌های محیط زیستی خالی کردند، اما به نظر می‌آید در واکنش به تأثیرات سیاست‌های اقتصادی نولیبرال و کاهش خدمات اجتماعی، و اکنون قدرت‌گیری احزاب و جریان‌های پوپولیست و ناسیونالیست، در کنار جنبش‌های ضد تغییرات اقلیمی، برابری نژادی و عدالت اجتماعی، دو باره فعال شده‌اند.

جنبش #من­هم(#MeToo) علیه آزار و اذیت جنسی زنان در ایالات متحده کمک کرد که موضوع تبعیض و نابرابری‌های جنسیتی، به یکی از مباحث عمده تبدیل شود. در این بحث‌ها، مساله تفاوت دستمزدها میان زنان و مردان، عدم حضور زنان در پست‌های بالای سیاسی و مدیریتی، دسترسی به سقط جنین و.. برجسته بوده است که باید از طریق تصویب و تغییر قوانین، حمایت سیاستمداران و شرکت‌ها رفع شود. اما آن طوری که منتقدان می‌گویند، بحث‌های فعلی مربوط به تبعیض و ستم بر زنان محدود به زنان طبقه سفید متوسط و بالایی جامعه است. در مباحث آنان، زنان کارگر سفید، مهاجران، رنگین پوستان و دگرباشان جنسی جایی ندارند که به دلیل کار بی­مزد خانگی، دستمزدهای پایین، مشاغل نازل در بخش خدمات وکاهش خدمات اجتماعی، در معرض خشونت، فقر، و آزار و اذیت جنسی قرار گرفته‌اند.

از نظر نویسندگان «مانیفست»، فمینیسم لیبرال که گفتمان غالب در میان طبقه متوسط و بالایی سفید است، کل پیشرفت و برابری زنان را در داشتن مشاغل بالا، تلاش و پیشرفت فردی خلاصه می‌کند که گویا اگر تعداد مدیران زن در شرکت‌ها، نهادهای بزرگ مالی و سیاسی افزایش یابد راه برای بهبود وضعیت زنان و خلق فرصت‌های بیشتر برای آن‌ها بازتر می­شود. در واقع، «فمینیسم لیبرال به محدودیت‌های اجتماعی-اقتصادی­ای توجه ندارد که مانعی در برابر آزادی و توانمندی بخش اعظم زنان‌اند.» از این منظر، فمینیسم لیبرال با تاکید بر تلاش و پیشرفت فردی زنان، عوامل نژادی، اقتصادی و جنسیتی را نادیده می‌گیرد. این در حالی‌ست که، مثلاً، زنان به خاطر بارداری و پرورش کودکان از پیشرفت کاری بازمانده و از میزان دستمزدشان کاسته می‌شود. و یا زنان در بخش خدمات که اکثریت کارگران را تشکیل می‌دهند، با دستمزد پایین، عدم حمایت‌های قانونی و با توجه به آسیب‌پذیری‌شان، با آزار و سوء استفاده جنسی رو به رو هستند.

وقتی به سخنرانی شریل سندبرگ، مدیر عملیاتی فیس بوک، در موسسه تد(TED) در مورد توانمندسازی زنان گوش می‌دادم اصلی‌ترین دغدغه‌اش عدم حضور زنان در هیات مدیره شرکت­های بزرگ و تقلا برای ایجاد توازن میان زندگی حرفه­ای و خصوصی بود. در رسانه‌های عمومی از او به عنوان زن موفقی تجلیل می‌شود که با استعداد و پشتکار فردی، خود را به بالاترین مناصب رسانده است، و باید الگویی برای دیگر زنان باشد. ولی از نظر نویسندگان مانیفست، فمینیست‌های لیبرالی چون سندبرگ و هیلاری کلینتون «پوشش نجات بخش برای سیاست‌های عقبگرای سرمایه جهانی»‌هستند که دولت‌ها را برای کاهش خدمات اجتماعی که زنان عمدتاً از آن نفع می‌برند، زیر فشار قرار می‌دهد. همان طوری که لوری پنی می‌نویسد، با راه یافتن تعدادی از زنان به سطوح بالای شرکت‌های مالی و یا مقامات سیاسی، آنها از دسترسی عمومی زنان به خدمات پزشکی، مزایای دوران پس از بارداری، برابری دستمزدها و افزایش مالیات بر شرکت‌ها به منظور تمویل پروژه و خدمات اجتماعی حمایت نمی‌کنند. در واقع، آنها به این مشکلات به دلایل سیاسی اعتنایی نمی‌کنند و یا فکر می‌کنند که تمام زنان از فرصت‌های مساوی برخوردار هستند.

در این مانیفست میان سیاست‌ها و ساختارهای اقتصادی با وضعیت فعلی زنان ارتباط مستقیم برقرار شده است. نویسندگان باور دارند که نوع تابعیت ستم بر زنان ناشی از تفکیک میان کار سودآور و بازتولید اجتماعی است، یا «تفکیک میان پرورش نیروی کار و تولید سود که اولی تابع دومی است.» به بیان دیگر، زنان با کارخانگی، مراقبت و پرستاری نیروی کار برای نظام سرمایه تولید می‌کنند ولی در عین حال کارشان «ارزش اقتصادی» نیز ندارد. این در حالی‌ست که بر اساس تخمین موسسة آکسفام، زنان سالانه در اقتصاد جهانی به ارزش ۱۰ تریلیون دلار کار بی­مزد تولید می‌کنند که این خود علت سهم اندک زنان از ثروت جهانی را به نمایش می‌گذارد.

آن‌طور که جوزفین لوینگستون در این باره می‌نویسد، زنان علاوه بر کار در بیرون که معمولاً کمتر از مردان دستمزد دریافت می‌کنند، در عرصه‌های دیگر مانند پرورش کودکان، نظافت، کارخانگی، و دیگر مشاغل سنتی زنانه که برای ادامه کارجامعه مهم است، نیز مورد استفاده قرار می‌گیرند ولی به این کارهای‌شان ارزشی داده نمی‌شود. این در حالی‌ست که به گفته نویسندگان مانیفست، این خدمات در پرورش نیروی انسانی، یا «بازتولید اجتماعی»، در نظام سرمایه دارای اهمیت مرکزی است.

 البته، در گذشته جنبش‌هایی چون «مزد در برابر کارخانگی» تلاش کردند که ارزش اقتصادی کار خانگی و مراقبتی زنان را بشناسانند تا آنها در مقابل خدمات خود دستمزد دریافت کنند. اما در وضعیت فعلی، در ساختار خانواده پدرسالار که پاک­کاری، مراقبت و پرستاری شغل زنانه است، و در نظام سرمایه که برای این کارها ارزش اقتصادی قایل نیست، زنان در هر دو سطح مورد ستم جنسیتی و استثمار اقتصادی قرار می‌گیرند. نویسندگان مانیفست باور دارند که با الغای تفکیک میان کارسودآور و بازتولید اجتماعی، زنان به خاطر سهم‌شان در بازتولید اجتماعی پاداش خود را در قالب مزایا و خدمات عمومی، مانند مسکن دولتی، تامین مراقبت از کودکان، بزرگسالان و... دریافت کنند. اما آنها به یک تناقص ساختاری اشاره می‌کنند. از یکسو نظام سرمایه برای تولید نیروی کار به زنان نیاز دارد ولی از جانب دیگر، با حمله به نظام خدمات اجتماعی و کاهش دستمزدها از قدرت بازتولید اجتماعی زنان می‌کاهد. از این رو، «مبارزه طبقاتی در جامعه سرمایه­داری مبارزه برسر بازتولید اجتماعی نیز است: مبارزه برای خدمات رایگان درمانی، آموزشی، مسکن دولتی، حمل و نقل عمومی و محیط زیست پاک.»

برای همین جای تعجب ندارد که نویسندگان مانیفست در تز یازدهم خود از «تمام جنبش‌های رادیکال» می‌خواهند که «جمعاً علیه کاپیتالیسم شورش راه بیندازند.» آنها ستم جنسیتی و نژادی، تخریب محیط زیست، کاهش قدرت مردم و نهادهای دموکراتیک را جز ساختار سرمایه داری می‌دانند، و برای هیچ یک از نهادهای آن اعتباری قایل نیستند. دولت را «خدمتگار» سرمایه می‌دانند، قوانین، پلیس و محاکم را«وابسته به ساختارهای قدرت سرمایه» که مهاجران، فقییران و رنگین پوستان را به زندان می‌اندازند و از سفیدهای جامعه حمایت می‌کنند می‌دانند.

با این‌که نویسندگان مانیفست در تحلیل خود به طور رادیکالی از «جامعه و مناسبات نوین» حرف می‌زنند اما به طور متناقضی می‌گویند قصدشان توصیه «جایگزین مشخصی نیست و این موضوع بعداً باید در طول مبارزات اجتماعی مشخص شود.» نویسندگان با این رویکرد، مشکل تناقض بنیادین جنبش‌های رادیکال را نادیده می‌گیرند که از یکسو به تمام نهادهای سرمایه­داری لیبرال حمله می‌کنند، اصلاح این نظام را ناممکن می‌دانند، جریان های میانه‌رو را به همدستی با آن متهم می‌کنند، اما در عین حال از تعریف جایگزین‌ها و ترسیم نقشه راه طفره می‌روند. البته، این موضوع از اهمیت و ضرورت تحلیل انتقادی این مانیفست کم نمی‌کند و به جنبش‌های اجتماعی در شناخت معایب سیستم کمک می‌کند ولی به هدف اصلی خود که گذار از سرمایه­داری باشد، نمی‌رسند.

بیشتر از زندگی