جمهوری‌خواهان لیبرال و نجات دموکراسی از انقلاب ۵۷

داستان دموکراسی در ایران از تاریک‌ترین مقولات میهنی ما است و تمام آن در هاله‌ای از پروپاگاندای گسترده ضدنظام سلطنت به محاق رفته است

پروپاگاندای دموکراسی‌مآب خود بیشترین آسیب را به دموکراسی‌خواهی زده است-AFP

روند رخدادها در دوران اخیر که به‌زودی نخستین سال از قیام ملت ایران را رقم می‌زند، بیش از هر زمان دیگر وظیفه خطیری بر دوش همگان قرار داده است. کوشندگان راه آزادی ایران و به‌ویژه جبهه جمهوری‌خواهی باید نشان دهند که رویکرد ابزارانگارانه به دموکراسی همچون نقابی بر پوپولیسم پهلوی‌ستیزانه هرگز خواسته و هدف طیف وسیعی از باورمندان به اصول آزادی و دموکراسی لیبرال نیست.

داستان دموکراسی در ایران از تاریک‌ترین مقولات میهنی ما است و تمام آن در هاله‌ای از پروپاگاندای گسترده ضدنظام سلطنت به محاق رفته است. تصوری که در آکادمی و رسانه (چه داخل ایران، چه در سطح بین‌المللی) برای دهه‌ها ذهنیت ایرانی و جهانی را شکل داد، همان بود که سلطنت و شاه مانع دموکراسی است ولی تا همین امروز هیچ‌کس این پرسش بی‌نهایت ساده و حیاتی را پاسخ نداده است که اگر چنین بود، چطور با برداشتن آن به‌اصطلاح مانع، نه‌تنها به دموکراسی نرسیدیم، بلکه در جهنم تئوکراسی گرفتار آمدیم؟

این تبلیغات که در دهه‌های پیش از انقلاب اسلامی هم بیشترین امتیاز را به ارتجاع سرخ ارزانی می‌داشت و گاه صرفا از بغض پهلوی حتی حاضر می‌شود موقتا از شعار پوپولیستی «شاه و شیخ» دست بشوید و به ارتجاع سیاه (شریک سابق) نیز عرض ارادتی کند و مرثیه سرکوب روحانیت شیعه را در دوران شاه بسراید، در بسته‌بندی‌های بسیار متنوع و گوناگونی عرضه شده است؛ مقالات و کتب آکادمیک، مستندهای جهانی که گاه شایسته جوایز بین‌المللی هم شده‌اند و در نهایت بیان زبانی همین گفتارهای یکسره ایدئولوژیک در کنفراس‌ها، مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های متعدد.

بسامد این پروپاگاندای شاه‌ستیزانه تمام ادوار پیش از انقلاب اسلامی را در برمی‌گیرد؛ دهه ۲۰ و نوسازی ایران در عصر رضا شاه، دهه ۳۰ تا میانه دهه ۴۰ و ایفای نقشی حتی به‌مراتب کمتر از یک پادشاه مشروطه از سوی محمدرضا شاه و در نهایت ۱۵سال پایانی سلطنت شاه فقید. فراموش نکنیم که این تبلیغات حتی دهه پایانی سلطنت قاجار را نیز در برمی‌گیرد و تمام ناکامی‌های درونی نهضت مشروطه را نیز به پای پهلوی می‌نویسد.

ساده‌انگاری یا ساده‌سازی عامدانه ادوار تاریخی مهم‌ترین حربه این تبلیغات برای جا انداختن پنداشت‌های ایدئولوژیک پیش‌گفته است. بنابراین برای پذیرش اینکه سلطنت و به‌ویژه خاندان پهلوی مهم‌ترین مانع دموکراسی بوده است، باید فراموش کنیم که مشروطه‌خواهان اصیل همگی گرد سردار سپه حلقه زدند، باید فراموش کنیم که قاطبه خواسته‌های بنیادی مشروطه (از جمله نظام آموزشی، دادگستری و قانون‌گذاری مستقل از اربابان شریعت) را رضا شاه کبیر تحقق بخشید؛ باید از یاد ببریم که شاه جوان در تمام ۱۵ سال نخست حتی از اختیاراتی که حق قانونی او بود، به‌نفع نخست‌وزیر صرف نظر کرد ولی نتیجه آن دورانی هولناک از ترورهای درون‌گروهی، سیاسی و سوءقصد به جان خود او بود؛ باید فراموش کنیم که مصدق نه‌تنها پیش‌قراول شهیدنُمایی در سیاست و به رکود کشاندن کشور بود، بلکه حداقل دوبار با اسلام‌گرایان ملبس (فدائیان اسلام) ائتلاف کرد و ابهامات درباره مشارکت جبهه ملی در قتل رزم‌آرا هنوز بی‌پاسخ مانده است؛ باید از خاطر ببریم که سومین ائتلاف جبهه ملی با روحانیت قدرت‌طلب تا همین امروز همه ما ایرانیان را به خاک سیاه نشانده است و باید به یاد نیاوریم که پادشاه در برابر اصلاحات ارضی و انقلاب سفید چه واکنش‌های ناامیدکننده‌ای از مخالفان خود به‌ چشم دید و تصمیم متعاقب و فهم‌پذیر او مبنی بر یکه‌سالاری ۱۵ ساله چه دوران درخشان و تاکنون تکرارناپذیری را برای ایران رقم زد. در نهایت، درست زمانی که شاه تصمیم بی‌بازگشت و قاطعانه خود برای گشودن درهای سیاست به روی مخالفان را عملی کرد، برای آخرین‌بار و البته این‌ بار در شکل یک انقلاب خونین اثبات شد که مانع دموکراسی نه شاه که شاه‌ستیزان بودند.

این پروپاگاندای دموکراسی‌مآب خود بیشترین آسیب را به دموکراسی‌خواهی زده است. ما ایرانیان اگر بخواهیم با خودمان صادق باشیم، باید پیش از هر چیز بپذیریم که سلطنت بستر دموکراسی بود نه مانع آن. به‌همان ترتیب، شاه ایران با فراهم آوردن زیرساخت‌های دموکراسی پایدار و سپس اقدام به باز کردن فضای سیاسی و در نهایت ترک متمدنانه صحنه سیاست یگانه کنشگر مردم‌سالار تاریخ معاصر ما است.

البته کسانی که آن دوران آزادی را معادل بر هم زدن نظم جهانی می‌دانستند و آخوندها تنها با لباس مبدل، حرف دل همین جماعت را در تمام این سالیان سیاه نعره زده‌اند، همچنان بر طبل دروغین «آزادی‌خواهی» خود و انقلاب انسان‌ستیزانه ۵۷ می‌کوبند. آرمانشهر شیعی به‌عنوان دوزخ برآمده از انقلاب شاه‌ستیز درست عکس‌برگردان دوزخ مشابهی است که بر فرض تحقق آرمانشهر خلقی نصیب مردم ایران می‌شد. در مقابل آرمانشهرباوران سرخ و سیاه البته یک پادشاه انسان‌گرا و مانوس با واقعیت میهن و جهان نیز وجود داشت که احدی از دشمنانش نتوانستند و نخواهند توانست حتی یک روز از زندگی و شانی را که برای ایرانیان به‌ارمغان آورد، تحقق بخشند.

شوربختانه در سالیان اخیر و به‌ویژه پس از انقلاب لیبرال نسل جوان با شعار کانونی «زن، زندگی، آزادی»، درست همان پروپاگاندا در قامت چهره‌های جدید اما باز با همان نقاب دموکراسی‌خواهی به میدان آمد تا این‌بار شاهزاده رضا پهلوی را مانع پیروزی انقلابی جلوه دهد که بیش از هرچیز انقلاب ضد ۵۷ است. تمامی الگوهای رفتاری و کدهای گفتاری اسلاف پهلوی‌ستیز در عمل و زبان و ائتلاف چهره‌های جدید بازآفرینی شد.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

کسانی که ابتدا با شعار همبستگی و سپس با انحصارگرایی می‌خواستند از گران‌سنگ‌ترین سرمایه سیاسی و ملی بهره ببرند، پس از آنکه از این بهره‌وری ناامید شدند، کارزار تخریبی را کلید زدند که هر عقل سلیم ایرانی را ناخودآگاه به یاد کسانی در سال ۵۷ می‌اندازد؛ یعنی نام‌هایی که لعن و نفرین هموطنان خود را تا ابد به‌ همراه دارند. ناپختگی و شتابزدگی در استثمار پهلوی و سپس پا گذاشتن جای پای منفورترین‌های تاریخ معاصر تنها پاره‌ای از خطاهای شگفت‌آور بانیان جدید پروپاگاندای دموکراسی‌مآب است.

چه‌بسا بدترین پاره پروپاگاندای جدید ضدپهلوی توسل به شگردهای آشنای اصحاب ۵۷ بود تا با شیوه‌های غیراخلاقی از شاهزاده اخلاق‌زدایی و سلب اعتبار کنند. گرانبهاترین اعتبار شاهزاده محبوبیت ملی او است. متاسفانه گویا برای عده‌ای شاهزاده تنها وقتی کنار آنان بنشیند، می‌تواند وجهه ملی داشته باشد و به‌محض اینکه این همنشینی به‌ هر سبب دیگر ادامه نیابد، آن‌گاه او باید از جایگاه ملی خود به زیر کشیده شود و صرفا گروه خودش را تاسیس کند.

در واقع، برخی همنشینان شتابزده شاهزاده دقیقا سخن پهلوی‌ستیزان کلاسیک را بر زبان راندند که از روز نخست هم مخالف هر نوع همنشینی با پهلوی بودند و هم پیش‌شرط پذیرش شاهزاده را در فضای سیاست ایران همین تاسیس «حزب خودش» می‌دانستند. اصرار این ایام بر اینکه «رضا پهلوی» باید حزب و گروه خود را تاسیس کند، فقط بدین‌خاطر است که اصرارکنندگان بهتر از کسی می‌دانند که شاهزاده فراتر از هر حزب و گروهی است. این کارزار ترور شخصیت حتی گاه تا آنجا پیش رفته که صرف پیکار ملی رضا پهلوی برای نجات میهن را به سوگیری سیاسی و خروج از بی‌طرفی و لذا شاهدی بر قدرت‌طلبی و اراده قطعی بر تاج‌گذاری در آینده ایران جلوه داده است.

هم‌زمان، مدعیان گفتار حقوق بشری نیز تصمیم گرفتند راه شوم پیشینیان خود را دنبال کنند؛ همان‌ها که به سازمان عفو بین‌الملل گزارش دروغ ۱۰۰ هزار زندانی سیاسی شاه را می‌فرستادند و این سازمان هم بدون تحقیق و با نقض فلسفه وجودی خود آن را به جهان مخابره می‌کرد. اکنون نیز شاخص‌ترین شخصیت‌های حقوق بشری از تهران به رسانه‌های طرازاول غرب هشدار می‌دهند که خطر اصلی پهلوی است نه جمهوری اسلامی؛ آن هم زمانی که هنوز ستم‌سالاری برآمده از پروپاگاندای حقوق بشری ضد این خاندان سلطنتی همچنان بر سر کار است. از این‌ جهت داستان حقوق بشر در ایران همان‌قدر هدف استفاده ابزاری و ایدئولوژیک قرار گرفت که داستان دموکراسی.

اشتباهات مخرب، توهم، دورویی، لجاجت و انتقام‌جویی این چهره‌ها بیشترین ضربه را نه به پهلوی یا انقلاب لیبرال ایران بلکه به جبهه جمهوری‌خواهی زد؛ البته این آسیب بی‌تردید تصویر آینده دموکراتیک میهن را هم زخمی کرد. اینجا است که مسئولیت سنگین جمهوری‌خواهان لیبرال سر بر می‌آورد تا ایده دموکراسی‌خواهی را در قالب نظام جمهوری یک‌بار برای همیشه از ستیز توامان با نظام سلطنت و خاندان پهلوی بیرون آورند. نجات جمهوری‌خواهی از شاه‌ستیزی و پهلوی‌ستیزی پیش از هرچیز بزرگ‌ترین خدمت به ایران، انقلاب دموکراتیک ضد ۵۷ و در نهایت آتیه سرزمین ما است. رهاندن گفتار جمهوری‌خواهانه از چنبره ذهنیت پنجاه‌وهفتی (با تمامی طیف‌های رنگارنگ آن) در نوع خود یک انقلاب شناختی و بی‌سابقه در ذیل خیزش دموکراسی‌خواهی است و از زمره کوشش‌های فرخنده‌ای به‌شمار خواهد آمد که داستان دموکراسی در ایران را واقعیت‌مندانه طرح و آن را از گروگان روایت مسلط آزاد می‌کند.

باید همواره بر این حقیقت تلخ زنهار داد که مدعیان دموکراسی در خطه ما کارنامه بسیار سیاهی داشته‌اند و داستان دموکراسی برای ایران می‌توانست جور دیگری پیش برود، اگر که مدعیان تا همین امروز در چنبره پندارهای ایدئولوژیک، منافع گذرا، ناآگاهی تاریخی و کین‌توزی گرفتار نیامده بودند. نخست نه دولت‌ــ‌ملتی وجود داشت نه استقلالی و نه زیرساخت و رفاهی. ایران در دوران سلطنت پهلوی در طریق دولت‌ــ‌ملت قرار گرفت و اهالی ایران در مسیر شهروندی به پیش رفتند.

در تمام این دوران، مدعیان مبارزه با استبداد در حال نفرت‌پراکنی، تبلیغ ایدئولوژی‌های تمامیت‌خواه، زدوبند با مرتجعان، کمک گرفتن از بدنام‌ترین دولت‌های جهان و سنگ‌اندازی در راهی بودند که یگانه ضمانت برقراری دموکراسی پویا و پایدار در ایران بود. انقلاب ۵۷ چکیده و ثمره تمام کژی‌ها، ناراستی‌ها و بدکرداری‌های همین مدعیان بود. اینکه با گذشت بیش از چهار دهه مدعیان تازه‌ای پیدا شده‌اند که باز می‌خواهند در را بر همان پاشنه بچرخانند و همان نغمه‌ها را ساز کنند، تنها نشان‌دهنده تهیدستی درمان‌ناپذیر راویانی است که اسلافشان داستان دموکراسی را به ستم‌سالاری آخوندی ختم کردند و دهه‌ها است می‌خواهند امکان تاسیس ستم‌سالاری خلقی را به‌عنوان «انقلاب دزیده‌شده» و «شکست دموکراسی‌خواهان» جا بزنند.

افسانه‌هایی همچون «بیش از یک قرن پیکار برای آزادی» گرچه دهه‌های پیش خریدار داشت، امروز ایرانیان با نگاه منصفانه و خودسنجشگرانه به تاریخ معاصر بهتر از هر کسی دریافته‌اند که پیکار ادعایی چقدر بیمار زاده شد، به چه کژراهه تاریکی ره سپرد و در نهایت کشور را به کام مرگ‌خواهی و جهان‌ستیزی و در نتیجه نابودی چند نسل، فرسودگی زیرساخت‌ها، جا ماندن از چندین موج توسعه جهانی و در نهایت تخریب بازگشت‌ناپذیر زیست‌بوم ایران کشاند.

این پیکار می‌توانست جور دیگری پیش برود، اگر حقانیت و خیرخواهی پادشاه فقید در بیان «همه به ایران فکر کنیم»، نادیده گرفته نمی‌شد. آزادی، دموکراسی و حقوق بشر همگی واژه‌هایی زیبا هستند ولی تنها درک تاریخی، واقعیت‌مندانه و همه‌جانبه می‌تواند بر اساس این نام‌ها یک ساخت سیاسی بهینه و در خدمت خیر جمعی را بنیان نهد. ما به این درک با هزینه بسیار گزافی دست یافته‌ایم و نباید بگذاریم که مرده‌ریگ انقلاب رهزن ۵۷ دوباره در شکل و شمایل تازه‌ای تنها بخت باقی‌مانده برای ایران را بسوزاند.

درست به‌همان میزان که مشروطه‌خواهان و باورمندان به پادشاهی قانونمند این عهد تاریخی را بر گرده دارند تا با گفتار تکثرگرایانه و رفتار دموکراتیک نشان دهند که معدل ما مردمان بی‌گمان آماده یک چیدمان سیاسی مردم‌سالارانه است، همان‌قدر هم جمهوری‌خواهان و باورمندان به نظم غیرسلطنتی وظیفه‌ای چه‌بسا سنگین‌تر بر دوش دارند تا با جدا کردن راه خود از پهلوی‌ستیزان قدیم و جدید به گفتار جمهوری‌خواهی آن‌گونه میهن‌پرستی ازدست‌رفته‌ای را ارزانی دارند که نمادش اکنون در قاهره آرمیده و نماینده‌اش از روز نخست این کابوس به‌ هر زبانی به مردم ایران گفته است «مرا نخواهید! ولی میراث مرا توشه نجات میهن کنید!»

 یک دموکراسی‌خواه راستین امروز لزوما کنار شاهزاده نمی‌ایستد (و به‌طریق اولی شان ملی شاهزاده را منوط به این همنشینی نمی‌کند) اما دست‌کم این است که ستیز با پهلوی را آگاهانه مردود می‌شمارد؛ چرا که داستان دموکراسی در ایران از خلال همین مقابله کور به داستان «وحشت بزرگ» بدل شد.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه