با نزدیک شدن پایان هر سال، احساساتی که انسان مدام سعی در کنترل آنها دارد، لبریز میشوند. من خودم دلم به آشوب میافتد؛ از شادی بازگشت به خانه و نزد عزیزانم رفتن از یک طرف، و غم و دلتنگی دوستانی که باید پشت سر جا بگذارم، از طرف دیگر. به کیف برزنتی دوربینم خیره شدم که آغشته به گرد و خاک در کشورهای گوشه و کنار دنیا، در کنارم حاضر بود. اکنون روی زمین صیقلی کف اتاقم نشسته و زیپش تا ته بسته شده است. ولی این کیف باید به من نزدیکتر باشد، باید وزنش را دوباره روی شانهام احساس کنم، باید قدم در راه بگذارم ...
در ادامه، مجموعهای از عکسها و خاطراتی را گرد هم آوردهام که شامل داستانهایی از محرومترین کودکان دنیا است.
زمستان: عبدول، پناهنده ۱۰ ساله سوری، نشسته در پناهنگاه موقتی که روی دامنه کوههای خشن و برفزده ارسل در لبنان ساخته شده است. او دست پدرش را گرفته و در آغوش وی، در کنار اجاق خود را گرم میکند. نگاه فراموش نشدنی پسری را دارد که میداند قرار است بمیرد؛ حالتی که حتی در دمای زیر صفر این اتاق تاریک و در مه پارافین، به وضوح دیده میشود. محمد، پدرش، که از غصه خوردن نحیف شده، توضیح میدهد که اکنون دو سال از زمان یک عمل جراحی که برای نجات جان پسرش ضروری بود، میگذرد. او که هیچ راهی برای تامین مالی هزینههای آن جراحی ندارد، دستانش را به سمت آسمان بلند میکند؛ به این امید که دعاهایش مستجاب شود. خودم را به یاد میآوردم که در کودکی منتظر ملاقات دکتر بودم. میدانستم که نوبتم خواهد رسید. عبدول میداند که نوبت او هرگز نخواهد رسید.
بهار: پناهندگانی ونزوئلایی که روزگاری سر سفره خویش، در کنار خانوادههای خود غذا میخوردند، چهار دست و پا در سطلهای زباله دنبال غذا میگردند تا از بحران کنونی کشورشان جان سالم به در برند. این در حالی است که رئیس جمهوری آنها در ملاءعام در ساختمانهای مجلل برای خود به ضیافت مینشیند. حدود ۳.۵ میلیون ونزوئلایی، از جمله پزشکان، وکلا و معلمان، کشور خود را در هراس از قحطی و گرسنگی ترک کردهاند.
جوئندر ۶ ساله از ماراکایبو در ونزوئلا، خسته و گرسنه به ایپیالس در کلمبیا رسید. بعد از سفری ۳۳ روزه و بیشتر با پای پیاده، دست آخر او و خانوادهاش را از پشت کامیونی گالوانیزه مانند احشام پیاده کردند؛ جایی که برای زنده ماندن، مجبور شدند برای دریافت غذا از دیگران، التماس کنند. دستانش که آنها را به حالت کاسهای بالا آورده بود، با بستهای بیسکویت، اهدایی یکی از ساکنان شهر، پر شد. او بسته بیسکوییت را مانند یک جایزه در دست گرفت. منی که هیچگاه در کودکی مجبور نبودهام برای دریافت غذا به کسی التماس کنم، حتی نمیتوانم تصور کنم که چه در سر آن کودک میگذرد. من میدانستم که میتوانم به سادگی در یخچال را باز کنم. جوئندر نمیتواند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
تابستان: اسپرنس ده ساله، کودکی اهل هائیتی، و «رستاوک» (restavek) یا کودک-بَرده است. والدین طبیعیاش او را به خانواده متمولی دادهاند تا به عنوان خدمه ایشان، از کودکی مشغول خدمت شود. احساس ترک شدن توسط خانواده، تاثیر شدیدی بر او داشته است. ایستاده در آشپزخانه و مشغول شستن ظرفها، تنها شانههای کوچکش را بالا انداخته و قطرات اشک یک یک بر صورتش جاری میشوند. او هر روز ساعتها مشغول تمیز کردن، رُفتوروب و شستوشو است. میگوید: «هیچ وقت فرصت ندارم که بیرون بروم و با دوستانم بازی کنم، چون اربابان خانه مرا به سرعت فرا میخوانند تا کار دیگری برایشان انجام دهم.»
اهمیتِ سخت کار کردن، از کودکی در من نهادینه شده است. با این وجود، به خوبی نعمتِ حق انتخاب داشتنم را به یاد دارم. میدانستم که میتوانم بگویم نه. اسپرنس میداند که نمیتواند نه بگوید.
پاییز: ماموک ۱۰ سال دارد و تا به حال کلاس درسی را از نزدیک ندیده است. والدینش او را با خواهران و برادرانش رها کردهاند. او اکنون با مادربزرگش و غرق در فقر زندگی میکند. او که در اتاقی تاریک در نقطهای دورافتاده در شمال غربی تانزانیا روزگار میگذراند، توضیح میدهد که چقدر از به مدرسه نرفتن ناراحت و غمگین است. ولی به هر صورت، رویای او این است که روزی معلم شود تا به کودکان دیگری که مانند او به آموزش دسترسی ندارند، کمک کند. من در این مورد حق انتخاب نداشتم. باید به مدرسه میرفتم. ماموک هم حق انتخاب ندارد، ولی به این خاطر که حق دسترسی به آموزش برای او فراهم نیست. به این نتیجه رسیدم که من قدر خیلی چیزها را در زندگی خود دستکم گرفته بودم. کودکان در گوشه و کنار دنیا به خدمات بهداشتی دسترسی ندارند، از خانه و کاشانه خود بیرون رانده میشوند، شبها گرسنه به خواب میروند، و در مناطق جنگزده و بدون دسترسی به آموزش بزرگ میشوند.
مانند محل تولد و زندگی، در انتخاب شغل خود هم نقشی نداشتم. خودش اتفاق افتاد و این شغل بود که مرا پیدا کرد؛ شغلی که در عین واحد، موهبتی بینظیر و مسئولیتی عظیم است. من به کار خود برای پاسخگو نگاه داشتن دنیا ادامه میدهم، با این امید که بالاخره تغییر را برای افرادی که سزاوارش هستند، به ارمغان آورد.
© The Independent