در ماههای پایانی جنگ سرد، فرانسیس فوکویاما در دانشگاه شیکاگو یک سخنرانی ایراد کرد که بعداً به صورت مقالهای زیرنام «پایان تاریخ و آخرین انسان؟» در مجله محافظهکار «نشنال اینترست» در تابستان ۱۹۸۹ میلادی چاپ شد. آقای فوکویاما پیوسته در پاسخ به منتقدان خود میگوید که علامت سؤال در عنوان این مقاله گویای آن بود که وی قضاوت قطعی در مورد پایان تحول ایدئولوژیک بشر نکرده است، ولی کل تئوری این مقاله بازتاب دهنده خوشبینی آن روزهای ایالات متحده آمریکا به پیروزی لیبرال دموکراسی و سرمایه داری جهانی به عنوان یک نظم نوین بینالمللی بود.
به گفتة فوکویاما، در اثر این تحول تعداد دموکراسیهای انتخاباتی تا اوایل سال ۲۰۰۰ از ۳۵ به بیش از ۱۲۰ رسید. در این دوره نرخ تولید کالا و خدمات چهار برابر شد، تمام مناطق جهان توسعه اقتصادی یک یا دو رقمی را تجربه کردند که در اثر آن میزان فقر شدید از ۴۲ درصد در سال ۱۹۹۳ به ۱۸ درصد در سال ۲۰۰۸ میلادی کاهش یافت. با این دستاوردها، سرمایهداری لیبرال قرار بود که الگویی برای کشورهای دیگر نیز باشد ولی این سیستم بار دیگر دچار بحرانهای دورهای ساختاری، مانند رکود جهانی ۲۰۰۸ میلادی شد و اکنون پوپولیستها و سوسیالیستها به جان آن افتادهاند.
فوکویاما باور دارد که «همه از فواید جهانی شدن بهره یکسان نگرفتند. در بسیاری از کشورها، از جمله دموکراسیهای توسعه یافته، نابرابری اقتصادی به شکل مهیبی افزایش یافت.» جهانی شدن و اتوماسیون روابط اقتصادی و اجتماعی در غرب به ویژه ایالات متحده را برهم زد، از میزان مشاغل صنعتی کاست، و مشاغل به کشورهایی که در آن هزینهها و دستمزدها پایین است، انتقال داده شد. در نتیجه، طبقه کارگر غربی بیشترین آسیب را در اثر کاهش درآمدها و بیکاری دید، و سازمان همکاری و توسعه اقتصادی در پژوهش اخیر خود میگوید که حتا طبقه متوسط نیز در حال کاهش است و هزینههای زندگی، «مانند مسکن، آموزش و بهداشت برای خانوارهای متوسط سه برابر بیشتر از میانگین درآمدشان در دو دهه گذشته بوده است.»
فوکویاما باور دارد که «ظهورجنبشهای دستراستی پوپولیستی با جهانی شدن و متعاقباً نابرابری اقتصادی در بسیاری از کشورهای ثروتمند ارتباط دارد.» او حتا هشدار میدهد که این موج ملیگرایی دستراستی «تهدیدی نسبت به لیبرال دموکراسی نیز هست. چون، رهبران پوپولیست و ملیگرا در کشورهایی مانند آمریکا، مجارستان، لهستان و... با استفاده از مشروعیت و محبوبیتی که از انتخابات به دست آوردهاند، به تضعیف نهادهای لیبرال دموکراسی مانند دادگاهها، نهادهای بیطرف حکومتی و رسانهها میپردازند، و با حمله به جهانی شدن، نهادهای بینالمللی را که برای مدیریت نظم جهانی لیبرال ضروری است، ضعیف میکنند.»
فوکویاما در کتاب اخیر خود، هویت: کرامت و کینتوزی در سیاست امروز، هرچند اعتراف میکند که پدیدههایی مانند برگزیت و رسیدن دونالد ترامپ به کاخ سفید به کمک موج ملیگرایی کینهتوز با سیاستهای نولیبرال ریگان و تاچر و روند جهانی شدن ارتباط دارند، ولی پدیدههای صرفاً اقتصادی نیستند، و با استفاده از فلاسفه کلاسیک میکوشد آن را به کرامت انسانی، نادیده شدن، و زایل شدن وفاق سیاسی و ارزشهای مشترک نسبت دهد.
فوکویاما در کتاب «جمهور» افلاطون با کلمة «تیموس» بر خورد. به نظر این متفکر یونانی، روح انسان دارای سه بخش است: میل، خرد و کرامت (تیموس). انسان فراتر از مسائل و خواهشهای مادی و بیرونی، نیازمند کرامت، بویژه از نظر دیگران نیز است. او با ارجاع به هگل در شرح «خدایگان و بنده»، میگوید: « انسان به دنبال نظر دیگران در مورد ارزش ذاتی خود است.» وی طلب کرامت را در مطالبات جنبشهای دموکراتیک و برابریخواه، از جنبش مبارزات مدنی سیاهان در دهه شصت میلادی تا جنبشهای بهار عربی و ضد آزار جنسی زنان معروف به جنبش «میتو»(من هم) به وضوح میبیند.
فوکویاما با این اصل که انسان طالب کرامت و اظهار ارزش درونی خود است، استدلال میکند که «با کاهش مشاغل صنعتی و افزایش بیکاری[در ایالات متحده]، ناهنجاریهای اجتماعی چون افزایش جرائم، مرگ در اثر مصرف بیش از حد کوکایین و برهم خوردن مناسبات خانوادگی نیز به بار آمد و فقر از یک نسل به نسل دیگر انتقال یافته است.» در عین حال، با افزایش جمعیت مهاجرین، قدرتمند شدن گروههای هویتی و جنسیتی تصویر مسلط از هویت ملی نیز تغییر کرده است. یعنی، آمریکا دیگر کشوری انگلوساکسون و پروتستان با خانواده پدرمحور نیست. بههمین خاطر، جمعیت غالب سفید جایگاه و ارزشهای سنتی خود در آمریکای جدید و چند فرهنگی را در خطر دیده، خود را بیگانه و قربانی در سرزمین خود تصور میکنند. رهبران پوپولیست و ناسیونالیست بیعدالتی اقتصادی و مشکلات اجتماعی آنها را از منظر از دست دادن هویت و منزلت توضیح میدهند: « شما همیشه جزء اساسی این ملت بزرگ هستید، اما خارجیها، مهاجرین و نخبگانتان بخشی از شما نیستند و برای شما در سرزمینتان حرمتی قائل نیستند.»
فوکویاما مینویسد آنها احساس میکنند که کشور خود را از دست دادهاند، کسی به آنها توجهی نمیکند و نظام سیاسی و نخبگان کشور به آنها خیانت میکنند. به همین دلیل، کارگران و روستاییان سفید آمریکایی و اروپایی بیشتر خود را با جریانهای ناسیونالیست ضد مهاجرین، اقلیتها و نخبگان شهری نزدیک میبینند تا جریانهای مترقی شهری.
فوکویاما چپها و لیبرالهای حامی سیاستهای هویتی را در خیزش جنبشهای پوپولیست و ناسیونالیست مهاجر ستیز دخیل میداند. او به ویژه چپ را ملامت میکند که از طبقه کارگر فاصله گرفته است، «روی به سیاست چند فرهنگی[و هویتی] آورده است و از سیاستهای کلان معطوف به تغییرات بزرگ اجتماعی و اقتصادی غافل مانده است.» به نظر فوکویاما، سیاستهای هویتگرا به دنبال تأمین عدالت برای گروههای اقلیت و تحت ستم بوده است اما بی عدالتی اقتصادی و اجتماعی در حق بخش بزرگ جامعه را ندیده است. البته، او می پذیرد که سیاستهای هویتی محصول وضعیت و مبارزات گروههای تحت ستم مانند سیاهان بوده است اما در عین حال گوشزد میکند که این سیاستها منجر به شکلگیری خرده هویتهای مبتنی بر نژاد، قومیت و مذهب شده که مانعی در برابر ایجاد هویت بزرگ ملی و وفاق سیاسی به حساب میآید.
فوکویاما باور دارد که سیاست هویتمحوری از کارایی حکومت کاسته است. زیرا، امکان توافق روی ارزشها و برنامههای مشترک ملی را دشوار کرده است. مثلا، مهاجرت و کنترل سلاح از جمله موضوعات عمومی هستند که جامعه آمریکا شدیداً برسر آن اختلاف دارد و حکومت و کنگره به جای همکاری یک دیگر را تخریب میکنند. از این رو، برای افزایش تأثیر دولت و سیاست باید اجماع سیاسی بر سرهویت و ارزشهای ملی شکل بگیرد و از سیاستهای هویتی و جامعه چند فرهنگی فاصله گرفته شود. باید هویت سیاسی بر محور ارزشهایی چون قانون اساسی، حاکمیت قانون و برابری انسانها به وجود آید. بنابرین، او برخلاف روشنفکران چپ و لیبرال نسبیتگرا، از ادغام مهاجرین در «فرهنگ غالبی» حمایت میکند که بر اساس ارزشهای روشنگری و رد ارزش مساوی خرده فرهنگها استوار باشد.
فوکویاما در کتاب «هویت» از گفتمان نو محافظه کار فاصله میگیرد و مشکلات طبقات کارگر و سفید را در سیاستهای اقتصادی ناعادلانه سرمایهداری معاصر جستجو میکند، ولی میان آسیب شناسی و تحلیل فلسفی و سیاسی وی از مشکلات مذکور تناسبی به چشم نمیخورد. اجماع سیاسی برسر تعریف جدید از شهروندی باید متناسب با اقتصاد سیاسی جامعه سرمایهداری باشد. در حالیکه چرخ سرمایه به خاطر کاهش جمعیت سفید به نیروی کار بیرونی نیاز دارد. با دگرگونی ابزار و شیوههای تولید روشهای ناکارآمد توزیع ثروت توسط یک دولت مداخلهگر و میانجی در راستای حمایت از اقشار آسیبپذیر تغییر میکند و اجماع سیاسی روی ارزشهای لیبرال دموکراسی به شکل سابق دیگر ممکن نیست. فوکویاما نشان نمیدهد که اجماع سیاسی مورد نظر وی روی هویت ملی و شهروندی چگونه به طبقات کارگر و متوسط در برابر خطرات جهانی شدن و سیاستهای نو لیبرال کمک میکند. او تنها روی اصول و ارزشها تاکید دارد اما اعتنایی به دموکراتیک ساختن سیاست و اقتصاد نمیکند.