وقتی از نویسنده کتاب «قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟» پرسیدم، «دراین دنیای شلوغ اینترنتی که آدمها بیشتر میشنوند و تماشا میکنند تا بخوانند، چرا مینویسی؟» در پاسخم ابتدا نقل قولی از ولادیمیر ناباکوف، نویسنده روس، آورد: «اثر هنری هیچ اهمیتی به جامعه نمیدهد. فقط به فرد فردِ آدمها اهمیت میدهد و فقط شخص خواننده است که برای من مهم است.» هر چند با این اندیشه میتوان فاصله داشت، چه این مجموعه افرادند که برآیندی را میآفرینند که زیست جامعه در آن جاری است، اما او ادامه داد: «برای من، این فرد فردِ آدمها از خودم شروع میشود. از فردیت خودم که نوشتن، دستم را میگیرد و مرا به سفر درونی راهنمایی میکند. بعد «من»های دیگری خواسته و ناخواسته همراه میشوند؛ «من»هایی که خوانندگان کلمات هستند، «من»هایی که بازماندگان کلمات هستند، «من»هایی که کلمات را ادامهدار میکنند و بدین ترتیب، نویسنده و خواننده کنشگر، با جامعهای از زندگان و مردگانی که «زندهترین مردگانند»، همزیست میشود. شاید همین همزیستی و سفرهای گاه و بیگاه به درون است که نویسندگی را با زندگیام آمیخته است.» او، راضیه مهدیزاده نام دارد که رتبه اول جشنوارههای ادبی بهاران، خلیج فارس، و محیط زیست - مادرم زمین را از آن خود کرده است. او امسال به سومین دهه زندگی خود گام نهاده است و در رشته فلسفه و مطالعات سینما فارغالتحصیل شده است.
آفرینش فضاهای در غربت
کتاب «قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟»، چاپ تهران در سال ۹۷، مجموعه ۱۴داستان کوتاه است. فضای حاکم برآن، فضاهای نوینی است با شخصیتهایی که حامل دو هویتند. نه اینجاییاند، نه آنجایی. مهاجرانی که به قول نویسنده، آدمهای دووطنه، دوزبانه و دوبومه هستند. اکثر شخصیتها در روایتهای او، زن هستند؛ زنانی که نوستالژی گذشته را در طول سالیان مهاجرت اجباری یا اختیاری به دوش کشیدهاند. اما آنچه این داستانها را جذاب میکند، روایتهای کوتاه ولی عمیق نوسان بین دوفرهنگ و دو زیست-بوم است که نویسنده از زندگی این قهرمانان سرگردان روایت میکند. برای مثال، در اولین داستان که «چشماتو ببند، بعدش بهشته» نام دارد، راوی دخترکی است سهزبانه، فارسی، ترکی و انگلیسی، که عاشق مادربزرگش است، مادربزرگی که اکنون در گذر سالها مجبور به نشستن بر صندلی چرخدار شده است. در حالی که دختران و پسران با دامادها و عروسها برسر برنامهریزی برای نگهداری مادربزرگ به محل زندگی آنها به کارولینای جنوبی، نیویورک و کالیفرنیا، یا خانه سالمندان به جدل مشغولند، نوه و مادربزرگ در خلوتشان شاهد این منازعه بر سر نداشتن مرخصی و پول و شاید بیعلاقگی فرزندان برای نگهداری مادربزرگ هستند. داستان آنجا تکاندهنده میشود که نوه، زمانی در کودکی از مادربزرگ داستان زندگی بعد از مرگ و بهشت را شنیده است، و حالا در خیال واقعی خودش میخواهد او را با پرتاب از پلهها با صندلی چرخدار، به بهشت روانه کند: «چشماتو ببند بعدش بهشته»….
بوی سنت و بهشت
شاید چندین بُعد پریشانی در این داستان روان باشد. پریشانی از جامعهای که فردیت در آن به گونهای برجسته است که فرصتی برای سالمندان وجود ندارد، و آدمها نه تنها وقت ندارند، بلکه دغدغه نگهداری مادربزرگ هم چالشبرانگیز است؛ پریشانی رابطه دخترکی که تنها حلقه ارتباط مادر بزرگ با خانواده است، و داستانهای مادربزرگ که برای دخترک بوی سنت، خیال و بهشت را با هم آمیخته است. نویسنده بهخوبی سنگینی عنصر سنت را در آدمهایی که از سرزمین مادری کنده شدهاند و در سرزمین جدید هم این سنتها را با خود حمل میکنند، نشان میدهد. به ظاهر مدرن زندگی میکنند، ولی با سنت همآوا هستند. بیدلیل نیست که آخرین واژگان مادر بزرگ، چنین است: «نمیدونم عزیزجانم. ترسی ندارم، روزی هزار بار آرزوی مرگ میکنم، ولی دلم به این خاک نیست که بدنم با خاکش یکی بشه. آخه میگن گِل هر آدمی رو از هرجا برداشتن دوباره توی همون مکان برمیگردونن. گِل من مال باغهای زعفرون بیرجنده. اما انگار سرنوشت من، سرِ سازگاری با خاکمو نداره که اگه داشت این بچههام اینقدر پریشون این خاک و اون خاک نمیشدن» .
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
پریشانی در هویت و آشفتگی در واژگان
یکی از ویژگیهای کتاب، آمیختگی مفهوم داستانها با دوگانگی، دوسرزمینی و دوزیستی است. مهاجران، در مرز میان دو دنیا زندگی میکنند، و این مرز، زبان آنها را نیز دچار پریشانی میکند. در نتیجه، با این دوگانگی، هم در محتوا وهم در فرم که در ادبیات و در واژگان نیز خودنمایی میکند، روبهروهستیم. بنابراین، با کلمات انگلیسی زیادی در گفتار و محاوره شخصیتها برخورد میکنیم، مثل «تایم»، «مامی کلوز یور آیز»، «اسپاگتی»، «میخوای اپلای کنی»، «آیم نات شور»، «اسنیکر» و مانند آن. تسلط نویسنده بر بازآفرینی واژگان و تکرار، و نیز فاصلهگذاری، جذابیت داستانها را برای تا به آخر خواندن فزونی داده است.
شاید جامعترین تعریف از شخصیتهای کتاب، این باشد که این داستانها، روایت انسانهایی است که در فضا در نوسانند. آدمهایی که به بیمکانی و بیزمانی دچارند و به قول نویسنده، وضعیت آدمهای تا ابد مهاجری را دارند که بر چرخ و فلکی میان زمین و آسمان معلق هستند. چنین است که طرح روی جلد نیز چرخ فلکی سرمست و سیال را ترسیم میکند که در جستوجوی خاکی گرم و پذیرنده برای دمی آرمیدن وآسودن، بیتاب است.
نام کتاب
نام کتاب که هیاهو و جنجال بسیاری در شبکههای اجتماعی برپا کرد، برگرفته ازداستانی است به همین نام که درگیریهای شخصیت اصلی، ساجده، را روایت میکند که ریشه در قم دارد و حالا به نیویورک آمده است، دکتر شده است، به زادگاهش رفت و آمد میکند، و دوستپسری ایرانیالاصل دارد که بهدنیا آمده و بزرگ شده آمریکا است. این تضاد فرهنگی که در زبان نیز تجلی مییابد، دراین سطور مستتر است: «اوایل آشناییمان حرف زدن با سورنا تلفیق بیمزهای از انگلیسی و فارسی بود. با آن زبان نمیشد حرف زد، فقط میشد صدا داشت. زبانمان هجا داشت، اما نمیشد با آن ارتباط برقرارکرد. آوا نداشت، آوایی که از جان بلند شود و با خودش سلولهای درد، خاطره، نگاه و هزار کوفت و زهرمار دیگر را داشته باشد، نداشت.» شاید این سطور تنها برای کسانی که در سرزمینی دیگرعاشق میشوند و با زبانی که آموختهاند، نمیتوانند با معشوق ارتباط برقرار کنند، قابل درک باشد؛ تجربهای یگانه که نصیب هرکسی نمیشود. اما در این رفت و آمدها بین قم و نیویورک که مایههایی از طنز و کشف دنیاهای جدید را نیز در دل خود نهان دارد، روزی ساجده تصمیم میگیرد موضوع دوست پسرش را در قالب همکلاسی به خاله قدسی بگوید. این بار عمو حجت گوشی را برمیدارد و میپرسد: «خوب خانم دکتر، حالا قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟» از ویژگیهای دیگر آثار نویسنده، باز بودن آخر داستانهاست، که خواننده خود باید تصویری خلاق از پایان، برای آنها بیافریند.
نوشتن به مثابه نهال کاشتن
راضیه مهدیزاده دو کتاب دیگر به نامهای «یک کیلو ماه» و «موخوره» را نیردر کارنامه ادبی خود دارد. نوشتن داستان کوتاه به قول خودش بهمثابه «نهالکاری» ست. «بذرهای پراکندهای که در ذهن میآیند و میروند. بذرهایی که جان نمیگیرند. بذرهایی که مخدوش میشوند. بذرهایی که در میانه راه، پوسیده میشوند، و در نهایت، بذرهایی که تن به آفتابِ صبوری میدهند و با خاک پذیرندهشان درهم میآمیزند. داستان کوتاه نوشتن همین فرایند پراکنده و امتحان کردن بذر ایدههای گوناگون است که با سعی و خطای فراوان، باید دید کدام به ثمر مینشیند».