چرا منو آوردین اینجا؟

«حضور در مراسم بزرگداشت محمد مختاری، محمدجعفر پوینده و احمد شاملو» از موارد اتهام زنده یاد بکتاش آبتین بود.»

حکومت اسلامی در دستگیری‌ها، بازداشت‌ها و جنایت‌ها، رکورد بهانه‌های خود را شکست!

-چرا منو آوردین اینجا؟
-به جرم جاسوسی!
-جرم یا اتهام؟
-مگه فرق میکنه؟
-برای کی جاسوسی کردم؟
-اسرائیل؟
-مدرکتون چیه؟
-همین دستگاه بیسیم که ازت گرفتیم.
-این بیسیم نیست حضرت، فلاسک چایخوریمه.
-بیسیمه.
-فلاسکه.
-ما که هرچی گشتیم سیم توش ندیدیم!
 
*
 
-چرا منو آوردین اینجا؟
-بخاطر اتوبوس همشیره.
-چه اتوبوسی؟
-آمریکا چهارصد دستگاه اتوبوس از زمان شاه به ما بدهکاره.
-منو چرا گرفتین؟
-واسه اینکه آمریکا پول اتوبوسارو رد کنه بیاد.
-چه ربطی به من داره؟
-پس کیو بیگیریم؟ هرکیو بیگیریم همین حرفو میزنه. ولی بالأخره باید پول اتوبوسارو از آمریکا بیگیریم.
-من سر پیازم یا ته پیاز؟
-پیاز چیه؟ میگم اتوبوس!
-حالا منو بیخودی گرفتین، پدرمو دیگه چرا گرفتین؟
-آخه اتوبوسا دوطبقه بوده!
 
*
 
-چرا منو آوردین اینجا؟
-برای اینکه در مراسم خاکسپاری بکتاش آبتین شرکت کردی؟
-بکتاش آبتین چکار کرده بود؟
-در مراسم بزرگداشت مختاری و پوینده شرکت کرده بوده.
-مختاری و پوینده چه کرده بودند؟
-در مراسم بزرگداشت شاملو شرکت کرده بودند.
-شاملو چکار کرده بود؟
-جمع کن! اومدی اینجا کرونا بگیری یا با من مصاحبه کنی؟
 
*
 
-چرا منو آوردین اینجا؟
-پس می‌خواستی ببریمت سواحل فلوریدا. کجا داشتی می‌رفتی؟
-داشتم می‌رفتم خونه مون.
-تشریف داشته باشین، اینجام منزل خودتونه.
-مگه من چیکار کردم؟
-کاری که باید می‌کردی نکردی. ازت مدرک داریم، فیلم داریم.
-مدرک؟
-بله مدرک. بفرما! اینجا کجاست؟
-اینجا؟ امامزاده طاهره در کرج. نزدیک خونه مونه.
-این کیه نون دستشه داره میره؟
-اهه. خودمم. نون گرفتم دارم میرم خونه مون. از توی قبرستون میونبُر زدم.
-باریکلا. حالا ببینم، جونت درمیومد چار قدم بری اونطرف سنگ قبر شاملو رو بشکنی؟
-بشکنم؟ واسه چی؟ تازه اون که همیشه شکسته هست.
-یک لگد نمی‌شد بری بزنی؟ یک تف نمی‌شد بری بندازی؟
-چرا باید این کارو می‌کردم؟ ببخشید اصلاً تو فکرم نبود.
-اهه، چطو تو فکرت بود نون بخری ببری خونه... واستا حالیت می‌کنم.
 
*
 
-چرا منو آوردین اینجا؟
-پسرتو کشتیم، مگه نکشتیم؟
- ..........
-مگه نکشتیم. چرا جواب نمیدی؟ اعتراف کن! کشتیم یا نکشتیم؟
-نزن برادر، کشتین.
-گفتیم خوب کاری کردیم یا نگفتیم؟
- ............
-دبّه نکن بگو. گفتیم یا نگفتیم؟
-بعله، گفتین خوب کاری کردیم.
-پس دیگه تو چی میگی؟ مادرش چی میگه؟
-میگیم چرا بچه مونو کشتین؟
-ای بابا، تو مثل اینکه حرف حالیت نمیشه. مگه ما زیرش زدیم؟ مگه ما بهتون دروغ گفتیم؟ گفتین چرا به سرشون زدین، گفتیم به پاشونم زدیم. دیگه چی میخواین؟
-هیچچی برادر، بذارین برم.
-نه دیگه. نشد. اومدی و نسازی. بذارین برم و پپسی نمی‌خورم و شکایتی ندارم، نداشتیم. تشریف داشته باشین.
-بچه مو که کشتین، دیگه با خودم چکار دارین؟
-بفرمائین ته سلول، دم در خوب نیست.
 
*
 
-چرا منو آوردین اینجا؟
-چرا نیاریم؟
-مگه چیکار کردم؟
-اهه. چطوره ولت کنیم بری یک کاری بکنی، بعداً بگیریمت.
-کی آزادم میکنین؟
-وقتی اعتراف کنی.
-به چی اعتراف کنم؟
-به اینکه چرا هواپیمای اوکراینو سرنگون کردی!
-من سرنگون کردم؟
-پس عمه من سرنگون کرد؟
-مدرکی دارین که من سرنگون کردم؟
-مدرک همینه که من اصلاً عمه ندارم. ها ها ها ها. هرچی زودتر اعتراف کنی در وقت خودت صرفه جویی شده.
-یعنی الکی اعتراف کنم؟
-میل خودته.
-آگه اعتراف کنم آزادم میکنین؟
-زکی! مردم چی میگن؟ بگن یارو اعتراف کرد، آزادش کردن؟
-پس چکار میکنین؟
-هیچچی دیگه، اعدام.
-شوخی می‌کنی جناب؟
-من با تو شوخی دارم؟
-خیلی بد شد که.
-اون موقع که هواپیمارو سرنگون کردی باهاس فکر اینجاشم می‌کردی!
 
*
 
-چرا منو آوردین اینجا؟
-واسه اینکه باجناقت توی هواپیمای اوکراین کشته شده.
-منظور؟
-منظور آینه که ما خانواده کشته‌شده‌ها رو دستگیر می‌کنیم.
-گناه من چیه؟
-گناهت آینه که همه اعضای خانواده رفته‌اند کانادا، فقط تورو تونستیم شناسائی کنیم. عضو دیگری از خانواده در اینجا می‌شناسی معرفی کن خودتو آزاد کنیم.
-من که از همسرم جدا شده‌ام، دیگه باجناق حساب نمیشم.
-در زمان سقوط باجناق بودی یا نه؟
-نه خیر، پیش از اون جدا شده بودم.
-پس از قبل خبر داشتی که هواپیما ساقط میشه. همینو می‌خواستیم ازت دربیاریم.
 
*
 
-چرا منو آوردین اینجا؟
-بدحجابی.
-من که حجابم کامله.
-ولی حجاب بغلدستیت کامل نبوده.
-بغلدستیم به من چه ربطی داره؟
-ربط داره. اینم عکست. توی اتوبوس کنار یک زن بدحجاب نشستی، بدون اینکه بهش تذکر بدی.
-من که ایشون رو نمی‌شناسم.
-امر به معروف شناختن نمیخواد. باید بهش می‌گفتی.
-آگه برمیگشت می‌گفت به تو چه، چی؟
-نمی‌گفت. تازه ازت تشکر هم می‌کرد.
-از کجا معلوم؟
-از اونجا که مأمور خودمون بود. مال گشت «یاامتحان الله»! فرستادیمش کنار تو بشینه ببینیم تذکر بهش میدی یا نه؟ ... خوب گیرت آوردیم.
 
*
 
-چرا منو آوردین اینجا؟
-واسه اینکه دیگه غلط زیادی نکنی.
-منظورتون چیه؟
-الان حالیت می‌کنم. بذار برم این بنده خدارو اعدام کنم برگردم!
-ای بابا. چکار کرده این جوان؟ چرا اعدام؟
-کتاب خونده.
-کتاب خونده؟
-بعله.
-بیچاره.
-بپرس چه کتابی خونده.
-چه کتابی خونده؟
-حدس بزن!
-چه کتابی بوده که اعدام داره؟
-یکی از کتاب هائی که خودت نوشتی!... بشین تا برگردم!

***

فیسبوک همگانی هادی خرسندی (با یک کلیک)

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه