معلمی که دولتمرد نشد

در دسامبر ۱۹۶۸ پس از رایزنی‌های زیادی ریچارد نیکسون رییس‌جمهوری آمریکا، هنری کیسینجر را به مشاوریت امنیتی ملی خودش برگزید. این خبر برای بسیاری‌ها در واشنگتن نامنتظر و شگفتی‌آور بود. موفقت کیسینجر بیشتر از این که بستگی به دانش او در فلسفه سیاسی، تاریخ و ژیوپولتیک می‌داشت، مدیون ارتباطات شبکه‌یی او در میان نخبگان سیاسی واشنگتن دی سی بود. وقتی خبر گزینش کیسینجر به دوایت آیزنهاور رییس جمهوری پیشین آمریکا رسید، او به نشانه اعتراض گفت « شما اساسا از یک استاد دانشگاه باید بخواهید که در مورد چیزی تحقیق کند؛ هیچگاهی او را مسوول کاری نکنید.» سال‌ها بعد، بسیاری‌ها منصفانه دریافتند که آن چه آیزونهار در مورد کیسینجر گفته بود، بسیار بی‌ربط نبود. کیسینجر هرچند سیاست‌گر و دولتمرد نام‌آوری در آمریکا شد، اما نام‌آوری او هزینه‌های هنگفتی را بر ملیون‌ها انسان که از سیاست‌گذاری و جنگ‌افروزی کیسینجر متاثر می‌شدند، تحمیل کرد. کیسینجر پشتیبان و حامی اصلی بمباران بی‌رویه اراضی آسیای شرقی بود. مضحک‌ترین بخش کارنامه او این است که او پس از آن همه کشتار، برنده جایزه نوبل صلح نیز شد.

درودگری کار بوزینه نیست

قصه نسپردن کار به اهل کار منحصر به آمریکا نیست. هر کشوری و هر مردمی تجربه تلخ تاریخی خودشان از رهبران سیاسی که عبا و قبای رهبری به تن شان نمی‌زیبد را دارند. افغانستانی‌ها اما این مضحکه را یک بار نه، بارها به تجربه نشسته اند. آخرین مورد از این گونه ناهمخوانی و تناقض در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۴ در افغانستان اتفاق افتاد. اشرف غنی که سال‌ها در دانشگاه‌های آمریکایی تاریخ و بشرشناسی تدریس کرده بود و در بانک جهانی به عنوان متخصص کار کرده بود به جای کار اکادمیک سودای سیاست به سرش زد و نامزد انتخابات ریاست جمهوری شد. او در ۲۰۰۹ نیز نامزد انتخابات ریاست جمهوری بود. 

از اشرف غنی معلم تا اشرف غنی دولتمدار 

از رسوایی‌های انتخاباتی ۲۰۱۴ که بگذریم، اشرف غنی وقتی به ریاست حکومت وحدت ملی افغانستان رسید، پشتاره‌ای از وعده و وعید بر دوش داشت. او هر چه از نظریه‌های سیاسی دولت‌سازی می‌دانست در فرصت‌های مختلف در جریان کارزارهای انتخاباتی به خورد مردم و رای‌دهندگان داده بود. غنی در پی آن بود که تصویر او در ذهن مردم تصویر یک فیلسوف در قامت شاه باشد. او برای هرچیزی یک نسخه پیچیده بود و در مواقع ضرورت از جیب‌اش بیرون می داد و شرح می‌کرد. این نسخه‌ها البته معجونی از توهمات تیوریک، سلیقه‌های شخصی و دیدگاه تمامیت‌خواهانه تباری اشرف غنی در مورد افغانستان بود. معلم تندخوی که از سر تصادف به رهبری یک کشور متنوع و متکثر از رهگذر سیاسی و اجتماعی رسیده بود، حالا می‌بایست ثابت می‌ساخت که انجام موفقانه هر کاری دشوارتر از فهم نظریه‌های موجود در مورد چرایی و چگونگی همان کارست.

محک تجربه

چهار سال و اندی پس تشکیل حکومت وحدت ملی کارنامه سیاسی اشرف غنی نشان می‌دهد که او برغم ادعاهای بزرگی که در مورد دولت‌سازی، تاریخ، بشرشناسی و اقتصاد دارد، دولتمرد موفقی نبوده است. افغانستان هنوز در جمع فاسدترین، فقیرترین و ابسته‌ترین کشورهای دنیاست. غنی به تنهایی مقصر همه این نه به سامانی نیست، اما او و توهمات ذهنی او در مورد افغانستان باعث شده است که به فهرست ناهنجاری های ملک افزود شود. حکومت وحدت ملی به رهبری او به هیچ یک از تعهداتی که در توافقنامه تشکیل این حکومت درج است، پابند نبوده است. در چهار سال گذشته گستره ناامنی پهن‌تر شده است؛ رشد اقتصادی کشور افت داشته است؛ سرمایه‌گذاری خارجی کاهش یافته است، از اعتماد مردم به حکومت کاسته شده است و ...  

حالا نیز نارسیده به پایان مدت قانونی کار حکومت وحدت ملی، ایالات متحده، هم‌پیمان ستراتیژیک افغانستان، غنی و دار و دسته‌اش را از متن مذاکرات صلح با طالبان و تحولات سیاسی پس از خروج آمریکا به حاشیه رانده است و کشورهای منطقه جداگانه خوان کرم به مخالفان مسلح و مخالفان سیاسی حکومت می‌گسترانند و برای آتش بی‌ثباتی سیاسی افغانستان هیزم می‌کشند. 

این وضع در کنار سایر دلایل موجهی که دارد، به این نیز مرتبط است که زمام امور دولت را معلمی به دست دارد که هم در روزگاری معلمی و هم در روزگار سیاست‌ورزی ذهنیتی بیمار داشته است و هرگز افغانستان و پیچیده‌گی های قومی، تباری و سیاسی این کشور است نفهمیده است. اشرف غنی ظرفیت فکری گذار ذهنی از معلمی به دولتمداری را نداشته است و دشوار است بتوان امید بست که او در چند ماه مانده به پایان اولین دور ماموریت‌اش که احتمالا آخرین دور ماموریتش نیز می‌تواند باشد، در خود بپرورد.