عرض نکردم زهرا خانوم؟

«دختر جان، ما همه با هم هستیم!»

سرلوحه سایت اصغرآقا داتکام ۱۶ سال پیش با تصویری که امروز بهش سنجاق کردم

پاچه‌خاری

دبیر جشنواره فجر برای اینکه از قافله پاچه‌خاران حکومتی عقب نماند، جواب حرف‌های ترانه علیدوستی در فستیوال کن را چنین داده:

«در نشست مطبوعاتی تلاش کردید بگوئید زنان ایرانی بدبخت و فلاکت‌زده هستند و شما تنها منجی آنها! وطن‌فروشی تا به کجا! چرا زمانی که دستمزد میلیاردی از تهیه‌کننده اختلاس‌گر می‌گرفتید به فکر مردم نبودید!؟ کاش در جشنواره کن مقداری از تحریم‌های ظالمانه غرب که کمر مردم را شکسته صحبت می‌کردید.»

این دست و پا زدن‌های حقیر پرقیچی‌های آخوندی و پرونده سازی‌ها و کنایه زدن‌ها و تحریف کردن‌ها، برای بی‌اعتبار کردن هنرمندان عزیز مردم و به ویژه دختران ملت، و حجیم کردن پرونده خوشخدمتی خودشان، آنقدر گندش درآمده که دیگر طنز من هم جلودارش نیست!

از این مورد تازه که بگذریم توطئه‌ای ۱۶ ساله داریم که به مبارکی خنثی شد. آن هم چقدر چشمگیر.

شانزده سال پیش برای زهرا امیرابراهیمی کوس بستند. دستشان هم پر بود: یک تکه فیلم داشتند از عشقبازی این خانم یا بدل او در بستری با نامزدش.

با این فیلم مثلاً «پُورن»، در دل‌های سیاه جماعتی عروسی شد و چیزی نمانده بود که ائمه جمعه هم دستگاه بیاورند توی مسجد و ویدئویش را نشان مؤمنین بدهند.

پریروز که دیدم کاملیا خانم سردبیر ایندیپرشنِ خودمان در ستایش استواری و پایداری این دختر برخاسته بود، یاد نوشته خودم افتادم به پنجم آذر ۱۳۸۵ در سایت «اصغرآقا». (نگاه به دست خاله کن – مثل خاله غرباله کن!)

برای خانم امیرابراهیمی نوشته بودم که «زمان می‌گذرد و اين ماجرا فراموش می‌شود...»

امروز که زهراجان، «زر» شده و «زر امیرابراهیمی» چنین در فستیوال کن و محافل سینمائی درخشیده، آن نوشته را که در آستانه سنگسار احتمالی او! قلمی کرده بودم، «عیناً» در اینجا می‌آورم تا امثال آن آقاهه‌ی فجری و فرماندهانش بدانند که از دیروز تا امروز و تا فردائی که آنها دیگر نیستند، «ما همه با هم هستیم!».

***

يكشنبه ۵ آذر ۱۳۸۵

پيامي به زهرا اميرابراهيمي

دختر جان!
قرباني نامردي شدن سرشکستگي ندارد.
تو چون دختر من و خواهر منی.
و مثل آنان مصلوب زن بودنت می‌شوی
در دنيائی که مرد، خدعه در بستر عشق مخفی می‌کند.

 

زهراجان
عشقبازي زيباست. زن با مرد، يا مرد با مرد، يا زن با زن.
زشتي در استفاده رذيلانه از تکنولوِژی است.
اگر آن دوربين هيز آنجا نبود هيچ اتفاقی نيفتاده بود.
چرا افتاده بود؛
مثل هزاران هزاران اتفاقي که هر لحظه در هر خلوتی مي‌افتد.
«وقتي درختي در جنگلی مي‌افتد،
اگر کسی نبيند يا نشنود؛
هيچ اتفاقی نيفتاده است.»

 

بگذار اتفاق افتاده باشد
زهراخانم عزيز
دخترم!
نجابت اگر معنائی داشته باشد
(که من آن را مربوط به عشق و سکس نمی‌دانم)
تو همچنان نجيبی.
مثل همه مردان و زنان ديگر
که به خلوت ديگران تجاوز نمی‌کنند.
که عروس عشق را به حجله‌ی دنائت نمی‌برند.

 

دخترجان!
کاش آن فيلم حقيقی باشد،
کاش بگوئی که تمام فریم‌های فيلم حقيقي است.
براي ما هيچ چيز عوض نمی‌شود
تو در رژيمی ضد زن
قربانی عشق ورزيدن شده‌ای
اما صیغه‌ی رهگذران نيستی
در روزگاری که
فقری پراکنده روی دريای نفت
خواهران کوچکتر ترا
به مردهای جنوب می‌فروشد.

 

خواهرجان
زمان می‌گذرد
و اين ماجرا فراموش می‌شود
آنچه در يادها خواهند ماند
و در قصه‌ها خواهند گفت
اين است که روزگاری
زنی هنرمند
در ديار صيغه‌گران و بچه‌بازان مذهب زده
سنگسارِ لنز شد.

 

اما آن مرد،
آن نامرد، آن نانجيب
با اين ننگ چگونه خواهد زيست؟
و آن ننگ
اين مرد را
چگونه تحمل خواهد کرد؟
***

این نوشته تاریخی! من اظهار‌نظر (کامنت) های همدلی بسیار از سوی خوانندگان و کاربران داشت که علاقمندان و کنجکاوان می‌توانند با کلیک روی (این لینک) به آن برسند.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه