جادوگر آرژانتینی، غزل کیمیایی، و حالا بنفشه آفریقایی

فاطمه معتمدآریا و رضا بابک یکی از بهترین بازهای‌شان را در فیلم مونا زندی ارائه داده‌اند

فاطمه معتمد‌آریا در فیلم بنفشه آفریقایی- عکس از سلام سینما

چند روزی است که «بنفشه آفریقایی» فیلمی از مونا زندی حقیقی بر صفحه اکران آن‌لاین نقش بسته است.

فیلم قبلی خانم زندی حقیقی «عصر جمعه» با این که در ۱۳۸۴ برنده بهترین کارگردانی برای ایشان شد اما هرگز اجازه نمایش به آن ندادند تا این که در شهریور ماه سال جاری اجازه انتشار در سینمای خانگی را پیدا کرد.

نام «بنفشه آفریقایی» نام جالبی بود که سخن از عشقی در دو دوره زندگی داشت. دو دوره زندگی که می‌توانست در بهار و پاییز تعبیر شود. «بنفشه آفریقایی» خانم مونا زندی حقیقی چنین بود و نبود. اما نزدیک شدن به چنین سوژه جذابی می‌توانست کار خانم زندی را مانند کار قبلی ایشان سال‌ها به تعویق بیاندازند و اگر موفق شده بود تا همان باشد که وعده آن را می‌داد، الان شاهد پخش آن از شبکه آن‌لاین نبودید و طبیعی بود که این نقد را هم نمی‌خواندید. اجازه دهید به زمان پادشاهی برگردیم و نگاهی به فیلمی از آن دوران بیاندازیم.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

«غزل» یکی از مهجورترین فیلم‌های مسعود کیمیایی است. او فیلم را در ۲۵۳۶ شاهنشاهی، که مدت کوتاهی گاه‌شماری ایران بود، یا به عبارت امروز در ۱۳۵۵ هجری خورشیدی ساخت و در آغاز آن نوشته بود: با نگاهی به قصه کوتاه «مزاحم» نوشته «خورخه لوئیس بورخس»، داستان نویس بزرگ آرژانتینی. این داستان را احمد میرعلائی به فارسی ترجمه کرده است. احمد میرعلائی در قتل‌های موسوم به «قتل‌های زنجیره‌ای» در اصفهان در تاریخ ۲ آبان ۱۳۷۴ به قتل رسید. اما چیزی که موجب شد فیلم بماند ظاهرا تهیه‌کننده آن پرویز صیاد است و ما امروز می‌توانیم نسخه درخوری از آن داشته باشیم.

در داستان بورخس دو برادر کریستیان و ادواردو که به نلسون‌ها در بین اهالی شناخته می‌شدند، با اصل و نسبی نامشخص و متمایزی که بین آن‌ها و سایر اهالی بود رفت و آمد می‌کنند. روزی کریستیان زنی به نام خولیانا بورگس را برمی‌دارد و به خانه می‌آورد و مدتی بعد متوجه می‌شود که ادواردو هم به او علاقه دارد. کریستیان به ادواردو گفت: «می‌رم محل فاریاس مهمانی. خولیانا پیش تو می‌مونه. اگه از اون خوشت می‌آد، ازش استفاده کن.» (از این‌جا به بعد هر جا قسمتی از «مزاحم» آمده است ترجمه احمد میرعلایی است). و از آن پس خولیانا یک شب با کریستیان بود و یک شب با ادواردو تا این که حسادت موجب شد بین آن‌ها اختلافاتی پیش بیاید و تصمیم گرفتند او را ببرند به روسپی‌خانه تحویل دهند: «آن‌ها او را تحویل خانم رییس یک روسپی‌خانه دادند. معامله قبلاً انجام شده بود و کریستیان پول را گرفت، و بعداً آن را با ادواردو قسمت کرد.» و بعد از مدتی دوباره به سراغ او رفتند و او را بازگرداندند و زندگی گذشت تا این که یک روز: "به کنار خلنگزار انبوهی رسیدند. کریستیان سیگاری را که روشن کرده بود به دور انداخت و با خونسردی گفت: «حالا دست به کار بشیم، داداش. بعد لاشخورا کمکمون می‌کنن. اونو امروز کشتم. بذار با همه خوبیاش این‌جا بمونه و دیگه بیشتر از این صدمه‌مون نزنه.»

در حالی‌که تقریبا اشک می‌ریختند، یک‌دیگر را در آغوش کشیدند. اکنون رشته دیگری آنان را به یکدیگر نزدیک‌تر کرده بود، و این رشته زنی بود که به طرزی غمناک قربانی شده بود و نیاز مشترک به فراموش کردن او.

این داستان با همین پایان و بقیه چیزها کم و بیش شبیه داستان بورخس است. با بازی محمدعلی فردین در نقش «کریستیان» و فرامرز قریبیان «ادواردو» و پوری بنایی در نقش «خولیانا» که در این جا «غزل» شده است.

اما داستان خانم مونا زندی حقیقی هم همین داستان است با کمی عقد اسلامی و پایان متفاوت آن. شوکو، فاطمه معتمدآریا، زنی میانسال متوجه می‌شود که فرزندان همسر سابقش، فریدون (رضا بابک)، او را به خانه سالمندان سپرده‌اند. او، و همسر دومش، رضا (سعید آقاخانی)، تصمیم می‌گیرند از فریدون نگهداری کنند؛ آن هم در خانه خودشان. در این حین، رابطه شوکو و فریدون به طرز قابل توجهی تغییر می‌کند. این موقعیت جدید بر زندگی روزمره شوکو و رضا تاثیر می‌گذارد و تغییرات ناخواسته‌ای برای هر سه نفر آن‌ها به همراه دارد.

خانم مونا زندی حقیقی درواقع برای این که داستان سرراست و چند خطی بورخس را که مسعود کیمیایی به خوبی از پس آن برآمده بود، تبدیل به فیلمی ساده کند؛ چندین فرضیه بی‌جواب را میان می‌کشد و بچه‌هایی را پدید می‌آورد و خلاصه به داستان رنگی تازه می‌دهد اما نکته اصلی داستان همان تغییر فریدون و رضا است که در آغاز دوست هم بودند و بعد البته معلوم نیست چرا دوستی به سرانجام نمی‌رسد و هیچ وقت هم شکوه نمی‌خواهد توضیح دهد که چرا از فریدون جدا شده است و چرا یک سال بعد به عقد رضا در آمده است. همه این‌ها در فیلم بی‌جواب می‌ماند و بدون پاسخ است. زیرا بورخس فکری برای آن نکرده بود!

شاید خانم مونا زندی حقیقی می‌خواست در ذهن خود فیلمی بسازد که توقیف نشود و البته موفق شده و فیلمی ساخته است که توقیف نشده اما فیلم نیست به‌ویژه با پایان بسیار بدی که دارد و تمام روح قصه «خورخه لوئیس بورخس» از آن گرفته شده و تبدیل شده است به داستانی معمولی و البته اگر عباس کیارستمی می‌گوید داستان خوبی است حتما به این ظرایف توجه داشته و به این که می‌توان از آن داستان خوبی درآورد چنان که کیمیایی درآورده است.

تمام این حرف‌ها می‌ماند به این که «بنفشه آفریقایی» را نباید دید؟ چنین نیست. بی‌شک سیمین معتمدآریا یکی از بازی‌های خوبش را در آن ارائه داده است و حیف است دیده نشود. همین طور رضا بابک با نقشی که تغییر می‌کند و از مردی نشسته بر ویلچر به مردی سرزنده متحول می‌شود. همین‌طور شنیدن موسیقی دلنشین پیمان یزدانیان یا تصاویر زیبای فرهاد صبا همه این‌ها فیلم را سرپا نگه داشته است.

بیشتر از فرهنگ و هنر