بچه‌ام ناخواسته سقط شد و من همچنان به سقط جنین معتقدم

افتادن بچه نظرم را نسبت به دفاع از حق زنان برای دسترسی به سقط جنین تغییر نداده

دو هفته پیش متوجه شدم که بچه‌ام افتاده است. دقیق‌تر بگویم، یک سقط جنین آرام و بدون علایم ظاهری، به این معنا که روند بارداری‌ام متوقف شده بود، اما بدنم هنوز آن را درنیافته بود. همچنان ویار داشتم و هم‌چنان از خوردن شراب خودداری می کردم، بدون آن که متوجه باشم بچه‌ام مرده است.

همین جا، همین خطی را که نوشتم ببینید، او را «بچه‌ام» خواندم. به مرحله بسیار اولیه بارداری، «بچه» گفتم. این دقیقا همان ادبیات نادرستی است که فعالان مخالف سقط جنین از آن استفاده می‌کنند و گرفتاری همین جاست.

حاملگی‌ام باعث شد تا آن ادبیاتی را که همیشه - با این‌که عمیقا معتقد به آزادی انتخاب و آزادی سقط جنین هستم - به‌کار می‌بردم، کنار بگذارم.

باردار بودم. تا پیش از آن، آن «بار» همیشه برایم یک «جنین» بود و نه «بچه». می‌دانستم که «ضربان قلب»، در واقع حرکات اطراف بدن جنین است که آن را «ضربان قلب» خطاب می‌کنند تا از نظر احساسی، دلپذیرتر باشد. اما در شادی مادر شدن، ادبیاتی را که قبلا در این مورد به‌کار می‌بردم، کنار گذاشتم و او (جنین) را «بچه‌ام»  نامیدم و حتی مطمئن بودم که پسر است.

در جریان معاینه پزشکی که فهمیدیم سقط جنین کرده‌ام، به ما گفتند که روند بارداری در شش هفته و یک روز متوقف شده بود.  این دقیقا همان روزی است که قانون منع سقط جنین در ایالت «جورجیا» به تصویب رسید.

حتی در همان حال که زیر یک ملافه روی تخت معاینه خوابیده بودم و دستگاه سونوگرافی روی بدنم بود، این نخستین فکری بود که از مغزم گذشت. چند بار توئیت کرده بودم که «در ششمین هفته بارداری، این یک بچه نیست!» چند بار ششمین هفته بارداری را «عقب افتادن عادت ماهانه» و «یک توده سلول» خوانده بودم؟ بعد خودم آن «یک توده سلول» را از دست دادم، و به‌شدت خردکننده بود.

برای من و شوهرم، او یک «بچه» بود. نه از نظر طبی، بلکه از جنبه احساسی. ما درباره اسم و مدرسه‌اش فکر کرده بودیم و حتی بحث کرده بودیم که آیا باید در مسابقات «راگبی» از تیم انگلستان دفاع کند، یا وِیلز.

سعی می‌کنم برای تعادل روانی خودم هم که شده، در اعتقاداتم راسخ باشم. بنابراین، نمی‌توانم دروغ بگویم، مشکل می‌توان این دو نظریه متضاد را با هم آشتی داد؛ این که من، «بچه‌ام» را از دست داده‌ام، و آن زن دیگر، اگر بخواهد، نباید در مورد سقط جنینش احساسی داشته باشد.

در نهایت، تنها چیزی که می‌توانم به خودم بگویم، این است: یک بارداری خودخواسته، با یک بارداری ناخواسته فرق دارد. وقتی می‌خواهید باردار شوید، در ذهن‌تان جنین را به یک «فرد» تبدیل می‌کنید. برای او انواع خصوصیات اخلاقی را مجسم می‌کنید و او را از یک موجودیت بالقوه، تا حد زندگی یک انسان کامل بالا می‌برید.

اما وقتی نمی‌خواهید باردار شوید، اغلب چنین نمی‌کنید. یک «بارداری» است، نه یک «فرد». مشکل بتوان پذیرفت که آنچه از «جنین» من یک «بچه» ساخت، بیشتر در ذهن خودم شکل گرفته بود، اما واقعیت همین است و این واقعیت، چیزی را که از دست داده‌ام، دردناک‌تر یا عمیقتر نمی‌کند.

از وقتی سقط جنین کرده‌ام، به کسانی برخورده‌ام که فرض را بر آن می‌گذارند که نظرم نسبت به آن موضوع عوض شده است. انگار که این فقدان، یک‌شبه دید مرا نسبت به دنیا عوض کرده باشد. اغلب این برداشت را دارند که با سقط جنین، از کسانی که داوطلبانه به بارداری‌شان پایان می‌دهند، بدم خواهد آمد. این از واقعیت به‌دور است.

تصمیم زن دیگری برای پایان دادن به بارداری، هیچ تاثیری بر توانایی من برای باردار شدن ندارد. من به‌ناگاه به زنانی که داوطلبانه سقط جنین می‌کنند، به‌عنوان افرادی خودخواه نگاه نمی‌کنم که گویا خواهان آنچه که من می‌خواهم، نیستند.  آن‌ها را زنانی شجاع و اهل عمل می‌بینم که تصمیم‌شان برای خودشان درست است.

سقط جنین وحشتناک است. ترسناک، نگران کننده و به گونه‌ای شگفت‌آور دردناک است. آن را برای بدترین دشمنانم هم آرزو نمی‌کنم. اما هیچ‌یک از این‌ها نظرم را در مورد لزوم دسترسی به سقط جنین ایمن برای همه زنان، عوض نکرده است.

فکز می‌کنم خوش‌شانس بوده‌ام که چیزی را که سخت برایم ارزشمند بود از دست داده‌ام و این باعث نشده که یک اعتقاد دیرین و عمیقم را کنار بگذارم.

این مقاله ترجمه صحیح و صادقانه از منبع اصلی است و نظرات ابراز شده لزوما نمایانگر نظرات ودیدگاه ایندیپندنت فارسی نمی باشد.

© The Independent

بیشتر از دیدگاه