جمهوری اسلامی که در بیش از چهار دهه گذشته با نفی هویت ملی ایرانیان، پروژه هدفمند امتسازی و صدور انقلاب در جهان را به راه انداخته بود، اکنون در پی زنجیرهای از بحرانها و بهخصوص پس از حمله اسرائیل، با چرخشی معنادار و ریاکارانه، به سمت ملیگرایی رفته است. از سومین پیام ویدیویی علی خامنهای پس از حمله اسرائیل و خواندن سرود «ای ایران» در مراسم مداح حکومتی گرفته تا استفاده از نمادهایی مانند آرش کمانگیر و شاپور ساسانی در شهر برای القای ایراندوستی، همگی نشانههایی از همین چرخش معنادارند.
اما این تغییر لحن ناشی از بازنگری درونی نظام است یا آخرین تلاش برای نجات مشروعیت روبهزوال؟ این گزارش به بررسی ریشههای این چرخش، پیامدهای آن و ترس نظام از گسست نهایی میپردازد.
دشمنی آیتالله خمینی با ملیگرایی
یکی از مهمترین ارکان جمهوری اسلامی که از همان ماههای نخست انقلاب آغاز شد، نفی و تقبیح ملیگرایی بود؛ گفتمانی که شخص روحالله خمینی آن را آغاز کرد و تا سالها پس از او ادامه یافت.
خمینی ملیگرایی را نهتنها ناسازگار با اسلام، بلکه «آفتی برای وحدت امت اسلامی» میدانست. در نگاه او، ملت مفهومی سکولار و برخاسته از تمدن غرب بود که با «امت اسلامی» بهعنوان پیکرهای جهانی، فراسرزمینی و وحدتطلب در تضاد قرار داشت.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
در گفتمان او، مرزهای جغرافیایی اعتبار چندانی نداشتند و انقلاب ۱۳۵۷ هم تنها مربوط به ایران نبود، بلکه جرقهای برای بیداری اسلامی در سراسر جهان اسلام تلقی میشد. از همین رو، ساختن «امت اسلامی» و تقویت پیوندهای فراملی مسلمانان یکی از اهداف محوری نظام تازهتاسیس جمهوری اسلامی بود. در مقابل، مفاهیمی چون «ملت ایران»، «مصالح ملی» یا «هویت ملی» در گفتمان رسمی جمهوری اسلامی جایگاهی حاشیهای داشتند یا با دیده تردید نگریسته میشدند.
رسانههای رسمی و نهادهای فرهنگی نیز کوشیدند تا نمادهای ملی مانند نوروز، شاهنامه، کوروش یا پرچم سهرنگ ایران را به حاشیه برانند یا آنها را اسلامیسازی کنند، اما این ضدیت صرفا ایدئولوژیک نبود؛ بلکه ابزاری برای مشروعیتبخشی به سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی در دهههای بعد هم بود و حمایت از گروههای فراملی شیعه، صدور انقلاب و دخالت در امور کشورهای منطقه، همه با تکیه بر همان گفتمان «امت اسلامی» توجیه شدند.
بدین ترتیب، خمینی با نفی ملیگرایی، بذر گفتمانی را کاشت که تا سالها جمهوری اسلامی را از تعهدات ملی دور کرد و در خدمت آرمانگرایی فراملی قرار داد.
خامنهای و رویای پروژه امتسازی
پس از مرگ خمینی، علی خامنهای به رهبری جمهوری اسلامی رسید؛ فردی که طی بیش از سه دهه حکمرانی مطلق، با تکیه بر اصل «ولایت مطلقه فقیه» و ابزارهای امنیتی، نظامی و رسانهای، پروژه امتسازی خمینی را دنبال کرد.
خامنهای در مقام «رهبر مطلق»، ساختار سیاسی جمهوری اسلامی را به شکلی سازمان داد که تمام نهادها از قوای سهگانه تا نیروهای نظامی و نهادهای فرهنگی، در نهایت به او پاسخگو باشند. اصل ۱۱۰ قانون اساسی به او اختیارات گستردهای داد، اما در عمل، او خود را فراتر از قانون و نماینده خدا بر زمین معرفی کرد؛ کسی که اطاعت از او برابر با اطاعت از خدا است.
رهبر جمهوری اسلامی به پشتوانه همین اختیارات فراقانونی و مقدسسازی ولی فقیه، پروژه امتسازی و سیاست صدور انقلاب را گسترش داد و عملا محور مقاومت شیعی را از لبنان تا عراق، سوریه، یمن و افغانستان بنا گذاشت و سپاه قدس و فرماندهان نظامی همچون قاسم سلیمانی را در راس این راهبرد قرار داد. همزمان نیز بر طبل ضدیت با ملیگرایی کوبید و نهتنها هویت ایرانی را در حاشیه نگه داشت، بلکه به تخریب و نابودی نمادهای ملی نیز چراغ سبز نشان داد.
خامنهای با استفاده از ساختارهای تبلیغاتی گسترده از صداوسیما گرفته تا حوزههای علمیه و شبکههای برونمرزی توانست شکلی خاص از «اسلامگرایی اقتدارگرا» را بر ایران مستقر کند. در این مسیر نیز منافع ملی بارها به پای منافع امت اسلام قربانی شدند؛ از صرف میلیاردها دلار در سوریه تا حمایت مالی و نظامی از حماس و حزبالله و تحمیل تحریمهای ویرانگر بهدلیل پافشاری بر پروژههای هستهای و موشکی. خامنهای حتی در بحبوحه بحرانهای اقتصادی و نارضایتیهای داخلی گسترده، حاضر نشد از سیاستهای فراملی خود عقبنشینی کند.
دو گفتمان، دو جهانبینی
امتسازی و ملیگرایی دو گفتمان ریشهدار و رقیب در تاریخ سیاسی معاصر جهان اسلام، بهویژه ایراناند. «امتسازی» بر پایه جهانبینی اسلامی استوار است و تاکید دارد که مسلمانان، فارغ از مرزهای جغرافیایی، قومیت، زبان یا نژاد، اعضای یک پیکره واحد و جهانی به نام «امت اسلام»اند.
در این گفتمان، وفاداری دینی جای وفاداری ملی را میگیرد و مرزها، پرچمها و هویتهای ملی، یا بیاهمیت تلقی میشوند یا به عنوان مانعی در مسیر وحدت اسلامی نگریسته میشوند. دولتهایی که در چارچوب امتسازی عمل میکنند، مشروعیت خود را نه از ملت، بلکه از شریعت و ولایت دینی میگیرند و خود را به مصالح جهان اسلام متعهد میدانند، نه فقط کشور متبوعشان.
در مقابل، «ملیگرایی» بر پایه مفاهیم مدرن دولتــملت شکل گرفته است. در این گفتمان، ملت مجموعهای از مردم با زبان، تاریخ، فرهنگ، سرزمین و منافع مشترک است که دولت نماینده سیاسی آنها است. وفاداری به ملت، احترام به حاکمیت ملی، دفاع از منافع ملی و پذیرش مرزهای رسمی کشور از اصول بنیادی ملیگراییاند.
هویت ملی برخلاف هویت دینی، خاستگاهی اینجهانی دارد و مشروعیت دولت از مردم و قرارداد اجتماعی آنها ناشی میشود، نه از تفسیر دینی از قدرت. تفاوت بنیادین این دو گفتمان هم در نوع وفاداری و منبع مشروعیت است؛ امتسازی خواهان برهم زدن مرزها به نام وحدت است، در حالی که ملیگرایی بر حفاظت از مرزها و هویت ملی اصرار دارد.
امتسازی منافع مسلمانان جهان را در اولویت میگذارد، حتی اگر با منافع ملی کشور در تضاد باشد، ولی ملیگرایی سیاست را در خدمت ملت تعریف میکند، نه امت. از همین رو، در جمهوری اسلامی این دو گفتمان همواره در کشاکشی پرتنش بودهاند: یکی در پی گسترش اسلام سیاسی به فراسوی مرزها و دیگری در سودای پاسداری از ایران بهعنوان خانهای تاریخی، فرهنگی و سیاسی برای ایرانیان.
مصرف چهار دهه سرمایه ملی برای رویای حکومت اسلامی
برخلاف آنچه در ظاهر تحت عنوان «وحدت جهان اسلام» تبلیغ میشود، سیاستهای نظام اسلامی نه برای پیوند میان مسلمانان، بلکه برای گسترش قدرت ایدئولوژیک شیعی تحت فرمان ولی فقیه طراحی شدهاند؛ سیاستهایی که عملا نهتنها به همبستگی امت اسلامی کمکی نکردهاند، بلکه شکافهای فرقهای و منطقهای در خاورمیانه را هم عمیقتر کردهاند.
در این مسیر، علی خامنهای مهمترین معمار و مجری این رویا بوده است. او نزدیک به چهار دهه، ثروت ملی ایرانیان را برای سیاستهای فرامرزی، حمایت از گروههای شبهنظامی، جنگهای نیابتی، پروژههای تسلیحاتی و تبلیغات ایدئولوژیک در منطقه صرف کرد و تحت رهبری او، ایران از مسیر توسعه ملی و رفاه عمومی منحرف و به کشوری با اقتصاد ویران، جامعه خسته و سیاست خارجی پرمخاطره تبدیل شد.
حالا خامنهای که روزگاری صراحتا نوروز را به دلیل «باستانی» بودن نقد میکرد و بارها تاریخ و تمدن ایران پیش از اسلام را بیارزش خوانده بود، پس از حمله اسرائیل، چرخشی معنادار در گفتمانش نشان داده و در سومین پیام ویدیوییاش پس از حمله اسرائیل در روز پنجشنبه پنجم تیر، برخلاف رویه همیشگی، بر روحیه ملی ایرانیان و پیشینه فرهنگی و تمدنی ایران تاکید کرده است.
او در این پیام نهتنها از «امت اسلامی» یا «جهان اسلام» سخنی نگفت، بلکه در کلماتش نوعی بازگشت به مفاهیم هویتی ایرانمحور وجود داشت؛ گویی پس از سالها نفی هویت ملی، این بار ناگزیر شده است برای ترمیم مشروعیت از دسترفتهاش، به ایران و ایرانی بودن پناه ببرد. در همین راستا حتی سایت اختصاصی او پویش موسوم به «صدای ملت ایران» راهاندازی کرد.
این چرخش نه نتیجه بازنگری ایدئولوژیک، بلکه واکنشی تاکتیکی به واقعیتهای سیاسی، اجتماعی و امنیتی است؛ واقعیتی که نشان داده امتسازی نهتنها شکست خورده، بلکه بهای سنگینی بر دوش ملت ایران گذاشته است.
از همین رو، اشاره خامنهای به فرهنگ و تمدن ایرانی را باید نشانهای از بحران درونی گفتمان جمهوری اسلامی دانست؛ بحرانی که شاید آغازی بر پایان رویای حکومت اسلامی باشد.
مصادره ملیگرایی به نفع حکومت
چنانچه گفته شد، پس از حمله اسرائیل، جمهوری اسلامی بهسرعت وارد فاز تبلیغاتی تازهای شد؛ فازی که با چرخشی محسوس، نهتنها تلاش میکرد ملیگرایی ایرانیان را نادیده نگیرد، بلکه آن را در خدمت مشروعیت خود قرار دهد. این تغییر لحن و رویکرد که از چشم افکار عمومی پنهان نماند، تلاشی حسابشده برای مصادره نمادها، اسطورهها و احساسات ملیگرایانه مردم بود؛ احساساتی که رهبران نظام تا پیش از این بارها نفی کرده بودند.
طی روزهای پس از شروع جنگ، دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی با سرعت و هماهنگی، وارد عمل شد. از جمله اقدامهای معنادار آن میتوان به نصب بنرهایی از «پیروزی» در سطح شهرها اشاره کرد که تصویری الهامگرفته از سنگنگاره پیروزی شاپور اول ساسانی بر امپراتور روم را بازآفرینی کردهاند. چنین استفادهای از نمادهای پیشااسلامی در شرایطی که تا همین اواخر مذموم و «طاغوتی» تلقی میشد، نشانهای روشن از تغییر گفتمان حاکمیتاند.
مداحیها نیز در همین راستا تغییر لحن دادند. در یکی از نمونههای برجسته، محمود کریمی، از مداحان شناختهشده و وابسته به نهادهای حکومتی، در مراسم خود سرود «ای ایران» را اجرا کرد؛ سرودی که در چهار دهه گذشته یا ممنوع بود یا با بیمهری از آن یاد میشد.
در کنار این موارد، صداوسیمای جمهوری اسلامی نیز با بهرهگیری از نمادهای ملی همچون پرچم سهرنگ، اسطورههای تاریخی و ارجاع به فرهنگ ایران باستان کوشید تا تصویری تازه از نظام ارائه دهد؛ نظامی که حالا، برخلاف گذشته، مدعی دفاع از «ایران» و «هویت ملی» است.
نکته قابلتوجه اینکه این روند، چند روز پیش از حمله اسرائیل آغاز شد؛ وقتی شهرداری تهران در اقدامی حسابشده، تندیس «آرش کمانگیر»، نماد فداکاری، مرزبانی و میهندوستی در فرهنگ ایرانی، را در میدان ونک نصب کرد. این اقدام در شرایطی که شایعه آغاز جنگ به گوش میرسید، بهروشنی نشان میداد که نظام برای بهرهبرداری از سرمایه نمادین ملیگرایی برنامهریزی قبلی داشته است.
بدینترتیب، جمهوری اسلامی، که دههها با بیاعتمادی و خصومت با هویت ملی مواجه بود، اکنون ناگزیر شده با چرخشی آشکار، از همان سرمایههای نمادینی بهره گیرد که روزگاری طردش میکرد.
شکست برنامه امتسازی از غزه تا تهران
چرخش ناگهانی جمهوری اسلامی به سوی نمادهای ملی و ایرانگرایی تصادفی یا صرفا تبلیغاتی نیست؛ این تغییر لحن در زوال تدریجی پروژه امتسازی ریشه دارد؛ زوالی که از حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ گروه حماس به اسرائیل شتاب گرفت.
این حمله که جمهوری اسلامی در ابتدا آن را بهعنوان پیروزی «جبهه مقاومت» ستود، در ادامه به زنجیرهای از رخدادها انجامید که نتیجه آن فرسایش چهره امتگرایانه نظام نزد افکار عمومی جهان اسلام بود و نارضایتی داخلی را در ایران بهطرز چشمگیری تشدید کرد.
زمامداران جمهوری اسلامی، بهویژه شخص علی خامنهای، این خطر را درک کردهاند که اگر پیوندشان را با مردم و ایران تاریخی و فرهنگی بازسازی نکنند، نظام اسلامی بیریشهتر از همیشه در طوفانهای پیشرو گرفتار خواهد شد. از همین رو، چرخش به سوی نمادهای ملی، تلاشی اضطراری برای بازسازی پیوند با جامعه ایران، نه برآمده از تغییر ایمان، بلکه از ترس فروپاشی است.
حکومتی که تا دیروز به نوروز، فردوسی، آرش و کوروش بیمهری میکرد، امروز همانها را بهعنوان آخرین سپر دفاعی برای حفظ مشروعیت خود به کار میگیرد. با این حال نمیتوان اطمینان داشت جامعه ایران پس از دههها تحقیر هویت ملیاش، این بازگشت و مصادره دیرهنگام و حسابشده را بپذیرد.