«درخت گردو» به کارگردانی محمدحسین مهدویان، این فرصت را یافت که در بهار ۱۴۰۱ به نمایش عمومی گذاشته شود.
داستان فیلم، آنگونه که دستاندرکاران فیلم روایت کردهاند، بر اساس زندگی واقعی قادر مولانپور، روستانشین منطقهای در سردشت آذربایجان غربی است. فیلم در سه بازه زمانی، سالهای ۱۳۶۶ و ۱۳۸۴ و ۱۳۹۵ را به تصویر کشیده است و روایت طاقتسوز زندگی این روستایی را، پس از اصابت بمب شیمیایی به افراد خانواده و از دست رفتن تدریجی همه آنها، نشان میدهد.
بمباران شیمیایی سردشت در ۷ تیرماه ۱۳۶۶ رخ داد. اگر چه در فیلم تعداد کشته شدگان ۱۳۰ نفر ذکر شده است، بنا به گزارشی که سایت قربانیان سلاحهای شیمایی منتشر کرد، «عراق در طول جنگ، ۳۵۰۰ بار ایران را بمباران شیمیایی کرد که ۳۰ نوبت آن در مناطق مسکونی اتفاق افتاد، اما گستردهترین حمله شیمیایی به مناطق مسكونی، روز هفتم تيرماه سال ۱۳۶۶ در شهر سردشت اتفاق افتاد که بر اثر آن ۱۱۰ نفر کشته و بيش از هشت هزار نفر از جمعيت غيرنظامي اين شهرستان مجروح شدند.»
طبیعی است که چنین حادثه وحشتناکی میتواند دستمایه فیلمی اثرگذار شود.از این منظر، فیلمسرشار از صحنههای گیرا و تاثرانگیز است تا به خوبی شدت و عمق فاجعه به تماشاگر نشان داده شود. بازی درخشان پیمان معادی، که جایزه بهترین بازیگر جشنواره فجر را برای همین فیلم از آن خود کرد، از جمله نکات فراموشنشدنی فیلم به شمار میآید. صحنه زیردوشبردن اجباری بچهها برای از بینبردن باقیماندههای اثرات شیمایی روی بدن آنها، خاک کردن یکی از فرزندانش، به دوش گرفتن دو فرزند کفن کرده و بردنشان برای تدفین، صحنه شنیدن خبر مرگ همسرش، در بیمارستان و...، همه با بازی او جلوهای متفاوت یافته است.
کارگردانی اثر و طراحی صحنه و گریم نیز تاثیرگذار است و مهدویان نشان داده است تا چه اندازه به جزییات کار توجه دارد تا بتواند باورپذیری مخاطب را نسبت به اثر بالا ببرد. به همین دلیل او توانست جایزه بهترین کارگردانی را برای همین اثر بگیرد، و اثر میرفت که به عنوان یکی از سه کار مهم سال ۹۸ به جایزه اسکار ارسال شود که در نهایت «خورشید» مجید مجیدی گوی رقابت را ربود و به اسکار رفت.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
فیلمنامهای بدون خط داستانی پرکشش
اگرچه «درخت گردو» تاثیرگذار است، یک نقطه ضعف اساسی دارد که شاید در زمره نقطهضعفهای جدی سینمای ایران باشد، و آن فقدان فیلمنامهای با بار دراماتیک است، و این البته برای یکی از کارگردانهای مطرح سینمای چند سال اخیر ایران که تخصص خود به دراماتیزهکردن برخی رخدادهای مهم تاریخ پس از انقلاب معطوف کرده است، نقصانی بزرگ است. محمد حسین مهدویان حداقل در دو فیلم «ماجرای نیمروز» و «رد خون» نشان داد که چگونه میتواند اتفاقات دهه شصت را در قالب روایتی داستانی برای مخاطب باورپذیر کند. او حتی در فیلمی مثل «لاتاری» نیز نشان داد که نبض مخاطب را در دست دارد و میتواند در هر ژانری چنان کارگردانی کند که اثرش یکی از پرفروشهای تاریخ سینمای ایران لقب گیرد. در این فیلم اما او تقریبا مخاطب را مایوس کرده است، چرا که مخاطب تنها صحنههای رنج و درد و بدبختی و فلاکت ناشی از اثرات شیمایی را میبیند، و بار دراماتیک کار در او نفوذی ندارد.
مهدویان حتی اگر تجربه فیلمسازان برجسته دنیا را در زمینه سینمای جنگ پیش چشم مینهاد، میتوانست بسیار بهتر عمل کند. نگاهی به فیلمهای مهم تاریخ سینما که با موضوع جنگ ساخته شدهاند، اما در عمل ضد جنگند، نشان میدهد که سِرّ ماندگاری آنها، گذشته از صحنههای تاثیرگذار، در بافت دراماتیکی است که برای کارشان انتخاب کردهاند. نمونههای درخشان چنین آثاری را میتوان در «نجات سرباز رایان» و «فهرست شیندلر» استیون اسپیلبرگ، «جوخه» و «متولد چهارم ژوئیه (الیور استون)، «۱۹۱۷» سام مندس، و یا پیش از آنها، «در جبهه غرب خبری نیس» (لویس مایلستون» جستوجو کرد؛ آثاری که در صحنههایی چنان هیبت و هراسآوری و رنج و بلایای ناشی از جنگ را به تصویر میکشند که مخاطب حس میکند در صحنه جنگ حضور دارد و تابلوی واقعی از آن را شاهد است. اما در کنار چنین تصاویری، خط داستانی ظریف و پرکششی طراحی شده است که مخاطب را با شادیها و غمهای فیلم همراه میکند. برای نمونه، فیلم «فهرست شیندلر» که با بودجهای ۲۲ میلیون دلاری ساخته شد، بیش از ۳۰۰ میلیون دلار در دوره خود فروش کرد تا نشان دهد که اثری پرمخاطب است.
درام میتوانست شکل بگیرد، اگر…
نکته ظریف ماجرا اینجا است که عنصر درام میتوانست وجود داشته باشد، اگر فیلمنامهنویس گره اصلی داستان را به پیدا کردن تنها دختر بازمانده قهرمان فیلم پیوند میزد؛ دختری که گم شده است، و فیلمساز میتوانست با گرهافکنی به این داستان و حتی پیدا کردن دختر در سالهای آخر حیات قهرمان اصلی فیلم، وجه دراماتیک فیلم را برجسته کند و بر اثرگذاری بقیه وجوه آن نیز بیفزاید. اما به نظر میرسد که تردید فیلنمامهنویس و کارگردان در ارایه اثری منطبق بر واقعیت ماجرا، سبب شد تا اثر عملا به فیلمی مستندگونه با صحنههایی دهشتزا تبدیل شود، و احتمالا با همین منطق است که طراحی صحنه و لباس هم بسیار به سینمای مستند نزدیک شده است.
بازیها بسیار اثرگذارند و از مهارت کارگردان در بازیگیری حکایت دارند؛ هرچند، مهران مدیری در نقش جا نیفتاده است و مشخص نیست کارگردان به چه دلیل او را برای بازی در این نقش انتخاب کرده است.
جای خالی سوگسرودههای کردستان
موسیقی فیلم را حبیب خزاعیفر ساخته است که پیش از این نیز آهنگسازی تمامی ساختههای مهدویان را بر عهده داشت. بهرغم آن که این ساخته تا مرز نامزدی جشنواره موسیقی فجر سال ۹۸ برای بهترین آهنگسازی فیلم پیش رفت، اما جز کمانچه اردشیر کامکار، که خود از چهرههای برجسته موسیقی کردستان است، رنگ و بویی از موسیقی کردی را در آن نمیتوان دید. در حالی که سوگسرودههای بومی منحصر بهفردی در موسیقی نواحی کردستان وجود دارد که آهنگساز میتوانست از برخی از ملودیهای آن بهره گیرد. از این گذشته، چهرههایی چون هوشنگ کامکار و ارسلان کامکار، خود اهل کردستان هستند و تجربه آهنگسازی برای فیلم هم دارند، و اصرار بر استفاده از یک آهنگساز در تمامی ژانرها، میتواند در درازمدت آسیبزا باشد.
وقتی بیش از دوسوم کل فیلم به زبان کردی (با زیرنویس فارسی) است، بهتر بود که از یک خواننده کرد هم استفاده میشد تا فضای حسی کار بهتر انتقال داده شود. اگرچه علیرضا قربانی به عنوان «چهره محبوب و مشهور» موسیقی آوازی شناخته شده است، شهرام ناظری به دلیل تبار کردی و آشنایی بالا با فضا و سپهر موسیقی کردستان و لحن و بیان ویژه آن، قطعا گزینه بهتری برای این کار میبود. آوردن تصنیفی در انتهای فیلم که با روح کلی اثر هم همخوانی نداشت، نیز بیش از آن که در خدمت فیلم باشد، یادآور سریالهای سالهای اخیر است که به هر ترتیبی میخواهند یکی دو ترانه را هم به انتهای کار بچسبانند.