ایده‌های الهام بخش دو روشنفکر مخالف

گفت‌وگوی آلن بدیو و مارسل گوشه در باب سرمایه‌داری و آینده دموکراسی

Ludovic MARIN / AFP

وقتی چندماه پیش خبر مناظره جوردن پیترسون و اسلاوی ژیژک، دو روشنفکر پرآوازه محافظهکار و کمونیست، درباره یکی از مناقشه برانگیزترین موضوعات معاصر یعنی مارکسیسم اعلام شد، رویداد فکری هیجان‌آوری در حد «بازی تاج و تخت» دنیای روشنفکری به نظر می‌رسید. این بحث از آن رو اهمیت داشت که پس از بحران مالی سال ۲۰۰۸ میلادی، با سربرآوردن جنبش اشغال وال استریت و قدرتمندشدن احزاب چپ در یونان و اسپانیا و بریتانیا، نام «مارکس» دوباره برسر زبان‌ها افتاد و موضوعات اصلی گفتمان چپ، مانند نابرابری اقتصادی، به شکل پررنگی در مباحثات عمومی مطرح شد. 

اما مناظره پیترسون و ژیژک به‌طرز ناامیدکننده­ ای پس از دو و نیم ساعت به پایان رسید. هر دو برخلاف گذشته خیلی به هم تعارف کردند، هوای یکدیگر را داشتند، و از نقد صریح و بحث برسر مسائل جدی معاصر پرهیز کردند. اما گفت‌وگوی آلن بدیو و مارسل گوشه، همان چیزی است که از دو روشنفکر جدی و پیشتاز توقع داریم؛ نگاهی عمیق به مسایل جاری با حفظ گرایش‌های ایدئولوژیکی‌. در حالی‌که جامعه سیاسی غرب روز به روز بیشتر به قطب‌های ایدیولوژیک تقسیم و از هم دور می‌شود، هم‌اندیشی و تلاش برای یافتن نقاط مشترک از سوی یک روشنفکر کمونیست و یک روشنفکر لیبرال اصلاح طلب، آموزنده و الهام‌بخش است. 

در این کتاب، بحث اصلی درباره دموکراسی و مسئله تضعیف قدرت مردم در حوزه عمومی به دلیل تفوق منافع فردی بر منافع عمومی، و از میان رفتن همبستگی جمعی­ مبتنی بر اهداف مشترک (گوشه) از یک سو، و ناکامی دموکراسی پارلمانی به خاطر وابستگی قدرت سیاسی به سرمایه (بدیو) از سوی دیگر است. گوشه، ناتوانی دموکراسی موجود را ناشی از «قربانی شدن حس جمعی در پای تقدس استقلال فردی» می‌داند و توصیه­اش بازگشت به ایده اصلی دموکراسی است: «در قلب تجربه دموکراتیک، پیوند میان فرد و جمع قرار دارد که نهایتاً به صورت­بندی اهداف فراگیر برای جامعه سیاسی منتهی می‌شود». او برخلاف تجربه کمونیسم، در پی تعادل میان آزادی فردی و تابعیت جمعی است. ولی بدیو مشکل اصلی دموکراسی را فردگرایی نهادینه در ایدیولوژی لیبرال، و کنترل دموکراسی لیبرال توسط سرمایه می‌داند. در همه حال، هر دو برسر غیرسیاسی شدن و عاملیت‌زدایی از شهروندان، توافق نظر دارند.

اهمیت این بحث دونظریه‌پرداز، در این است که آنان وضعیت دموکراسی‌های معاصر را بحرانی توصیف می‌کنند. گوشه، در این مورد به یک وضعیت متناقض در گفت‌وگوی خود اشاره می‌کند. از یکسو پایان جنگ سرد و شکست اتحاد شوروی، به معنای حقانیت لیبرال دموکراسی پنداشته شد، ولی همزمان با آن، نارضایتی عمومی از حکومت‌های دموکراتیک و گرایش به جریان‌های اقتدارگرا و افراطی ملی­‌گرا و نژادگرا نیز افزایش یافت. همان طور که فرانسیس فوکویاما اشاره می‌کند، نهادهای دموکراتیک و احزاب سیاسی قادر به تصمیم‌گیری درباره مشکلات اساسی جامعه نیستند، و تفاهم و همکاری فراجناحی برای حل مشکلات عمومی ضعیف شده است. از این رو، مثلاً در ایالات متحده احزاب دموکرات و محافظه‌کار روی موضوعاتی چون کنترل سلاح و خدمات درمانی عمومی به نتیجه نمی‌رسند، یا علیرغم جدی بودن بحران محیط زیست، شرکت‌های بزرگ همچنان برای دور زدن مقررات زیست محیطی، بدون واهمه از دولت‌ها، تلاش می کنند. 

طبعاً در حلقات روشنفکری و سیاست‌گذاری بحث بر سر این است که کدام جریان فکری راه حل بهتری برای مشکلات عمومی چون فقر، نابرابری اقتصادی و تغییرات اقلیمی دارد. آلن بدیو برآن است که کمونیسم به دلیل ضدیتش با سرمایه‌داری و بازگرداندن قدرت اقتصادی و سیاسی به مردم، بدیل مناسب­تری است، ولی مارسل گوشه، بر مبنای تجربه‌های گذشته، کمونیسم را در حفظ دموکراسی و تامین رفاه اقتصادی مردم ناتوان می‌داند. هرچند که گوشه با بدیو درباره کاستی‌های سرمایه‌داری لیبرال، به‌خصوص اقتصاد نولیبرال اتفاق نظر دارد ولی با نگاهی اصلاح‌طلبانه، از تغییرات تدریجی در این نظام حمایت می‌کند. به گفته او، «امکان آن هست که از سرمایه‌داری به صورت کامل دست نکشید و بر اقتصاد، کنترل سیاسی اعمال کرد. من به امکانات نهفته در دموکراسی کنونی باور دارم».

در این گفت‌وگو، این دو نظریه‌پرداز فرانسوی به‌خاطر تقویت یا حتا بازآفرینی دموکراسی بر بنیاد اصل اولویت اراده جمعی، به تجارب و آزمایش‌های سیاسی و اقتصادی جدید باور دارند، ولی از بحث‌شان به‌خوبی پیداست که هنوز به تصوری روشن از تجارب جدید یا اشکال نوین اقتصادی و سیاسی دست نیافته‌اند. این نکته به‌ویژه در مورد بدیو حیرت‌انگیز است که علیرغم تاکید بر گذار از سرمایه‌داری و لیبرال‌دموکراسی، در مورد صورت‌بندی اشکال نوین سیاسی و اقتصادی پساسرمایه‌داری، حرف جدی‌ای جز بازگشت به مارکسیسم کلاسیک ارایه نمی‌کند، و همین امر، موقعیت فکری گوشه را تحکیم می‌بخشد. او هنوز هم به حذف مالکیت خصوصی، جمعی شدن وسایل تولید و فراتر رفتن از نهاد دولت به عنوان تنها شکل اداره جامعه سیاسی اعتقاد دارد. آیا تکرار تجربه مارکسیسم کلاسیک، این بار نتایجی متفاوت خواهد داشت؟ 

به هر حال، بدیو در جاهای مختلف نشان می‌دهد که با یک روش سلبی، مشروعیت فرضیه‌های خود را بر انتقاد از سرمایه‌داری و دموکراسی لیبرال استوار می‌کند. گوشه نیز با توجه به این ضعف نظری بدیو، در پاسخ به انتقادات وی، می‌گوید: «آنانی که از سرمایه‌داری آسیب می‌بینند و به دنبال جامعه­ای بهترند، داعیه‌شان مشروع و شریفانه است. اما شریفانه بودن یک داعیه، نمی‌تواند متضمن تصحیح و اصلاح وضعیت باشد». اما اگر میز را به سوی گوشه بچرخانیم، او نیز حرف زیادی در مورد استراتژی جدید سیاسی برای احیای دموکراسی اصیل به میان نمی‌آورد و حتی به نحوی با این انتقاد آلن بدیو موافق است: «زمانی که بحران مالی و سیاسی رخ می‌دهد، وعده‌های بزرگ داده می‌شود. حزب مخالف به قدرت می‌رسد و به فکر اصلاح سیستم از بالا به پایین می‌افتد. اما نتیجه کار، تغییرات اندک و ناکافیست، چون رهبران مشتاق یک چیزند: تن دادن به سرمایه‌داری».

بیشتر از کتاب