اقدام به قتل سلمان رشدی حمله به تمام نویسندگان است

این اقدام یک فرد گمنام برای از بین بردن اندیشمندی بزرگ است که هر رمان، مصاحبه و سخنرانی عمومی‌ او از موضع خرد و دلسوزی است

سلمان رشدی پیش از هرچیز داستان‌‌سرا است - AFP

می‌خواهم در معرفی‌نامه کار بعدی‌ام، هرقدر کوتاه، با اطمینان بنویسم که درک هادی مطر از آیات شیطانی به قدر خود من است- که باید بگویم: آن را نخوانده‌ام. در جایگاه یک نویسنده و کتابخوان، همواره بر این باور بوده‌ام که بهتر است درباره این موضوع‌ها صادق باشیم، زیرا ناآگاهی فرد دیر یا زود مشخص می‌شود.

متاسفانه چنین ناآگاهی ناصحیحی در کانون بسیاری از گفتمان‌های مدرن درباره مفاهیم آزادی بیان جای دارد- هرچند «گفتمان» شاید دیگر اصطلاح درستی نباشد، چرا که مستلزم نوعی مکالمه مبتنی بر مفاهیم کهن دادوستد، گوش دادن و همین‌طور صحبت کردن است و چاقوکشی در حمله‌ای که به‌دقت از قبل تدارک دیده شده است، کاری که مطر این هفته با سر سلمان رشدی انجام داد، در آن نمی‌گنجد.

موضوع «آزادی بیان» به مفهوم انعطاف‌پذیر بلندگوهای بشری متاخر و انباشته از نفرت تبدیل شده است که هم در راهروهای قدرت و هم در اینترنت گسترش یافته‌اند و کسانی که رسانه‌های اجتماعی را به مکانی غیرمنطقی و مسموم بدل کرده‌اند، هرلحظه این را به ذهن متبادر می‌کنند و این واقعیت را به‌راحتی نادیده می‌گیرند که آزادی بیان مسئولیت بزرگی به همراه دارد. چون می‌توانید به آدم‌ها حمله کنید دلیل نمی‌شود که باید این کار را بکنید.

تلاش برای قتل سلمان رشدی حمله به آزادی بیان در بدوی‌ترین و وحشیانه‌ترین شیوه است. اقدام فردی گمنام برای از بین بردن اندیشمندی بزرگ که هر رمان، مصاحبه و سخنرانی عمومی‌ او از موضع خرد و دلسوزی است. این همچنین حمله‌ای به همه نویسندگان در تمام جهان است.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

حتی اکنون که این کلمات را تایپ می‌کنم، چند لحظه‌ای مکث می‌کنم- شاید برای اولین بار ظرف ۲۵ سال اخیر در جایگاه یک نویسنده و روزنامه‌نگار- و می‌اندیشم آیا ممکن است این نوشته‌ برایم مشکلی درست کند یا خیر. هرچند درنگ خوب است. ما در زمانه‌ای بی‌پروا و دشوار زندگی می‌کنیم و شاید همگی قبل از آنکه دهان باز کنیم، باید بایستیم و نفس بکشیم. درنگ کردن، اندیشیدن، بررسی کردن، استدلال کردن، شمرده سخن گفتن- این‌ها نقاط قوت یک نویسنده در این دنیای آشفته تندخو است.

یادمان نرود که رشدی پیش از هرچیز داستان‌‌سرا است و در قرون آتی، آثار و زندگی‌ او را ارائه‌کننده گام‌های حیاتی در جهت نیاز مداوم به آزادی بیان و بحث معقول برمی‌شمارند. به علاوه، نویسنده‌ای با هولناک‌ترین عقاید هم باید اجازه داشته باشد آثار خود را بدون توسل به خشونت منتشر کند.

باید این را هم به یاد داشته باشیم که مطر، کسی که به رشدی حمله کرد، نمی‌تواند آدم خوبی باشد و احتمالا به هیچوجه نماینده اسلام- یا دست‌کم درک من از آن نیست. در هفته‌های پیش رو، حتما درباره زندگی شخصی او که به دلیل محتوای رمانی که ۱۰ سال پیش از تولد او منتشر شد، به قتل تحریک شد، بیشتر می‌خوانیم و اینکه آسیب‌های شخصی، اعمال نفوذ و تلقین تا چه حد در رفتار خوفناک او نقش داشتند؛ اما امروز هرچیز دیگر فقط حدس و گمان است.

بعد از شنیدن [خبر] حمله به رشدی، اولین فکری که به ذهنم خطور کرد، وحشت بود و بلافاصله پس از آن، خاطره لذت از حضورش در فصل نهم کمدی آمریکایی «زیاد ذوق‌زده نشو» یادم آمد که در آن شخصیت انسان‌گریز لری دیوید، موضوع یک فتوا می‌شود و طولی نمی‌کشد که قدر برخی از مزایای این را که کسی است که برای سرش جایزه گذاشته‌اند، درک می‌کند. (برای پیش‌غذا به میهمانی‌های شام نمی‌رود)

لری در حالی که لباس خنده‌داری پوشیده بود، به دیدار نمونه کاملا نمایشی سلمان رشدی می‌رود تا درباره فتواهای مربوطه‌ صحبت کنند، تا اینکه رشدی محرمانه به او می‌گوید: «بله ترسناک است، بهت‌آور است- همه آن چیزها. اما چیزهایی هم به دست می‌آوری.» وقت لری می‌پرسد [این موضوع] ممکن است به کجا ختم شود، رشدی صاف در صورتش نگاه می‌کند و می‌گوید: «تو یک آدم خطرناکی هستی و زن‌های خیلی زیبایی‌ هستند که از این خوششان می‌آید. خود تو این‌طور نیستی- آن فتوا است که مثل یک غبار سکسی دور تو پیچیده شده است.»

اینجا رشدی به کمک یکی از بزرگ‌ترین طنزپردازان روزگار، از تهدید دیرینه‌ به جانش فراتر رفت و کاری کرد که هیچ بنیادگرایی قادر به انجام آن نیست: هم به خودش و هم به پوچ بودن فتوا خندید. خودش را بالا برد. آن را به دستمایه طنز تبدیل کرد.

از آنجا که رهبران مذهبی ممکن است طی یک ماموریت الهی برای دشمنان خود با اطمینان از اینکه مردند (و همیشه مردان‌اند) جوایزی بگذارند، یادمان نرود واقعا چه کسانی‌اند؛ افرادی با صورتحساب کارت اعتباری برای پرداخت، بواسیر، گربه‌هایی که دوستشان دارند، آلرژی، سطل‌ زباله‌ای که باید سه‌شنبه بیرون بگذارند، تلویزیون‌هایی صفحه پهن که بدون کمک نمی‌توانند آن‌ها را به کار بیندازند، کسانی که ممکن است آیات شیطانی را نخوانده باشند. آدم‌های ناقص، چیزی که اساسا همه ما در درجات مختلف آن‌طوریم.

صدام حسین دوریتوس [چیپس تورتیلا] دوست داشت. اسامه بن لادن در هارد درایو شخصی‌اش میم «چارلی انگشتم رو گاز گرفت» و آموزش قلاب‌بافی داشت. ما باید به آن‌ها بخندیم، به همه‌شان، زیرا در خنده، حقیقت است و در حقیقت، آزادی وجود دارد.

آخرین کتاب بنجامین مایرز به نام «حلقه طلایی کامل» را بلومزبری منتشر کرد. شین مدوز با اقتباس از رمان «چوبه دار» او، در حال ساخت مجموعه‌ای برای بی‌بی‌سی است.

این مقاله ترجمه صحیح و صادقانه از منبع اصلی است و نظرات ابراز شده لزوما نمایانگر نظرات ودیدگاه ایندیپندنت فارسی نمی باشد.

© The Independent

بیشتر از دیدگاه