انقلاب ۵۷ و پایان شکست ملی؛ چگونه ایرانیان انقلاب سالم ۱۴۰۱ را آفریدند

آن انقلاب ناراست بود چون ما بی‌راهه را برگزیدیم و این رژیم فرآورده آن ناراستی و نادرستی تشخیص ما بود و همه این‌ها یعنی نظام سلطنت تنها بخت ایران برای گذار مسالمت‌آمیز به یک دموکراسی پایدار بود

این انقلاب سالم، ثبات‌گرا، واقعیت‌مند و زندگی‌ستا در هیچ سویه‌ای با آن انقلاب ناسالم، هرج‌ومرج‌گرا، سودایی و مرگ‌ستا هم‌آواز نیست-Public Media

در آستانه چهل‌و‌چهارمین سالگرد انقلابی قرار داریم که حتی هنوز درباره وصف آن اختلاف نظرهای بنیادی و بی‌پایان وجود دارد. آیا انقلاب اسلامی بود؟ آیا انقلاب ضد سلطنتی برای توصیفش کافی ست؟ آیا عنوان ۵۷ دربرگیرنده هر دو سویه اسلامی و ضدسلطنتی آن است؟ قرار گرفتن در معرض اجرای شریعت اسلامی یا نظاره خبرهای هولناک درباره سنگسار و قطع دست و شلاق و سرکوب زنان و ضدیت با موسیقی و رسوم کهن ایرانی سبب شده تا وسواسی پدید آید که حتی کاربرد صرف «انقلاب۵۷» یعنی غرضی جهت پنهان کردن سویه اسلامی آن در میان است. اینگونه واهمه‌ها در میان ملتی روان‌گَزیده از رخداد ۵۷ بسیار به‌چشم می‌آید. پیامدهای ویرانگر و بی‌کران این انقلاب ایدئولوژیک نه فقط جان و جهان ایرانی که آنگونه توازن سیاسی منطقه‌ای و بین‌المللی را بر هم زد که به‌سود یک خاورمیانه کمابیش باثبات و مسالمت‌جو بود.

ریشه‌ها و پیامدهای پندار متضاد از انقلاب ۵۷

بن‌مایه‌های نگرش ناهمساز ما ایرانیان درباره انقلاب اسلامی آمیزه‌ای است از تقدیرباوری، نظریه‌های توطئه و در نهایت سر باز زدن از اینکه شوکران مذکور را خودمان نوشیده‌ایم (عدم پذیرش شکست). اعتقاد به اینکه سرنوشت ما همین بود گاه به «بدهکاری یک حکومت به آخوندها» تعبیر می‌شود و گاه به «تصمیمی که ابرقدرت‌ها برایمان گرفته بودند» و از هیچ‌کس کاری ساخته نبود. در نهایت هم مسئولیت‌ناپذیری تاریخی ما سبب می‌شود که بار این گناه را یکسره گردن رژیم پیشین بگذاریم و بگوییم شاه مقصر بود. آمیزه تقدیرباوری و آئینه‌شکنی (جای خودشکنی) همین بود که برای دهه‌ها شاه ایران در مقام خداوندگاری گذاشته شد همه‌توان و همه‌دان؛ خدایی که می‌بایست همه‌چیز را می‌دانست و ندانست و می‌بایست توان هر کاری را می‌داشت و نداشت. شکست ما، انتخاب نادرست ما و انقلاب ویرانگر ما بدین‌رو همه بر گردن او بود.

تئوری‌های توطئه‌‌ای که پیرامون این رخداد تنیده شده نیز همگی با اشاره به گوشه‌هایی از واقعیت سیاسی آن روزگار دست به تعمیم‌های نادرست زده است. تنها به‌عنوان نمونه می‌توان به ماجرای اخته‌سازی ارتش شاهنشاهی (منجر به بیانیه اعلام بی‌طرفی) به‌کمک ژنرال رابرت هایزر (فرستاده مستقیم کارتر برای ماموریت ویژه در ایران) و ژنرال فیلیپ گست (فرمانده نیروهای آمریکایی مامور در ایران) اشاره کرد. بی‌تردید چنین کوششی بر پایه ارزیابی نادرست آمریکا از آینده سرزمین ما رخ داد ولی شواهد می‌گوید حتی بدون مذاکرات آمریکا با سران ارتش (جهت عدم مقابله با خمینی و موج انقلاب) باز هم ارتش شاهنشاهی نمی‌توانست کارکردی سازگار با آن روزهای بحرانی داشته باشد؛ ارتشی بدون سر (بابت خروج شاه)، با ساختار فرماندهی چندپاره (fragmented command structure) که از سوی رهبر مذهبی-سیاسی و متحدان چپش یک‌صدا تضعیف روحیه و دل‌سرد (demoralized) شده بود.

مهم‌ترین ریشه ستایش از انقلاب ۵۷ به بنیان اندیشه چپ بازمی‌گردد که همواره گویی سوگند خورده تا هر انقلابی را در هر گوشه‌ای از جهان بستاید فارغ از اینکه دگرگونی مفروض به کدامین‌سو رهسپار است. گویی همین‌که مردمی در جایی از جهان ضد نظم مستقر به‌پا خیزند خودبه‌خود گواه حقانیت آنان است فارغ از چیستی وضع موجود و ویژگی‌های نظم مطلوب به‌پاخاستگان. ستایش از انقلاب بماهو انقلاب (یا انقلاب به‌صرف انقلاب) سبب شد تا از چیزی با نام اصل انقلاب ۵۷ ستایش شود و تمام ویژگی‌های منفی خود آن انقلاب و پیامدهای هولناکش به پای شاه و دشمنان انقلاب همچون آمریکا نوشته شود. این کار را پیش از آنکه روحانیت شیعه آغاز کند، برادرخوانده‌های چپ او زودتر دست به کار شده بودند و تا همین امروز هم پاره‌ای از آنها هنوز «تحریم‌های ناجوانمردانه» ورد زبان‌شان است. ولی انقلاب همیشه معطوف به هدم چیزی و خلق چیزی دیگر است؛ انقلاب یعنی نابودی یک چیز و آفریدن چیزی دیگر. داوری درباره ارزش هر انقلاب نیز به‌نحو منطقی منوط به ارزش چیزی است که آن‌را از میان برده و چیزی که آن‌را به میان آورده است.

فراموش نباید کرد که مشارکت مردم ایران در این عارضه سیاسی به‌هدف بهبود آن خود پیامد پندار ناهمساز از انقلاب ۵۷ بود. پروپاگاندای جمهوری اسلامی از زبان محمد خاتمی که انقلاب اسلامی را ادامه انقلاب مشروطه و پادشاهی پهلوی را خائن به مشروطه می‌دانست (یعنی سخنانی که برادرخوانده‌های پنجاه‌وهفتی را نیز خوش می‌آید) بر بنیان نامیمون همین هم‌ستیزی درونی در ذهنیت ایرانیان از تاریخ معاصرشان سوار می‌شد و بر امید واهی اصلاح و دوگانه دروغین تندرو/میانه‌رو در ذیل یک شر سیاسی می‌دمید. فهم اینکه انقلاب ۵۷ انهدام آرمان‌های مشروطه بود و فهم اینکه سلطنت ازدست‌رفته تمامی هم و غم‌ش فراهم‌آوری زیرساخت‌هایی بود که بتوان مشروطه را در تمامیت آن با یک اقتصاد پویا و فرهنگ لیبرال محقق کرد هر دو در طلاق نهایی مردم ایران از مرده‌ریگ انقلاب ضد ایرانی ۵۷ تاثیر انکارناپذیر داشت.

غربال پنداشت‌ها و جوانه‌های نوزایش ملی

آن فرق بنیادینی که آرام آرام از سال ۹۵ (تجمع پاسارگاد در روز کورش) بدین‌سو جای خود را میان افکار عمومی ایرانیان یافت و در طی چند سال اخیر تبدیل به دگرگونی سترگی در تمام پندارهای پیش‌گفته شد، همین پذیرش شکست و به‌رسمیت‌شناختن بار خطایی بزرگ بر گرده خود ما بود. این اذعان به خودکشی ملی در بهمن ۵۷ از آشکارترین نشانه‌های رشدیافتگی و خودبنیادی ملت ایران است. درست در همان لحظه‌ای که پذیرش شکست ناشی از خطای ملی به افق آگاهی ما رسید و آن‌را تایید کردیم، قدرت و امید واقعی برای بازگرداندن ایران به راه درست زاده شد. بدین‌تعبیر، خودباوری درخشان این روزها همه از زهدان آن خودسنجشگری تلخ برآمده است. این تفاوت بسیار سرنوشت‌ساز و فرق فارقی ست میان ایرانیان این سالیان با تمام دهه‌های پیش از آن. پذیرش خطا و شکست از رفتارهای نادر اما دلیرانه است.

مسئله انقلاب ۵۷ بیش از آنکه مسئله سیستم پیشین، نظام پادشاهی، یا شخص شاه بوده باشد مسئله مردم ایران، اقلیتی سرسخت (از اسلام‌گرا تا مارکسیست) و به‌فرجام «اکثریتی خاموش» بود (چنانکه پادشاه فقید بدان اشاره داشت). فهم اینکه گرانیگاه تاریخ در آن گردنه نفس‌گیر به کدام محور و با کدام اهرم چرخید دست کم دهه‌ها طول کشید. وانگهی، نتیجه این فهم چنان جامعه ایران را زیر و زبر کرده که ارزش آن و پاسداشت این دستاورد بزرگ در فرهنگ سیاسی ما به درازای سالیان سیاهی که همه به‌هرطریقی سپری کردیم بی‌تردید می‌ارزد. از فروپاشی نظام سلطنت تا همین چند سال پیش بحث‌ها همگی معطوف به نظام سیاسی پیش از انقلاب بود. به‌همان‌طریق در باور عمومی چیزی که چشمگیر بود همانا ضعف‌های سیستم، ندانم‌کاری‌های ماه‌های پایانی و در نهایت «استبداد شاه» بود. ولی پذیرش خطای ملی نه نشانه کمبود یک ملت که برعکس گواه رشد تاریخی اهالی آن سرزمین است.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

آنچه این معادله فهم خویشتن و تاریخ معاصر را برای ایرانی (برخلاف میل اپوزیسیون ضد شاه) عوض کرد همانا گرداندن نگاه سوی کاستی‌های اجتماعی، تمامیت‌خواهی ایدئولوژی‌های ضدسلطنتی، زن‌ستیزی کهنه و تنیده در تار و پود اجتماع ایران و در نهایت پذیرش خیرخواهی استبدادی بود که در برابر جهنم تمامیت‌خواهی با رنگ و لعاب‌های گوناگون ایستاده بود. نسل درخشان دهه ۸۰ همراه با نسل‌های پیش‌تر همگی کم یا بیش به این لحظه ستایش‌برانگیز از خودکاوی انسانی دست یافتند که «ما چه با سکوت چه با همراهی نشان دادیم که شاه را نمی‌خواهیم و شاه هم پذیرفت». این نکته مغفول جامعه ما بود که با یک پروپاگاندای وسیع که دامنه‌های آن تا فلان اندیشکده در واشنگتن و مریلند هم می‌رسید دائم بر آن دمیده می‌شد و با بسته‌بندی‌های رنگارنگ آکادمیک، ژورنالیستی، هنری و غیره به ایرانیان عرضه می‌شد. همین حقیقت تاریخی که با روندی کند اما تاثیری ماندگار به دگرگونی نگرش ایرانیان از انقلاب ۵۷، نظام سلطنتی و در نتیجه شخص شاه انجامید، شالوده اصلی همدلی و اعتماد گسترده به آخرین خاندان سلطنتی بود که همچون بسیاری از هم‌میهنان‌ش قربانی آن انقلاب ناگوار شد و به‌عنوان یک خانواده کم هزینه نپرداخت و تراژدی به خود ندید.

برآیند این خودسنجشگری و فرآورده به صلح رسیدن جامعه ایران با خود پیش از هر چیز دل کندن از اصلاح رژیم ناسالمی بود که از دل یک انقلاب ناسالم تولد یافت و تا پایان نیز از بنیان‌های ناسالم خود جدا نخواهد شد. همین وانهادن امید واهی و پروراندن آنگونه امید که با ازخودگذشتگی بُرناترین‌های جان‌های ایران به پیش رفته است هرگز بدون فهم واقعیت‌مندانه از انقلاب ۵۷ و زین‌رو تبرئه تاریخی پهلوی‌ها و اخذ نتیجه سیاسی از آن ممکن نبود. بدین‌روست که این روزها پاره‌ای از شعارهای مردم به‌ویژه معطوف به نفی و تخطئه و ارزش‌زدایی از انقلاب ویرانگری ست که هستی و اصول سلطنت خردگرا و خیرخواه پیشین در ضدیت و رویارویی با آن تعریف شده بود و به‌فرجام نیز یا می‌بایست آن انقلاب به روی صحنه می‌آمد یا آن نظام به هر شیوه ممکن جلوی این صحنه‌گردانی را می‌گرفت.

بدون خودآگاهی نوپدید ایرانیان که از «شاه مقصر انقلاب بود» تا «شاه باید سرکوب می‌کرد» بالاخره به این توانگری انتقادی رسیدند که «شاه تنها سد در برابر اتحاد تمامیت‌خواه آن انقلاب بود»، ما هرگز نمی‌توانستیم با دیدگان خود پدیده‌های اعتراضی این ایام را ببینیم که با پیامی روشن به خواست ملی در عدول از انقلاب ۵۷ و بازنگری اصولی درباره بی‌راهه پی‌آیند آن (یعنی جمهوری اسلامی) اشاره می‌کرد. اینگونه بود که پیرمرد تکیده‌ای از رنج کار سالیان و سفره تاراج‌شده در خیابان راه می‌رود در حالی که به پشت خود اعلامیه دست‌نویس کوتاهی چسبانده مبنی بر پشیمانی از مشارکت در انقلاب ۵۷ و طلب بخشش از نسلی که جان‌های جوان‌ش را در خیابان‌های ایران برای نقطه پایان گذاشتن بر این کابوس از دست می‌دهد. بدون این خودآگاهی تاریخی هرگز شاهد شعارهایی چون «انقلاب ۵۷ عامل هر فلاکت»، «ما اشتباه کردیم، که انقلاب کردیم» و «رضا شاه شرمنده‌ایم!» نمی‌بودیم؛ فریادهای رسایی که چیدمان قدرت را در ایران اینچنین به لرزه انداخته است.

شناخت چهارگانه، اعاده حیثیت از نظم خیرخواه و تولد انقلاب نوین

زین‌رو، آگاهی منجر به انقلاب «زن، زندگی، آزادی» در این مراحل خلاصه‌پذیر است:

۱) پذیرش نابجایی و ناراستی انقلاب ۵۷ (هماوردی شاه‌ستیزی تمامیت‌خواه با خیرخواهی سلطنت)

۲) پذیرش شکست ملی ناشی از خطای مردم در تشخیص راه درست (سنت سیاسی ایران به‌مثابه تنها خاکریز مقابل تمامیت‌خواهی)

۳) تجربه تفکیک‌ناپذیری جمهوری اسلامی از انقلاب اسلامی (اصلاح‌ناپذیری نظام ناسالم زاده‌شده از انقلاب ناسالم)

۴) همدلی ملی و اعتماد عمومی به خاندانی که نماینده سنت سیاسی میهن بوده‌اند

این شناخت چهارگانه و فرآورده‌های سیاسی آن از شعارها تا گرایش‌های پهلوی‌دوستانه جاویدنامان نسل جوان می‌بایست برای نیروهای سیاسی موجود نیز درس‌آموز باشد. هیچ‌یک از این چهار مرحله جدایی‌پذیر از کل روند خودآگاهی ملی ایرانیان نیست؛ آن انقلاب ناراست بود چون ما بی‌راهه را برگزیدیم و این رژیم فرآورده آن ناراستی و نادرستی تشخیص ما بود و همه اینها یعنی نظام سلطنت تنها بخت ایران برای گذار مسالمت‌آمیز به یک دموکراسی پایدار بود؛ یعنی گذاری پیوسته از خیرخواهی [اجتناب‌ناپذیر] یکه‌سالار به یک سیاست آزاد با گردش قدرت در نهادهای انتخابی و همه اینها منهای هزینه‌های شمارش‌ناپذیر انسانی و مادی و معنوی که در این دهه‌های تاریک بر اهالی ایران آوار شد. این جبهه‌های گوناگون که هنوز بخشی در رویای سرنگونی نظام «ستم‌شاهی» مانده‌اند و بخشی دیگر تازه می‌خواهند پا جای پای پیشینیان نابالغ خود بگذارند، در همین ماه‌ها از هیچ کوششی فروگذار نکرده‌اند تا اراده نوین ایرانیان را در پایان نهادن به این تباهی به‌حساب مبارزات همواره خود با «استبداد» بگذارند.

درباره تعابیر ضد تاریخی، پوپولیستی و مردم‌فریبی همانند «استبداد شاه و شیخ» یا «مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر» می‌توان یک فصل مشبع نگاشت. اما کوتاه آنکه نسل درخشان این روزها که همه ما را از میانسال تا پیر به شگفتی واداشته، راه خود را از روایتی که به‌ناحق یک سلطنت ملی را دست‌نشانده کودتا می‌خواند به‌کل جدا می‌داند؛ روایتی که با آمریکاستیزی می‌خواست ایران را سپر بلای شرورترین رژیم‌های دنیای کنونی کند و در نهایت هم شوربختانه به هدف خود رسید. دل‌چرکینی مردم سوریه و مردم اکراین از نام ایران  نه فقط بر گردن جمهوری اسلامی که باری سنگین بر دوش تمام کسانی است که برادرخواندگی پنجاه‌وهفتی را با این شر سیاسی حفظ کردند. مخالفان پیشین و کنونی پهلوی‌ها اگر اندکی از توان مردم ایران را در بازشناسی خود از دل روندی سنجشگرانه می‌داشتند بی‌گمان می‌پذیرفتند که انقلاب ۱۴۰۱ با نفی انقلاب ۱۳۵۷ زاده و پرورانده شده است. این انقلاب سالم، ثبات‌گرا، واقعیت‌مند و زندگی‌ستا در هیچ سویه‌ای با آن انقلاب ناسالم، هرج‌ومرج‌گرا، سودایی و مرگ‌ستا هم‌آواز نیست. انقلاب معطوف به خیر جمعی نمی‌تواند ادامه انقلابی باشد که از ضدیت با منافع ملی ریشه گرفت.

تنها جنبه‌های صوری و تکنیکی مبارزات نسل ضد شاه (آنهم فقط در پاره‌هایی) می‌تواند برای نسل کنونی سودمند باشد آنهم با هزار احتیاط و اما و اگر. ولی محتوای معرفتی و سمت و سوی تئوریک این مبارزات برای نسل نیکا و سارینا و مهسا تنها حکم آئینه عبرت را داشته است. بنابراین، نه تنها اتحاد ایدئولوژیک منجر به بهمن ۵۷ از جانب مردم ایران مردود دانسته شده بلکه حتی همان درس‌های صوری نیز با ارزش‌های انسان ایرانی گاه تضاد می‌یابد. به‌عنوان نمونه، توان سازماندهی یک جنبه مثبت است اما نسل امروز سازماندهی را هرگز به‌قیمت فرقه‌گرایی نخواهد پذیر فت. این نسل سازماندهی را در ستیز با زندگی و حق انتخاب فردی و عشق و لذت نمی‌بیند. اگر انقلاب ۵۷ را به‌درستی توبه جامعه ایران از آزادی‌های اجتماعی آن دوران و نیز روابط سازنده بین‌المللی با جهان بینگاریم، این نسل با جان‌فشانی سر آن دارد تا آخوندسالاری برآمده از آن بهمن شوم را دفن کند چرا که ارزش میرایی را می‌داند، زندگی گذرای بشری را قدر می‌شناسد و تایید نسبی حکم‌رانی پهلوی‌ها و تصدیق خردورزی دستگاه دیپلماسی سلطنت را به آن زندگی‌ستایی می‌افزاید. نتیجه همه اینها نه فقط محبوبیت انکارناپذیر شاهزاده، احترام به خانواده او و امید به شاهدخت‌ها، که حس بالاتر و پیچیده‌تری نسبت به شهبانوست؛ حسی که به وصف درنمی‌آید اما ایرانیان دیدار او را در یک ایران آزاد به‌عنوان نشانه پایان نگون‌بختی جمعی و نوزایش دورانی می‌دانند که میهن دوباره تداعی زندگی و خیر باشد نه یادآور مرگ و شر.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه