هفته گذشته روزنامه «خلق» پکن با عنوان «چین پیام صلح را به اروپا میبرد» از سفر وانگ یی، وزیر امور خارجه جمهوری خلق چین، به اروپای غربی خبر داد. در این سفر، آقای وانگ یی از نروژ، هلند، ایتالیا، آلمان و فرانسه دیدن کرد و در چند گفتوشنود غیر رسمی نیز با پژوهشگران و مشاوران سیاسی آکادمیک شرکت جست.
با آن که این سفر با سکوت حیرتآور وسایل ارتباط جمعی در اروپا روبهرو شد، به گمان من شایسته توجه بیشتری است. سفر دیپلمات چینی، برای اولین بار مربوط به مذاکرات سیاسی و اقتصادی عادی در چارچوب دیپلماسی متعارف نبود. برنامه او اعلام آمادگی جمهوری خلق بود برای پذیرش نقش فعال در صحنه بینالمللی. آقای یی در پی فروش کالاهای صنعتی ساخت چین نبود. او میخواست خود چین را به عنوان یک «مارک» یا «برند» و نشان جذاب به بازار سیاست جهانی عرضه کند.
تصمیم برای بازاریابی برای «مارک» جمهوری خلق، به مثابه یک الگوی سیاسی جهانی در کنگره اخیر حزب کمونیست از سوی رییس جمهوری ژی جینگ پینگ به عنوان یک اولویت عرضه شد. سخنرانان گوناگون در کنگره با این فرض که ایالات متحده نقش جهانی خود را از دست داده است، خواستار فعالیت بیشتر جمهوری خلق در صحنه بینالمللی شدند. البته، همه آنان تاکید داشتند که چین نمیخواهد جای آمریکا را بگیرد اما نمیتواند در برابر تهدیدهای جاری علیه نظم و نسق جهانی بیتفاوت بماند. بدین سان، چین هم از نظر منافع ملی و هم با توجه به مسؤولیتهای یک قدرت بزرگ در پی فعالتر کردن نقش سیاسی خود در جهان است. به عبارت دیگر، جمهوری خلق نمیخواهد مانند ژاپن و آلمان هم غول اقتصادی باشد و هم کوتوله سیاسی.
بسیار خوب اما پرسش این است: چین چه چیز تازهای برای عرضه دارد؟
به گمان من تقریبا هیچ. ساختار سیاسی جمهوری خلق نمیتواند الگویی برای دیگر کشورها باشد، زیرا حاصل شرایطی است که تقریبا مختص چین است. از این مهمتر، به هیچ وجه نمیشود ادعا کرد که این الگو از حمایت درازمدت اکثریت مردم چین برخوردار است. البته تردید نیست که در حال حاضر، حزب کمونیست با بیش از صد میلیون عضو و صدها میلیون هوادار، به خوبی میتواند سلطه خود را در آینده قابل پیشبینی حفظ کند. اما این موقعیت ناشی از موفقیتهای اقتصادی است که از دید میانمدت تاریخی نمیتواند همیشگی باشد. اندک کاهش قابل ملاحظهای در قابلیت این ماشین برای تامین نیازهای مردم میتواند مقررات بازی را به زیان حزب کمونیست تغییر دهد.
بسیار چینشناسان ادعا میکنند که نظام کمونیستی، از آن جا که نسخهای است از نظام سنتی امپراتوری در چین، طبیعیترین، اگر نه بهترین الگو برای حکومت در چین است. آنان همچنین ادعا میکنند که چینیان هرگز به الگوهای حکومتی دیگر نیندیشیدهاند.
این ادعا البته نادرست است. اندیشه دموکراسی در چین، در تضاد با الگوی حکومت زبدگان (ماندارنها) از نیمه سده نوزدهم میلادی چینیان بسیاری را جذب کرد. شورش و قیامهای موضعی علیه امپراتوری و استعمار بیگانه، علیرغم ظاهر ارتجاعی-سنتی همواره رگهای از مردمگرایی را نیز در برداشت. برخلاف ژاپن که امروزی شدن، یا در واقع مدرنیزاسیون به سبک اروپای غربی را در حیطه اقتصاد و صنعت آغاز کرد، چین به امروزی شدن سیاسی یعنی حرکت به سوی دموکراسی، اولویت داد. نخستین جمهوری به سبک غربی که در قاره آسیا شکل گرفت، چین ۱۹۱۱ میلادی بود. این آزمایش زیر فشار ناسیونالیسم ارتجاعی راست به رهبری چیانگ کایشک، و کمونیسم بدوی به رهبری مائو زدونگ، سرانجام از پای درآمد. اما تردید نیست که آن تجربه کوتاه اما هیجانانگیز هرگز جای خود را در خاطره جمعی چینیان از دست نداد. تازهترین نشانههای این خاطره را در قیام جاری مردم هنگکنگ و در مقیاس دیگر، تجربه موفق تایوان میتوان دید.
تصمیم حزب کمونیست برای اولویت دادن به مدرنیزاسیون اقتصادی، رشد آرزوهای دموکراتیک را در چین کند کرده است اما از میان نبرده است. به عبارت دیگر، الگوی جمهوری خلق نمونهای است دیگر از نظامهایی که جوامع گذار میسازند. نظامهایی مانند نازیسم در آلمان، استالینیسم در اتحاد شوروی و عینا دیکتاتوریهایی مانند فرانکیسم در اسپانیا و پرونیسم در آرژانتین. تجربه دو قرن گذشته نشان داده است که تنها دموکراسی میتواند سازنده جامعه درازمدت باشد، زیرا تنها دموکراسی است که سازوکارهای لازم برای رویارویی با تنشهای جامه را عرضه میکند.
در صحنه بینالمللی، جمهوری خلق، مانند اتحاد جماهیر شوروی، میتواند در نقش چالشگر ظاهر شود اما باز هم مانند اتحاد شوروی، چین کمونیست نخواهد توانست با حمایت اکثریت مردمی در دیگر کشورها الگوی خود را تحمیل کند. در هشت دهه عمر شوروی، کمونیستها هرگز نتوانستند حتی در یک کشور با برنده شدن در یک انتخابات آزاد به قدرت برسند.
اگر چین به عنوان یک الگو پذیرفتنی نیست، آیا میتوان گفت که چیزی تازه برای عرضه در صحنه سیاست بینالملل دارد؟
پس از گوش دادن به ساعتها سخنپراکنی آقای وانگ یی، باز هم باید گفت: «نه!»
آقای وانگ سه مطلب را مورد تاکید قرار داد. نخست او از ضرورت «اقدام چند جانبه» سخن گفت. در این زمینه هدف وزیر چینی نیش زدن به دونالد ترامپ، رییس جمهوری کنونی ایالات متحده بود که به نظر بعضی ناظران خود را «یکهسوار» مناسبت جهانی میپندارد.
آقای وانگ میگوید: «دولتها نباید یکجانبه عمل کنند. تصمیمات در زمینههای مهم بینالمللی باید از طریق همکاری و اجماع گرفته شود.»
اما در عمل جمهوری خلق به هیچ وجه خواستار همکاری چند جانبه نبوده و نیست. برعکس، هدف پکن جلوگیری از پیدایش گروههای منطقهای است که مانع شکلگیری مناسبات دوجانبه میشوند. آقای یی میداند که تنها در مناسبات دوجانبه است که چین، با تکیه به قدرت اقتصادی و جمعیتی خود، میتواند نظر خود را در بسیاری موارد به غالب کشورها تحمیل کند.
همین سفر اروپایی آقای وانگ نشانه مخالفت پکن با «چندجانبهگرایی» است. آقای وانگ میتوانست سفر خود را در چارچوب «اتحادیه اروپا» که یک نمونه خوب از «چندجانبهگرایی» است شکل دهد و سخنرانی مهم خود را در بروکسل ایراد کند. اما او عمدا، بروکسل را از برنامه کنار گذاشت و در عین حال با افزودن اسلو، پایتخت نروژ که عضو اتحادیه اروپا نیست، نشان داد که که چین خواستار مبادله و معامله دو جانبه با تکتک کشورهای اروپایی است. در عین حال با افزودن هلند و ایتالیا به برنامه سفر، آقای وانگ نشان داد که خلاف نظر بسیاری از کارشناسان، رهبری مشترک آلمان و فرانسه را بر اتحادیه اروپا، نمیپذیرد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
نمونهای دیگر از تضاد میان حرف و عمل چین را در زمینه مذاکرات چندجانبه برای محدود کردن سلاحهای فرابردی میتوان دید. نظام محدودیت این سلاحها از سال ۱۹۷۰ میلادی با همکاری اختصاصی ایالات متحده و اتحاد شوروی شکل گرفت. اما اکنون دولت ترامپ میگوید ادامه این نظام تنها با شرکت چین در مذاکرات ممکن خواهد بود. به عبارت دیگر، ایالات متحده لااقل در این زمینه، چندجانبهگرا است در حالی که چین مذاکرات سه جانبه، با شرکت روسیه را رد میکند و در عمل، باز هم خواستار دوجانبهگرایی است.
یک نمونه دیگر از تناقض را در مورد مبارزه با ویروس کرونا میتوان دید. آقای وانگ در تمامی سفر خود از آمادگی چین برای همکاری دوجانبه در مسیر کنترل همهگیری کرونا و یافتن واکسن مورد نیاز آن سخن گفت. البته وزیر چینی در بهرهگیری از صنعت تعارف نشان داد که این ویژگی فقط مختص ما ایرانیان نیست. او از «همکاری با اروپا» نیز یاد کرد. اما در همان حال گفت: «هیچ تضاد بنیادی میان منافع چین و اروپا وجود ندارد و منافع مشترک ما بیش از اختلافاتی است که داریم.»
علاوه بر تبلیغ «چندجانبهگرایی» آقای وانگ یی خواست تا جمهوری خلق به عنوان یک منادی صلح شناخته شود. او گفت: «ما خواستار حل مناقشات از طریق گفتوگوهای دیپلماتیک هستیم.» اما درست در همان زمان، ارتش آزادیبخش چین، با مجموعه حملات کوبنده در خط آتشبس با هند، در منطقه لاداخ که یک سوم آن در اشغال چین است، تاسیسات تازهای را که هندیان ساخته بودند در هم کوبید. این دومین دور برخورد نظامی میان دو غول اتمی آسیا بود. در برخورد اول در بهار گذشته دست کم ۲۰ سرباز هندی کشته و دهها تن دیگر زخمی شدند.
جمهوری خلق چین، با همه همسایگان خود، احتمالا به استثنای افغانستان و پاکستان، اختلاف مرزی دارد. این اختلاف به دو نبرد مرزی با روسیه، بیش از ۱۲ درگیری با ویتنام و یک نمایش قدرت تقریبا دائمی علیه ژاپن و اقدامات ایذایی علیه تایوان و فیلیپین انجامیده است. جمهوری خلق، با تکیه به قدرت اقتصادی و نظامی خود، همسایگان کوچکش را در محیطی از رعب و وحشت نگاه داشته است. ریزش یک سد بد ساخته شده چینی در لائوس، تلفات و خسارات گستردهای در آن کشور کوچک به همراه داشت اما پکن به هیچ وجه حاضر نیست مسؤولیت این فاجعه را بپذیرد و غرامت لازم را بپردازد. همین رفتار تحقیرآمیز را در مناسبات جمهوری خلق با بسیاری کشورهای آسیایی و آفریقایی میتوان دید.
ادعای دیگر آقای وانگ مبنی بر حمایت جمهوری خلق از ثبات سیاسی کشورها نیز میتواند پرسشبرانگیز باشد. پکن با گرفتن امتیازات غیر عادی از سودان خود را تضمینگر بقای رژیم نظامی عمرالبشیر معرفی میکرد، اما البشیر با یک قیام مردمی سرنگون شد، بیآن که حامیاش چین به کمک او بشتابد.
هفته پیش یک رژیم دیگر مورد حمایت چین، این بار در مالی، غرب آفریقا، با یک کودتای نظامی، احتمالا با حمایت فرانسه، سرنگون شد بیآن که فرشته نجات چینی وارد معرکه شود.
چینیها به طور سنتی، خارجیان را یا صددرصد برتر یا صددرصد پستتر از خود تلقی کردهاند، بیآنکه هرگز بپذیرند که همه آدمیان ممکن است در مقیاس بزرگتر جهانی مساوی شمرده شوند. چین، هرگاه در موضع ضعف قرار داشت، با برتر شمردن بیگانگان، سلطه آنان را پذیرفت: مغولان، منچوریان، ژاپنیها، اروپاییان و روسها هریک در زمانی محدود بر تمامی یا بخشی از چین مسلط شدند و مردم زیر سلطه خود را غالبا، فرمانبردار یافتند. برعکس، چین در زمان برتری از نظر قدرت مرکزی، حتی اتباع اقلیتی خود را نیز پستتر از اکثریت قومی «هان» تلقی کرده است. رفتاری که چین کمونیست در منچوری، مغلوستان داخلی و آسیا داشته است، شنیعتر از رفتار بدترین استعمارگران اروپایی در آفریقا و آسیا بوده است. هم اکنون نیز، پکن ادعا میکند که ۱.۵ میلیون مسلمان اویغور، قرقیز، گازاخ، قره پاپاخ و سغدی را به اردوگاههای «بازآموزی فرهنگی» فرستاده است تا از حقارت قومی بیرون آیند و به سطح «هان»ها ارتقا یابند.
یک نمونه از رفتار تحقیرآمیز چین کمونیست را با کشورهای ضعیف در مورد جمهوری اسلامی در ایران نیز میتوان دید. در نوامبر سال پیش، آقای محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی، در گفتوگوی تلفنی با آقای وانگ یی، آمادگی تهران را برای عقد یک پیمان فرابردی با پکن اعلام کرد. پس از چند ماه بیخبری از طرف چینی، آقای ظریف متنی انتشار داد که در آن جمهوری خلق به صورت بازیگر خارجی اول در تمامی اقتصاد ایران ظاهر میشود.
اما باز هم از طرف چینی خبری نشد. برعکس، پکن به بهانه «صدمات وارده» از لغو چند قرارداد نفتی و اتمی در سالهای گذشته، خواستار ۵۰۰ میلیون دلار غرامت از جمهوری اسلامی است. به خوبی میتوان دید که چینیان، جمهوری اسلامی را شایسته شراکت نمیدانند. وعده همکاری فرابردی در زمانی انجام شد که «برجام» تثبیتشده به نظر میرسید و جمهوری اسلامی در هیات یک گاو نه من شیر جلوه میکرد.
پنج سال بعد، پکن به این نتیجه رسیده است که جمهوری اسلامی، لااقل در شکل کنونی خود، چیزی جز ضرر و بیآبرویی عرضه نمیکند و صلاح در این است که صبر کنیم تا معلوم شود که سکه پرتاب شده در هوا به کدام سو فرو میافتد.
آقای وانگ یی، از چندجانبهگرایی، همکاری برای رفع اختلافات، کوشش مشترک برای صلح و دیگر مضامین دلانگیز سخن میگوید. اما در واقع چین امروز یک ماشین حساب بیرحم است که جز سود و زیان اینجا و اکنونش دغدغهای ندارد. هرگاه که کلیدهای این ماشین حساب را میفشارید، آهنگی دلنواز میشنوید. این آهنگ را هفته گذشته در پاریس نیز شنیدیم.