آیا حزب محافظه کار بریتانیا مرتکب اشتباهی بزرگ شده است؟ آیا حالا مجبور است بوریس جانسون را از لیست کاندیداهای نخست وزیری حذف کند و مایکل گُوو را جایگزین کند؟
موضوع اختلافات میان بوریس جانسون و کَری سیموند، دوست دخترش هرچه که بوده، به نظر میرسد او بوریس جانسون را متهم کرده که «لوس» است. اما نکتهای در این میان هست. کسانی که بوریس جانسون را میشناسند، از شنیدن این حرف تعجب نمیکنند. رقیب اصلی جانسون برای سمت نخست وزیری، مایکل گُوو است، چون جِرِمی هانت، وزن چندانی ندارد. مایکل گُوو احتمالا از خودش میپرسد چه میشد اگر این قضیه شرم آور، هفته پیش اتفاق افتاده بود. مایکل گُوو حتی ممکن است فکر کند که هنوز هم برای کنار زدن جانسون دیر نیست. تردید دارم گوو جاهطلبیهایش را برای همیشه کنار گذاشته باشد.
توجهم به نکتهای که مایکل گوو در برنامه کانال چهار تلویزیون گفت، جلب شد. میدانم که انگار مدت زیادی از آن گذشته، اما از ورای لفاظیها، فخرفروشیها وطفره رفتنها، به نظرم گوشهای از شخصیت واقعی او را نشان داد. گوو در اشاره به پدر و مادری که او را به فرزندی قبول کردهاند، گفت آنها او را انتخاب کردند و او هرروز میخواهد عشق و اعتمادی که آنها نثارش کردهاند را جبران کند.
این لحظه، حقیقتا نشانی از فروتنی داشت. هرچند گوو فردی از طبقه بالا شناخته میشود و بی تردید از نظر مالی هم مرفه است، اما آن طور که اکنون او را میبینیم، ظاهرا چندان هم عضوی از طبقه اعیان جامعه نیست. این شاید به محیط رشدش مربوط باشد، اما واقعا جزو اعیان نبوده است. شاید در زندگیاش، حکایتی مشابه زندگی سخت امثال ساجد جاوید یا استر مک وی نباشد، اما بر خلاف شخصیتهایی از جمله دیوید کامرون، جورج آزبُرن و بوریس جانسون، درهای موفقیت برایش باز و راههای پیشرفت برایش هموار نبوده است.
بنابراین، با در نظر گرفتن اینکه مایکل گوو سخت در صدد ادای دین به والدینش و نیز ثابت کردن این نکته به خودش، حزبش و کشورش است که لیاقت و توانایی، مهمتر از اشراف زاده بودن است، شکست در رسیدن به قله قدرت برایش سخت نومید کننده خواهد بود. به نظر من گوو از ته دل میخواست رقیب بوریس جانسون باشد. خودش را از جانسون بهتر میدانست. چهار هفته کارزار تبلیغاتی باید این نکته را برای همه روشن میکرد. گوو میتوانست جانسون را شکست بدهد؛ شاید حتی بوریس جانسون هم همین فکر را میکرد که او را به طرف خودش کشید.
باید فرض را بر این قرار داد که به دنبال دو ناکامی در دستیابی به رهبری حزب محافظه کار– و این از طنزهای روزگار است – جنگ روانی گوو-جانسون دارد به آخر میرسد. در سال ۲۰۱۶، شایعاتی بود که گوو، از پشت به بوریس خنجر زده است. حالا بوریس (طبق سنت فخرفروشانه متحدان اشرافیاش) از روبرو به گوو چاقو زده است. او میخواست گوو را تحقیر کند. انتقامش را با خونسردی گرفت. بوریسِ اشراف زاده از گوو مسکین زاده پیشی گرفت. عصر شایسته سالاری در حزب محافظه کار - که شامل دوران رهبری ادوارد هیث، مارگرت تاچر، جان میجر و ویلیام هیگ میشد – دارد پایان میرسد.
اتفاقات بعدی، بخشی به گوو بستگی دارد و بخشی به بوریس. گوو مانند بوریس عضو کابینه ترزا مِی بود و همیشه از همکارانش با رعایت ادب حرف میزد. آنها دست کم همزیستی مسالمت آمیز داشتند. اما آیا گوو میتواند زیر دست بوریس کار کند؟ آقای گوو در ظاهر به این کار تمایل نشان داده و طبیعتا میخواهد عضوی از حلقه داخلی قدرت باشد. برای گوو، فعالیت در فراکسیون مخالف دولت حاکم در پارلمان را - که از سال ۲۰۱۶ به دنبال اخراج از کابینه خانم مِی مجبور به آن شد - خسته کننده یافت. گوو شاید بتواند وزارت دفاع یا کشور را بر عهده گیرد، اما با وجود آن که در آخرین دور رقابتهای درون حزبی، در مقام سوم قرار گرفت، به نظر نمیرسد بتواند برای احراز مقام وزارت دارایی، ساجد جاوید را که چهارم شده است، شکست دهد. میتواند در وزارت محیط زیست و کارهای مهمی که باید توسط آن انجام شود، از جمله اعمال نفوذ در روند برگزیت، ابقا شود. شاید به جا باشد به این نکته اشاره کنم که گذشته از خصوصیات اخلاقی، سیاستهای اعلام شده گوو در مورد اروپا، تفاوت چندانی با نظرات بوریس جانسون ندارد. با استناد به مذاکراتی که در مورد برگزیت جریان داشته، گفته میشود در محافل خصوصی او بیشتر به سوی پیوستن به گزینه «اِفتا» (گروه تجارت آزاد با اتحادیه اروپا که برخی کشورهای اسکاندیناوی از جمله نروژ از جمله آنند) متمایل است.
اگر مایکل گوو به دستگاه رهبری بوریس جانسون بپیوندد، احتمالا باید قضاوتی را که در قضایای مضحک سال ۲۰۱۶ علیه او کرد، پس بگیرد. او گفت:«بوریس قدرت رهبری باشد ندارد، نمیتواند تیمی تشکیل بدهد و متحد کند که قرار است این کشور را به سوی اجرای نتیجه رفراندوم هفته پیش (اشاره به رفراندوم برگزیت) و یک رهبری متحد که کشور لازم دارد، پیش ببرد.»
در سال ۲۰۱۶ که مایکل گوو فکر میکرد احتمالا به نزدیکی خانه شماره ۱۰ خیابان داونینگ (دفتر نخست وزیری بریتانیا) رسیده، از دادن هر تعهدی به واگذاری پستی به بوریس در کابینهاش، خودداری کرد؛ و در کارزار انتخابات خود در این دورهم نتوانست از کنایه زدن به بوریس خودداری کند:«آقای جانسون، هر کاری میکنی، کنار نکش. میدانم قبلا یک بار کنار کشیدهای، اما عضویت در حزب محافظه کار، یعنی داشتن گزینههای مختلف».
و اما در مورد بوریس، میل او به انتقام تا کجا پیش خواهد رفت؟ شاید تحقیر گوو تاکنون کافی نبوده است. اما شاید هم بوریس بخواهد گوو را در جبهه خودش نگه دارد، به جای آنکه نقش یک رهبر چریکی را در میان اعضای اقلیت حزب محافظه کار بازی کند. شاید بوریس حضور او را تحمل کند.
از این گذشته، هنوز ممکن است بوریس از دور بیرون برود، شاید طی چند هفته بعد، یا شاید به احتمال بیشتر، زمانی که بکوشد برگزیتِ ناممکن را ممکن کند. اگر جانسون نخست وزیر شود، شاید تا کریسمس از سمتش کنار رفته باشد. در این صورت، جستجو در پی رهبری شایسته برای حزب محافظه کار و همچنین فصل تازهای از این نمایش روح فرسا از نو شروع خواهد شد.
در هر حال، اگر گوو خاطراتش را بنویسد، خاطراتی پرماجرا خواهد بود. رقابت میان گوو و جانسون همسنگ حکایتهای کلاسیک متحدانی است که دشمن هم شدند: براون- بلر، جنکینز-کراسلند، باتلر-مک میلان، برن-موریسون...
با اقتباس از حکایتی قدیمی در باره دشمنی هربرت موریسون و ارنست بوین، اگر کسی بگوید که بوریس بدترین دشمن خودش است، گوو همیشه میتواند بی درنگ جواب بدهد: «نه تا وقتی من زندهام».
© The Independent