اسرائیل و امارات: دیپلماسی برد-برد

عادی‌سازی مناسبات امارات متحده عربی و اسرائیل ضربه بزرگی است به بازی «طرد دیپلماتیک»

پس از اعلام توافق اسرائیل و امارات، ساختمانی در قلب تل‌آویو با رنگ‌های پرچم امارات متحده عربی نورپردازی شد-JACK GUEZ / AFP

در حالی‌ سال ۲۰۲۰ به پایان خود نزدیک می‌شود که می‌توان آن را سال بازی‌های دیپلماتیک باخت – باخت نام نهاد. به هر سو که بنگرید نمونه‌ای از این بازی‌های بدون برنده را در صحنه دیپلماسی جهانی خواهید یافت. بدین‌سان، شاید بتوان گفت که اعلام ناگهانی عادی‌سازی روابط بین اسرائیل و امارات متحده عربی استثنایی است بر قاعده. حتی می‌توان گفت که این تنها نمونه برد – برد دیپلماتیک در سال میلادی جاری است.

نخستین برنده، البته نظام بین‌المللی است که پس از جنگ جهانی دوم بر مناسبات قانونمند و مصلحت‌آمیز میان کشورهایی که به اتفاق سازمان ملل را تشکیل می‌دهند متکی بوده است. البته در عمل این نظام بارها با چالش روبه‌رو بوده است. بحران‌های دیپلماتیک، تبلیغات عنادآمیز، حتی جنگ‌های کوچک و بزرگ این نظام را گاه‌گاه تا مرزهای آشفتگی به پیش برده‌اند. با این حال خواه ناخواه حفظ این نظام برای حفظ حداقلی از صلح و امنیت همواره مورد قبول بوده است. عادی‌سازی مناسبات امارات متحده عرب و اسرائیل ضربه بزرگی است به بازی «طرد دیپلماتیک» که همواره نظام بین‌المللی را  تهدید کرده است.

این «طرد دیپلماتیک» یا در واقع انکار وجود یک کشور عضو سازمان ملل، برای دو  دهه جمهوری خلق چین را از عضویت در سازمان ملل محروم کرد و بدین سان نزدیک به یک پنجم از خانواده انسانی را در انزوای تحمیلی نگاه داشت. در حال حاضر همین حربه «طرد دیپلماتیک» علیه تازه‌ترین کشور مستقل مسلمان، یعنی کوزوو، به کار می‌رود زیرا روسیه با وتوی خود، در ورودی به سازمان ملل متحد را بسته است. اسرائیل از ابتدای پیدایش خود به عنوان یک دولت مستقل عضو سازمان ملل متحد، با «طرد دیپلماتیک» روبه‌رو بوده است. از این رو هر تحولی که این «طرد دیپلماتیک» را تعدیل یا تضعیف کند، بردی است برای نظم جهانی.

برنده دوم در این مقوله، البته اسرائیل است. غالبا فراموش می‌شود که اسرائیل حتی تا پیش از تاسیس دولت خود، در آرزوی پذیرفته شدن در خاورمیانه و همزیستی با دیگر اقوام و ملل منطقه بوده است. حتی پیش از آن که جنبش صهیونیسم با الهام از ناسیونالیسم‌های اروپایی سده نوزدهم شکل بگیرد، آرزوی بسیاری از یهودیان پراکنده در سراسر عالم، به ویژه در اروپا، بازگشت به فلسطین و زیستن در محیط جغرافیایی، فرهنگی و اقلیمی نیاکان واقعی یا خیالی قوم یهود بود.

بنجامین دیزرائیلی در رمان خود «کانیگزبی» از سفر یک اشراف‌زاده انگلیسی با اصالت یهودی به امپراتوری عثمانی سخن می‌گوید. قهرمان داستان، که بسیار شبیه نویسنده است، با آموختن زبان‌های محلی، به ويژه عربی و ترکی، می‌کوشد تا «خویشتن» گمشده در سیمای اروپایی خود را بازیابد و در کنار «برادران» شرقی خود زندگی تازه‌ای را شکل می‌دهد. شبیه همین مضمون را در رمان «دانیل دوراندا» اثر جورج الیوت می‌یابیم. یک اشراف‌زاده انگلیسی در وداع با پدرش در بستر مرگ، درمی‌یابد که اصالت یهودی دارد. او نیز در آرزوی بازگشت به شرق و احیای ریشه‌های معنوی، فرهنگی و دینی گمشده خویش است.

دو رمان مورد بحث هنگامی نوشته شدند که هنوز صحبتی از صهیونیسم نبود. اما بنیانگذار صهیونیسم، تئودور هرتزل، نویسنده یهودی- مجارستانی، نیز دانسته یا ندانسته، همان آرزوی بازگشت به خویش را بیان می‌کرد. هرتزل در کتاب «دولت نوین کهن» به زبان آلمانی، از بازگشت یهودیان به «میهن» خود در خاورمیانه سخن می‌گوید. اما این بازگشت برای ایجاد امپراتوری یا تسلط بر دیگران نیست. برعکس، هدف این بازگشت بازیافتن جایی است برای قومی که از اصل خود دور شده است و اکنون می‌کوشد تا در کنار اقوام نزدیک به خود، یعنی مردم خاورمیانه، به ويژه اعراب، به مسیر منحرف شده از تاریخ خود بازگردد.

آیا تصادفی است که عادی‌سازی روابط میان اسرائیل و امارات متحده عربی در آستانه صد و بیست‌وسومین سال کنفرانس اول صهیونیست‌ها در شهر بازل سوییس رخ می‌دهد؟

از دیدگاه بنیان‌گذاران جنبش «بازگشت»، خاورمیانه همواره محیط زیست طبیعی و درون زمین اسرائیل به شمار رفته است. به عبارت دیگر، اسرائیل هرگز نخواسته است که جزیره‌ای باشد در یک دریای مهاجم. آرمان مبلغان «بازگشت» بدون پذیرفته شدن اسرائیل از سوی همسایگان دور و نزدیک خود تحقق نخواهد یافت.

کوشش برای «طرد دیپلماتیک» اسرائیل هرگز نتوانست اکثریت ملل عالم را به سوی خود بکشاند. هم‌اکنون ۱۶۴ کشور از ۱۹۳ کشور عضو سازمان ملل متحد، اسرائیل را به رسمیت می‌شناسند و مناسبات دوستانه، یا دست‌ کم عادی با آن را ارج می‌نهند. از ۵۷ کشور با اکثریت مسلمان فقط ۱۶ تای آن‌ها هرگز مناسبات رسمی با اسرائیل نداشته‌اند. گو این که بعضی آنان مثلا اندونزی در دوران پس از سوهارتو و عراق پس از سقوط صدام حسین ارتباطات نیمه رسمی گسترده‌ای با اسرائیل برقرار کردند. از ۲۲ کشور عضو اتحادیه عرب، سه کشور – مصر، اردن و اکنون امارات متحده عرب – مناسبات دیپلماتیک رسمی و کامل با اسرائیل دارند.  هفت کشور دیگر عرب: بحرین، مراکش، موریتانی، عمان، قطر، تونس و سودان در مراحل گوناگون با اسرائیل داد و ستد و رابطه داشته‌اند و امروز نیز جزو گروه دشمنان اسرائیل به شمار نمی‌روند. جالب این جا است که حکومت خودگردان فلسطین، که عضو اتحادیه عرب است، اسرائیل را به رسمیت می‌شناسد و با آن روابط نزدیک، شاید بتوان گفت اجتناب‌ناپذیری دارد.

برنده سوم در مقوله مورد بحث ما، البته، امارات متحده عربی است، کشوری که رهبران آن می‌کوشند تا وزن خود را در صحنه بین‌المللی بالا ببرند. حجه‌الاسلام حسن روحانی، رییس‌جمهوری اسلامی در ایران، با لحنی طعنه‌آمیز می‌گوید: «امارات کشور کوچکی است!» اما واقعیت این است که کشورها چه بزرگ و کوچک می‌توانند بزرگ‌منشانه یا حقیرانه عمل کنند. بزرگی یا کوچکی یک کشور مربوط می‌شود به بزرگی یا کوچکی هدف‌ها و آرمان‌ها و رهبری آن چه حجه‌الاسلام بخواهد و چه نخواهد امارات، امروز، بالاتر از وزن خود هالتر برمی‌دارد. در حالی‌که ایران، در اسارت جمهوری اسلامی، همواره در وزن پایین‌تر از وزن واقعی خود منجمد شده است.

امارات با عادی‌سازی روابط با اسرائیل نشان داد که می‌تواند، هرگاه که لازم می‌داند، سیاست‌های گله گوسفندوار اتحادیه عرب را نادیده بگیرد و به راه دیگری برود. این اقدام امارات از یک دید دیگر نیز قابل توجه است.

مصر و اردن با اسرائیل صلح کردند چون مجبور بودند. پس از شکست در چند جنگ و از دست دادن بخشی از خاک خود، دو کشور عرب چاره‌ای جز پذیرفتن موجودیت اسرائیل، در ازای پس گرفتن خاک اشغالی خود نداشتند. اما امارات متحده عرب هرگز با اسرائیل در جنگ نبود و هیچ خاک اشغالی پس‌گرفتنی هم نداشت. تصمیم امارات حاصل بررسی عالمانه واقعیات بود. رهبران امارات متوجه شدند که با شعار، دهن‌کجی، تهدید و تروریسم علیه اسرائیل نه به خود خدمت می‌کنند و نه به فلسطینیان.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

برنده چهارم آن بخشی از افکار عمومی کشورهای عرب و مسلمان است که پس از هفت دهه متوجه شده‌اند که ضدیت با اسرائیل چیزی جز بهانه‌ برای انحراف افکار عمومی و توجیه رژیم‌های مرتجع و استبدادی نبوده است. امروز اکثریت مصریان می‌دانند که اسرائیل هرگز یک تهدید جدی علیه موجودیت کشورشان نبود و نمی‌تواند باشد.

پایان دادن به نمایش ضداسرائیلی اکنون یکی از خواست‌های مهم نیروهای از نظر سیاسی فعال در بسیاری از کشورهای عرب و مسلمان است. حتی در جمهوری اسلامی در ایران نیز اکنون صداهایی به گوش می‌خورد که حتی یک سال پیش تصورشان هم ممکن نبود؛ صداهایی که خواستار تجدیدنظر در اسرائیل‌ستیزی بیمارگونه رژیم‌اند.

نزدیک به ۴۲ سال پیش آيت‌الله روح‌الله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی، با صدور یک فتوا رژیم خود را متعهد کرد که با هر کشوری که با اسرائیل رابطه برقرار کند، قطع رابطه کند. در این چهاردهه بیش از ۷۰ کشور با اسرائیل رابطه برقرار کرده‌اند و در میان آنان بسیاری از کشورهای مسلمان و تعدادی از همسایگان ایران به چشم می‌خورند. اما رژیم خمینی‌ هرگز جرات نکرده است که با هیچ یک از آنان، به جز مصر که اولین بود، قطع رابطه کند. برعکس در همین مدت بیش از ۲۰ کشور با جمهوری اسلامی قطع رابطه کرده‌اند، البته برای مدت‌های متفاوت. به عبارت دیگر اسرائیل برقراری رابطه داشته است و جمهوری اسلامی قطع رابطه.

یک نکته فراموش شده دیگر این است که جمهوری اسلامی با اعلام قطع رابطه با اسرائیل هرگز مراحل قانونی لازم برای پس گرفتن شناسایی دوفاکتور اسرائیل از سوی ایران را طی نکرده است. به عبارت دیگر، شاید آقای روحانی نداند، ایران هنوز از نظر حقوقی موجودیت اسرائیل را به صورت دو فاکتوری به رسمیت می‌شناسد، اما با آن رابطه ندارد.

ممکن است بپرسید: در برابر این همه برنده در این مقوله «برد-برد» دیپلماتیک آیا نمی‌توان فلسطینیان را بازنده به شمار آورد؟

به گمان من، نه. حتی فلسطینیان می‌توانند جزو برندگان باشند زیرا در می‌یابند که بیش از ۷۰ سال تبلیغات پوچ، بلوف‌های آبدوغ خیاری تروریسم و حتی جنگ، نتیجه مثتبی برای آنان نداشته است. فلسطینیان با درک این واقعیت که بیش از ۷۰ سال قربانی دروغ‌های دولت‌ها و ایدئولوژی‌های گوناگون بوده‌اند، می‌توانند جزو برندگان به شمار آیند. فلسطینیان با درک این واقعیت که نیازی به دوستان دروغین، مانند فرقه خمینیه در تهران، ندارند، می‌توانند در پی شکل دادن به یک راهبرد ملی برای خود باشند و بازیچه شارلاتا‌ن‌هایی مانند جمال عبدالناصر، حافظ الاسد، معمر قذافی، صدام حسین، اسامه بن لادن و روح‌الله خمینی نشوند.

از یک نگاه، مساله فلسطین که تبدیل شد به تراژدی فلسطین تا حدی حاصل جنگ سرد و رقابت دو بلوک شرق و غرب بود.  با پایان جنگ سرد و ریزش نظام بلوکی، مساله فلسطین را می‌توان به شکلی تازه مطرح کرد و راه‌حل نهایی آن را  به دو ملت درگیر یعنی اسرائیلیان و فلسطینیان، بدون دخالت بازیگر سوم، محول کرد.

عادی‌سازی مناسبات با اسرائیل به معنای صحه ‌گذاردن بر هر آن چه رهبران اسرائیل می‌گویند و می‌کنند نیست. این عادی‌سازی به معنای قبول اسرائیل به عنوان یک دولت عادی‌، مانند ۱۹۲ دولت دیگر عضو سازمان ملل متحد است که گاه حق دارند و گاه حق ندارند.

عادی‌سازان مناسبات همچنین به معنای ندیده‌گرفتن رنج‌های فلسطینیان نیست. همان طور که نباید رنج‌های دیگر اقوام گرفتار در شرایط سخت را  فراموش کرد. آن چه اهمیت دارد تعیین وزن واقعی این مساله است. تونی بلر، نخست‌وزیر پیشین بریتانیا می‌گوید: «مساله فلسطین، بزرگ‌ترین مساله بین‌المللی قرن بیست و یکم است.»

 بدیهی است که این اظهارنظر بلر هم غلط است و هم گمراه‌کننده. مساله فلسطین نه یک مشکل دینی و مذهبی است و نه نمادی از نبرد تمدن‌ها. با پیرایش این مشکل از اغراق لفظی و مسلکی، خواهیم دید که آن چه «مساله فلسطین» خوانده می‌شود مربوط است به خاک، آب، امنیت، دسترسی به دریا و دیگر موضوعاتی که راه حل سیاسی و دیپلماتیک دارند. آيا کوشش برای تشکیل یک دولت فلسطینی در کنار اسرائیل، می‌تواند یک راه حل باشد؟ اگر پاسخ آری باشد، باید بپذیریم که  شعار «حذف اسرائیل» نمی‌تواند ما را به نتیجه دلخواه برساند «حذف اسرائیل» یک آرمان مسلکی است همان طور که «راه حل نهایی» هیتلر بود اما ایجاد یک دولت فلسطین یک برنامه سیاسی است.

 فلسطینیان اعراب مسلمان را به طور کلی همه آنان که راست یا دروغ برای فلسطین سینه می‌زنند باید میان آن آرمان مسلکی و این برنامه سیاسی یکی را انتخاب کنند. امارات متحده عرب انتخاب خود را کرده است -  انتخابی که به گمان ما هم واقع‌بینانه است و هم مصلحت‌آمیز.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه