با فرزندان خود در رابطه با ویروس کرونا صادق باشیم

لطفا دست‌هایتان را پس از خواندن این مطلب بشورید

کودکان آواره سوری و خانواده‌هایشان در کمپ آموزشی پیشگیری از ابتلا به ویروس کرونا - AAREF WATAD / AFP

وقتی پدر و مادرم از دست حکومت آیت‌الله خمینی در ‌رفتند، او آدم فرستاد تا پدرم را سر به نیست کنند. پدر و مادرم آن موقع این موضوع را از ما پنهان نکردند و صداقت‌شان بسیار ارزشمند بود.

دیروز برای کار درمانی کوچکی به بیمارستان رفتم و از بس هر سه دقیقه به دست‌هایم مایع ضدعفونی‌کننده زدم، پوستش رفته و به گوشت رسیده است.

پرستاران نگران بودند که مدرسه‌ها بسته‌ شود و دیگر نتوانند سر کار بروند. من نگرانم که مدرسه‌ها بسته‌ نشود، چون با آن که این ویروس به بچه‌های سالم کاری ندارد، بچه‌ها عادت دارند از سر و کول پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها بالا بروند و سر و صورت‌شان را به همه‌جا بمالند.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

دوستی دارم که شوهرش ۳۸ سال بیشتر ندارد، اما سرطان ریه دارد. دوستم نگران است که مبادا این تفکر بر تصمیم‌گیری‌های‌ دولت حاکم شود که افراد آسیب‌پذیر ارزشمند نیستند و در نتیجه، از آن‌ها حمایت نکند.  

خلاصه که همه نگرانند. باز مجبورم بروم سراغ بحث شیرین قرار و مدارهای عاشقانه.

دو هفته پیش با مردی وارد رابطه شدم و کمی بوس و بغل داشتیم. از آن موقع هر روز ساعت ۶ صبح به او پیام می‌دهم «سرفه که نمی‌کنی؟» این کارم خیلی عاشقانه است. فکر کنم به زودی در همین دوره عشقولانه به وضعیت «این کاربر شماره شما را مسدود کرده» برسیم.

قرار بود به هزینه سازمان ملی بهداشت، عمل جراحی دیگری در ماه آوریل داشته باشم. اما ناگهان آن را لغو کردند و در توضیح این کار فقط گفتند «ببخشیییید! به محض آن که بتوانیم با شما تماس می‌گیریم!» در واقع گفتند، «در ماه آوریل وجب به وجبِ فضا‌مان را لازم داریم و عمل جراحی معمول شما را می‌توان عقب انداخت! به سلامت!» که البته بی‌راه هم نمی‌گویند. سرخوشانه می‌کوشم نترسم، چون از لحاظ پزشکی تأثیر اختلالِ هراس در کشتن ویروس‌ها ثابت نشده و از آن مهم‌تر، هیچ دلم نمی‌خواهد فرزندانم بدانند چقدر نگرانم.

بچه‌هایم دوازده و شش ساله‌اند. آن که دوازده ساله است، عاشق مطالب علمی است و اولین کسی بود که خبر شیوع «ویروس کرونا در چین» را به من داد، در آن روزهای خوش و خرم چند هفته پیش که هنوز اگر کسی در مترو توی صورت‌مان سرفه می‌کرد، نمی‌دادیم به جرم اقدام به قتل عمد بازداشتش کنند.

آن یکی که شش ساله‌ است، دید هر بار که رادیو را روشن می‌کنیم در مورد «ویروس چینی» صحبت می‌کنند! این اسم‌ از همان اول فوری زد توی ذوقم. دو همکلاسی چینی دارد. من در بچگی و دهه هشتاد از ایران به بریتانیا آمدم و خوب می‌دانم چه حالی دارد وقتی هر اتفاق بدی که می‌افتد، بچه‌های دیگر آن را به آدم ربط بدهند، فقط چون آن اتفاق در محدوده جغرافیایی‌ای افتاده که تو از آنجا آمده‌ای.

در زندگی، اولین و مهم‌ترین وظیفه‌ام مادری کردن است (ای کاش بندباز بودم، ولی خب خودم خربزه خوردم و باید پای لرزش هم بنشینم) و هرقدر هم ترسیده یا نگران باشم، وظیفه دارم سپر بلای فرزندانم در برابر این احساسات باشم.

این اولین باری است که بسیاری از هم‌نسلانم شاهد ترسیدن مردم کل کشور از چیزی هستند که هم مهار آن در دست‌شان نیست، و هم آزادی‌شان را محدود کرده و جان‌شان را به خطر انداخته است. بعد از انقلاب، خانواده من از ایران فرار کردند. آیت‌الله خمینی آدم فرستاد تا پدرم را در پناهگاه‌مان در لندن سر به نیست کنند. والدینم این موضوع را از ما پنهان نکردند. کارآگاهان به خانه‌مان آمدند و دستور دادند همان دم همراه آن‌ها خانه را ترک کنیم (گرچه با این حال، مادرم کلی آن‌ها را معطل کرد تا وسایل ضروری از قبیل گشنیز، چای و سماور را در چمدانی بریزد.)

وقتی عموی ۱۹ ساله‌مان که خیلی دوستش داشتیم در تظاهراتی در تهران تیر خورد و کشته شد، یا وقتی عموی دیگرمان را که ۱۵ سال بیشتر نداشت به خط مقدم جبهه جنگ ایران و عراق فرستادند، باز هم پدر و مادرم آن خبرها را از ما پنهان نکردند. عمو مهرداد هنوز بچه بود که اسیر شد و شش ماه در عراق تحت شکنجه بود. ما دائم پدر و مادرمان را می‌دیدیم که به تلفن چسبیده بودند و در آن دوران خاموشی‌های سراسری، از هرکس که دست‌شان می‌رسید، جویای حال او می‌شدند. وقتی آزاد شد، موهای مشکی‌ پرکلاغی‌اش به سفیدی برف شده بود (نترسید، او حالا پرستار است، با دلبرش ازدواج کرده و خوشبخت شده.) در آن دوران والدین‌مان به سؤال‌های واقع‌بینانه من و برادرم صادقانه جواب می‌دادند و اطلاعاتی را که می‌خواستیم، در اختیارمان می‌گذاشتند تا بدویم و برویم سر بازی‌مان. به سؤال‌های بچه‌ها باید جواب‌های صادقانه و ساده داد. باید به بچه‌ها اطمینان داد که اگر پدر و مادرشان صحیح و سالم باشند، آن‌ها را هم خطری تهدید نخواهد کرد.

حالا که به گذشته نگاه می‌کنم، حیرت می‌کنم که چطور پدر و مادرم تحت هر شرایطی دست از شوخ‌طبعی برنمی‌داشتند. حتی همین الآن هم که برادرم در رُم قرنطینه شده، گروه خانوادگی‌مان در «واتس‌اپ» پر از خوش‌مزگی‌ها و مزه‌پرانی‌های پدر و مادرم است که می‌خواهند به ما روحیه بدهند. زمانی که زندگی‌ امن و آزادمان زیر و رو شده بود، آن‌ها از ما محافظت کردند و حالا هم که جزو آسیب‌پذیرترین افراد در برابر این ویروسند، باز هم مشغول همان کارند.

(مطلب این هفته‌ من آزمایش ویروس کرونا داده و جواب‌اش منفی شده. اما باقی مطالب را نمی‌توانم تضمین کنم. پس دست‌هاتان را پیش و پس از خواندن، و هم‌چنین اگر حین خواندن مطلب زیر چانه‌تان زده‌اید، بشویید. اصلاً هم اهل هراس‌افکنی نیستم!)

این مقاله ترجمه صحیح و صادقانه از منبع اصلی است و نظرات ابراز شده لزوما نمایانگر نظرات ودیدگاه ایندیپندنت فارسی نمی باشد.

© The Independent

بیشتر از دیدگاه