یک دوره «شیدایی دوقطبی» باعث شد تا هزاران دلار صرف خالکوبی کنم

دوره‌های شیدایی می‌توانند خطرناک باشند با این وجود، احساس اعتماد به نفسی را که دارم، مدیون خالکوبی‌هایم هستم

با اجازه از هتی گلدول (هتی گلدول)

در ماه آوریل ۲۰۱۶ من شروع به خالکوبی سراسر بدنم کردم. من به اختلال دوقطبی دچارم و در آن زمان، در شروع یک دوره شیدایی بودم؛ اتفاقی که معمولا در این فصل سال رخ می‌دهد. نشانه اختلال دو قطبی شامل دو دوره زمانی است: شیدایی و افسردگی. هر یک از این‌ها ممکن است چند هفته تا چند ماه طول بکشد و هر دو می‌توانند فلج کننده باشند. 

به حالتی که در آن زمان داشتم، نیمه‌شیدایی (hypomania) گفته می‌شود. یک نوع شیدایی خفیف. با این وجود، همچنان حس می‌کردم مغزم با سرعت یک مایل در دقیقه می‌راند. شیدایی معمولا علایمی مانند احساس سوار بر دنیا بودن و حتی سرخوشی را شامل می‌شود. هر چند، حالت‌های منفی‌ای نیز وجود دارند، مانند سریع عصبانی شدن، تحریک پذیری و زودرنجی و دچار شدن به تغییرات ناگهانی. 

عمل کردن بر اساس انگیزه‌های آنی،‌ داشتن ایده‌های بزرگ که هرگز به نتیجه مطلوب نمی‌رسند، مثل نوشتن کتاب، اقدام برای گرفتن شغل یا خرج کردن پول زیاد برای چیزی که بعد از آن پشیمان می‌شوی، جزو علائم دیگر هستند. این بیماری همچنین می‌تواند به اختلال خواب یا حس دائمی ترشح آدرنالین نیز منجر شود. 

وقتی وارد فروشگاه خالکوبی شدم، چنین حسی داشتم: آدرنالین. احساسی مشابه حس وقتی که بالای ترن هوایی هستید، به آدم دست می‌دهد. آماده‌اید که تا انتهای ریل پایین بتازید. من قبل از آن سه خالکوبی داشتم، ولی درعرض دو ماه تعداد خالکوبی‌هایم به ۲۶ تا رسید. روی پاهایم، روی شکمم، کمرم، گردن و بازوانم خالکوبی کردم. چیزی شبیه به اعتیاد بود. اعتیاد به نشئگی و آدرنالینی که هنگام فرو رفتن سوزن در پوستم حس می‌کردم. 

همه چیز از دوستی با دختری که خالکوبی زیاد داشت، شروع شد. همیشه فکر می‌کردم قیافه او بی‌نظیر است، ولی خودم نمی‌توانستم آن کار را بکنم و تمام عمر به جوهرهای روی پوستم وفادار بمانم. همیشه بهش فکر می‌کردم و حتی پیش آمده بود که وسوسه شوم به یک استودیوی «تتو» بروم. ولی دست آخر همیشه جا می‌زدم. با خودم عاقلانه‌تر فکر می‌کردم: «از این کار پشیمان نخواهم شد؟»

ولی وقتی یک بار وارد فاز شیدایی شدم، دیگر به این چیزها فکر نکردم. به دوستم نگاه کردم و با خودم فکر کردم، من می‌خواهم این کار را انجام دهم. احساس خجالت و ناامنی کردم. به این فکر می‌کردم که همیشه با تصاویر روی بدنم درگیر خواهم بود. ولی این را هم می‌دیدم که مردم چطور به او نگاه می‌کنند و از خالکوبی‌هایش تعریف می‌کنند. او هم رفته رفته اعتماد به نفسش بیشتر می‌شد. من هم همین را می‌خواستم.

به یاد دارم که فصل بهار بود و من به استودیو رفتم و سفارش خالکوبی یک گرگ را برای روی پایم دادم. طرحش را روی سایت «پینترست» پیدا کرده بودم و عاشقش شده بودم. از کار تمام شده روی بدنم خیلی راضی بودم. بلافاصله بعدش احساس اعتماد به نفس بیشتری کردم. همیشه در مدرسه به پاهای چاقم «پاهای تنه درختی» گفته می‌شد و به همین خاطر با نشان دادن‌شان مشکل داشتم. ولی حالا دوست داشتم آنها را به همه نشان دهم. عاشق آن احساس بودم.

هفته بعدش برگشتم و پای دیگرم را هم «تتو» کردم. چند روز بعدش روی رانم. خوب در نیامد و از آن ناراضی بودم، اما حتی این رویداد بد هم نتوانست مانع از آن شود که تتوی بیشتری بخواهم. مثل این بود که حس فرو رفتن جوهر توی پوستم نشئه‌ام می‌کرد. من هم تسلیم هجوم آن حس شدم.

هر روز در اینترنت دنبال طرح‌های جدید می‌گشتم. ولی بعد از آن‌که چند تتو روی بدنم جا گرفت، دیگر ادامه ندادم. یک طراح خالکوبی بی‌نظیر پیدا کردم که مرتب طرح‌هایش را روی صفحه اینستاگرامش می‌گذاشت و اگر کسی می‌خواست، تغییرشان هم می‌داد. می‌توانستم این‌ طوری «تتو» بگیرم؛ با کار اصل خود هنرمند روی تمام بدنم. دانستن اینکه بدنم را با کار هنری اصیلی خواهم پوشاند، حتی شیدایی‌ام را هم بیشتر می‌کرد. 

تا ماه ژوئیه ۲۰۱۶ تمام بدنم پر از تتو شده‌ بود و از کاری که کرده بودم، خیلی خوشحال بودم. این اول بار بود که چنین احساسی داشتم. غالبا بعد از پایان دوره شیدایی احساسات منفی داشتم. در دوره‌های دیگر، می‌نوشتم. نوشته‌هایی که قرار بود رد شوند. داستان‌های که خوب به آنها فکر نشده بود. حتی در کارگاه‌های نویسندگی هم ثبت‌نام می‌کردم و آخر هفته‌ها کلی رویش کار می‌کردم. پول زیادی هم خرج آن می‌کردم.

از یک چیز ولی پشیمان بودم: ۳ هزار پوند از پس‌اندازم را خرج کرده بودم؛ آن هم پس‌اندازی که مدت زیادی صرف جمع‌آوری‌اش کرده بودم. همه این پول را برای خالکوبی روی بدنم خرج کرده بودم. از این فکر نمی‌توانستم خارج شوم که اگر در مدت طولانی‌تر یا با فواصل بیشتری «تتو» کرده بودم، یا شاید اگر در مورد هزینه طرح‌ها بیشتر فکر کرده بودم، الان همان‌ قدر خوب به چشم می‌آمدم، ولی برای کارهای مهم دیگر هم هنوز پول داشتم. این یکی از عادت‌های همیشگی‌ام در دوره‌های شیدایی بود. پول زیادی خرج می‌کردم، و بعد از آن احساس گناه و شرم سراغم می‌آمد.

ولی در مجموع از کاری که در آن دوره شیدایی کرده بودم، پشیمان نبودم. فقط می‌دانم که باید با دقت بیشتری به آن فکر می‌کردم. ولی وقتی کسی در دوره شیدایی ا‌ست، دقت کردن معنایی برایش ندارد. همه چیز در ذهنم مانند آشوبی بزرگ و در هم پیچ از ایده‌هایی بود که منتظر عملی شدن بودند. 

چون این طرح‌ها برای من و نه کس دیگری کشیده شده‌اند، اکنون اعتماد به نفس بیشتری از بدنم می‌گیرم. عاشق این هستم که اندامم را نشان بدهم، چون دوست دارم هنرم را به نمایش بگذارم. همچنین با گذر زمان با هیکلم هم راحت‌ترم. از «همیشه پوشیده نگهداشتن» بدنم، رسیده بودم به «به‌ رخ کشیدن جوهرهای روی پوستم» در فصل‌های گرمتر سال. راحت‌تر می‌توانستم هیکلم را بپذیرم و «همانی که هستم» را دوست داشته باشم. 

بعض وقت‌ها، بعضی‌ها بهم خیره می‌شوند. خیلی وقت‌ها آدم‌های سن و سال‌دار بهم خیره می‌شوند و با خودشان فکر می‌کنند وقتی پیرتر شوم، چه شکلی خواهم شد، ولی من از «تتو»هایم و شکلی که الان دارم خیلی خشنودم. دوره‌های شیدایی می‌توانند خیلی خطرناک باشند. ولی هیچوقت به کسی پیشنهاد نمی‌کنم این کار را بکند، چرا که ممکن است همه این‌قدر خوش شانس نباشند که تنها پشیمانی‌شان، میزان پولی باشد که خرج کرده‌اند. 

ولی آن دوره شیدایی و تصمیم‌ به پوشاندن بدنم با خالکوبی، باعث شد تبدیل به کسی شوم که امروز هستم. کسی که خودش را دوست دارد و قبول دارد. 

اگر خواندن این مطلب تاثیری روی شما گذاشته است، می‌توانید با این سازمان‌ها تماس بگیرید.

این مقاله ترجمه صحیح و صادقانه از منبع اصلی است و نظرات ابراز شده لزوما نمایانگر نظرات ودیدگاه ایندیپندنت فارسی نمی باشد.

© The Independent

بیشتر از دیدگاه