کودک افغان در ایران: جنگ و نبود صلح من را وادار به دستفروشی کرد

شمیلا می‌گوید امیدوار است روزی برسد که هیچ کودکی ناچار به دستفروشی نشود

جنگ و نبود صلح در افغانستان، اشک از چشمان کودک افغان مهاجر در ایران، جاری ساخت. این کودک که در ایران مهاجر است، می‌گوید که «در کشورم جنگ است، صلح نیست و من برای گذران زندگی‌ام این‌جا کار می‌کنم، امیدوارم روزی برسد که هیچ کودکی در جهان مجبور نباشد برای گذران زندگی‌اش کار کند.»

شمیلا شیرزاد، کودکی افغان است که در گریز از جنگ و نبود صلح در افغانستان، به کشور ایران مهاجر شده است. او که به تازگی همراه با برادرش در یک فیلم با نام «خورشید» بازی کرده است، در مراسم اختتامیه نمایش این فیلم در میان جمعی از سینماگران مشهور ایران، گفت: «من کودک افغان هستم، در کشورم جنگ است، صلح نیست و برای گذراندن زندگی‌ام در این کشور، در مترو کار می‌کنم، امیدوارم که روزی برسد که هیچ کودک برای گذران زندگی‌اش در خیابان‌ها، دست‌فروشی نکند.»

جملات این کودک که با گلوی پر از بغض و چشمانی پر از اشک، در مورد جنگ و نبود صلح در کشورش (افغانستان) و آرزوی جهانی عاری از کودکان کار سخن می‌گفت، با تشویق و گریه کف‌زدن‌های حاضران در تالار روبه‌رو شد.

شمیلا شیرزاد، برادر کوچک‌ترش ابوالفضل شیرزاد، روح‌الله زمانی و سید محمد موسوی، کودکان مهاجر افغان در ایران هستند که همه‌شان در آن کشور در خیابان‌ها دست‌فروشی می‌کنند. این کودکان در فیلمی با نام «خورشید» شرکت داشته‌اند که نحوه‌ کار و مشقت کودکان‌ کار را بازتاب می‌دهد. فیلم «خورشید» توسط مجید مجیدی، از سینماگران مشهور ایران، کار گردانی شده است.

شمیلا شیرزاد این سخنان را در حالی می‌گوید که اکثریت کودکان افغان مهاجر در ایران، از حق دسترسی به آموزش در نهادهای دولتی این کشور محروم هستند و این محرومیت آنان در سال‌های اخیر، حتی اعتراض شماری از سازمان‌های مدافع حقوق بشر را نیز برانگیخته است.

این‌جا در شهر کابل نیز چند تن از کودکانی که مشغول کار هستند، جنگ و نبود صلح در افغانستان را از جمله عواملی می‌دانند که آن‌ها را برای به‌دست آوردن لقمه‌ای نان، وادار به دست‌فروشی کرده است.  

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

نوید، که سن و نام خانوادگی‌اش را نمی‌داند، در شهر کابل تخم‌مرغ فروشی می‌کند. وی در مورد این که چرا مشغول کار است و از چه زمانی این کار را آغاز کرده است، می‌گوید: «در کشور ما جنگ است و این جنگ پدرم را از ما گرفت. حالا من پسر بزرگ خانه هستم و مجبورم که کار کنم و برای خانواده‌ام نان ببرم. من از دو سال پیش به این سو در شهر کابل تخم‌مرغ فروشی می‌کنم، برای من بهار، زمستان، سردی و گرمی، یکی است.»

نوید کوچک، می‌گوید: «ای کاش صلح بیاید و من کار نکنم به مدرسه بروم، درس بخوانم و روزی صاحب کاری شوم، درآمدی کسب کنم و به مادرم بدهم.»

عمر، کودک کار دیگری که ماشین‌شویی می‌کند، می‌گوید: «پدرم که نان‌آور خانواده ما بود، در انفجار چهاراه زنبق کابل کشته شد. اکنون کسی دیگر نیست که برای ما کار کند. من مجبور شدم کار کنم و توان کارهای سخت را نیز ندارم، جز این که ماشین‌شویی کنم و چند افغانی پول به‌دست بیاورم تا نان و  چیزهای دیگر به خانه ببرم.»

عمر دعا می‌کند که جنگ، انتحار و انفجار در کشور ما پایان یابد و هیچ کودک دیگری بدون پدر نشود، و می‌افزاید: «من می‌دانم که کودک بدون پدر با چه مشکلاتی مواجه است. برایم سخت است، باور کنید.»

پیام این کودکان، پیام میلیون‌ها شهروند افغانستان است. پیام کسانی‌ست که در داخل یا خارج از این کشور زندگی می‌کنند. همه‌ آن‌ها آرزو دارند روزی برسد که بتوانند دور از جنگ، ویرانی، انتحار و انفجار، زندگی خوش و آرامی را همراه با خانواده‌هاشان سپری کنند.

جنگ چندین ساله در افغانستان، باعث شده است که شمار زیادی از شهروندان این کشور برای زنده ماندن، به کشورهای دیگر، به ویژه ایران و پاکستان مهاجرت کنند، و مشکلات مهاجرت نیز به‌نوبه خود باعث شده است که اکثریت کودکان افغان، از تحصیل محروم بمانند و به انجام کارهای شاق وادار شوند.  

بیشتر از