قاسم سلیمانی در عصر هنری هشتم

فرمانده سابق نیروی قدس شبیه کدام شخصیت انگلستان قرون وسطی است؟‌

مراسم تشییع قاسم سلیمانی در کرمان، ۷ ژانویه ۲۰۲۰/ATTA KENARE / AFP

این روزها به یاد لحظه‌ای بسیار سیاه در نسخه سینمایی سال ۱۹۶۷ «مردی برای تمام فصل‌ها» افتادم، فیلمی راجع به خودداری صدراعظم انگلستان، توماس مور، از پشتیبانی از طلاق هنری هشتم که فیلم‌نامه‌اش را رابرت بولتِ حماسه‌سرا نوشته. در این صحنه توماس کرامول، معلم جوان و جاه‌طلبی به نام ریچارد ریچ را به عنوان جاسوس به خدمت می‌گیرد. همین آقای ریچ است که بعدها شواهد مخدوشی را ارائه می‌کند که جناب مور را می‌فرستد بالای دار. اما کرامول در اولین دیدار خود با ریچ (در پابی در لندن) به او پیشنهاد می‌دهد که در ازای حتی کوچک‌ترین اطلاعاتی که بتواند علیه صدراعظم جدید پادشاه انگلستان مورد استفاده قرار بگیرد به او ارتقای شغلی (و در نتیجه، ثروت) بدهد.

همیشه به نظر من آمده که دسیسه‌های خاندان تئودور در انگلستان اشتراکاتی با دنیای سیاه و به شدت ریاکارانه سیاست در خاورمیانه دارد. داستان‌هایی که صدام حسین و معمر قذافی می‌نوشتند شاید جوهره «آرمان‌شهرِ» اومانیستی یا موسیقی رنسانس ساختِ عالی‌جنابِ من، لرد هنری، را نداشته باشد اما رقابت‌های شدید و ترس از مرگ دهشتناک که بلای جان بسیاری از رهبران کشورهای بین دریای مدیترانه ایران و حامیان‌شان است بسیار شبیه جاه‌طلبی‌های شخصی است که در سراسر انگلستان عصر هنری برقرار بودند.

اگر خلوص‌ِ مذهب و ناسیونالیسم قلابی خاورمیانه‌ای (و ابرقدرت‌هایی که دوست دارند از این خزعبلات سواستفاده کنند) نیم هزاره به عقب برگردانیم خوب به آن عصر می‌آیند. برای دیکتاتورهای بی‌رحم امروز و روحانیون اسلامی و آدم‌های در قدرتی که «تواندمندساز» آن‌ها هستند (کلمه‌ای که به آن بر می‌گردم) جلب حمایت واشنگتن و مسکو خیلی مهم است. جناب مورِ دنیای واقعی بدش نمی‌آید هر از چند گاهی اسقفی بسوزاند و خود هنری هم حب تیغ داشت و جناب مور و سپس آقای کرامول را در برج لندن اعدام کرد. به جای آمریکا و روسیه بگذارید پاپ و اسپانیا.

اما برگردیم به آن دیدار رعب‌آور در پابی در لندن که در آن کرامول (با بازی چاپلوسانه لئو مک‌کرن) توضیح می‌دهد که چرا مدیرانی مثل او با این همه دشواری پادشاه را به طلاق رهنمون می‌کنند— هدف از طلاق، ازدواج جدیدی است که ولیعهدی حاصل کند که دست بر قضا جزو نگرانی‌های همیشگی امرا و مستبدین امروز خاورمیانه هم هست.

کرامولِ آزرده‌خاطر به ریچ (با بازی جان هرت جوان) می‌گوید: «شغل ما مدیران این است که مزاحمت حاصله را به حداقل برسانیم.»

کرامول به روشنی توضیح می‌دهد که کلمه کلیدی در این‌جا «مزاحمت» است. او می‌گوید: «این تنها وظیفه ما است، ریچ، به حداقل رساندن مزاحت در امور. شاید فکر کنی این شغل بی‌آزاری است. اما نه. خیلی‌ها ما مدیران را دوست ندارند، ریچ. ما آدم‌های محبوبی نیستیم…

فیلم که به این‌جا می‌رسد من همیشه لبخند می‌زنم. عمری است پای حرف مقامات عرب و ایرانی نشسته‌ام که ارزش آرمان‌شان را توضیح می‌دهد، مزاحمتی که این واقعیت بر اربابان مرددشان تحمیل می‌کند — و بار زحمت و مخاطرات عظیمی که این کار آن‌ها را به آن وا می‌دارد. کافی است دست از پا خطا کنند و تبرِ جلاد برج لندن بالا می‌رود — یا پهپادی در اولین ساعات بامداد سر از فرودگاه بین‌المللی بغداد در می‌آورد.

در چند روز گذشته بد نیست سلسله اسناد چشمگیر دستگاه اطلاعاتی ایران که وب‌سایت «اینترسپت» و سپس روزنامه «نیویورک تایمز» کمتر از دو ماه پیش منتشر کردند بخوانیم. معلوم نیست از کجا آمده‌اند — و من می‌فهمم چرا بعضی‌ها مشکوکند که نکند از قصد به مطبوعات رسانده شده‌اند. در این اسناد می‌بینیم که قدرت مالی و سیاسی ایران بر رهبران عرب بسیار بیش‌تر از آن است که پیش از این می‌دانستیم — و قاسم سلیمانی بیش از آن‌‌که شاه‌نشانی هیولاوار تصویر شود چهره یک «توانمندسازِ» در قدرت را دارد. یعنی کسی که چرخ قدرت را به نفع ایران می‌چرخانَد (یا روزی می‌چرخاند.)

پرتره‌های خیلی خودخواهانه‌ای که سلیمانی از خودش منتشر می‌کرد (برای افزایش چهره باصطلاح نمادین خود و شاید هم بالا بردن اقبالش برای رسیدن به ریاست‌جمهوری در ایران) واقعا آدم را یاد عادت عصر رنسانس یعنی بت‌پرستیِ روشن‌فکران از طریق رسم چهره‌شان می‌اندازد. بعید است سلیمانی از تصویر لرزانی خوشش بیاید که هولباینِ جوان از توماس کرامول کشید — کرامولی که نزدیک پنجاه سالش بود، با صورتی پف‌کرده و چشمان کج.

اما همان آقای هولباین پرتره‌ای کشیده از سفیر فرانسه در لندن، ژان ده دینت‌ویل، (نفر سمت چپی در نقاشی «سفیران» که دو چهره با اعتماد به نفس را تصویر می‌کند) که راست کار سلیمانی است. سردار حتما آن قالی خاورمیانه‌ای را که دینت‌ویل به آن تکیه کرده می‌ستود — حتی شاید شکل جمجمه زیر نقاشی را.

اما بیایید چنین علم و شعوری را به دنیای سلیمانی نبخشیم. ژنرال دیوید پترائوس در پی اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ سلیمانی را «چهره‌ای واقعا شرور» نامیده بود اما این کافی نیست — باید یاد حرف فرمانده کانادایی‌ها در افغانستان، ژنرال ریک هیلیر، باشیم که دشمنان طالبانی‌اش را «آشغال‌ها» خوانده بود.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

نقش سلیمانی خیلی روشن بود: پی‌ریزی بنیان‌های رابطه‌ای ناگسستنی بین شیعیان عراق، سوریه (علوی‌ها) و لبنان که متکی به ایران باشد. او این کار را مصمم و با سخت‌کوشی عظیم و بی‌رحمی قابل توجه انجام داد. از جمله کارهایش درو کردن مامورین سابق سازمان سیا (ظاهرا به همراه آدم‌های رابط‌شان در آمریکا) و در ضمن جلب نظر وزرای عراق (و در نتیجه حامیان آمریکایی‌شان) از طریق حمله به داعش در فلوجه و موصل بود.

سلیمانی گاهی اوقات زیاده‌روی می‌کرد. در یکی از اسناد ایرانی مربوط به دوره ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۵ می‌خوانیم که از وزیر حمل و نقل عراق اجازه گرفته بود «منابع بشردوستانه» را از حریم هوایی عراق به سوریه برساند. در روایت وزیر می‌خوانیم که وقتی او قبول کرد «سلیمانی بلند شد، آمد سمت من و پیشانی‌ام را بوسید.»

اما در اسناد دیگر می‌خوانیم که عراقی‌ها (بخصوص سنی‌های عراقی)‌ از دست سلیمانی خشمگین بودند. می‌گفتند او به طرز خطرناکی خودش را تبلیغ می‌کند «عکس‌های خودش را در رسانه‌های اجتماعی مختلف منتشر می‌کند.» شاید تکنیک‌های تبلیغ خود را از رئیس‌جمهور آمریکا یاد گرفته بود.

او در ضمن زیادی به مامورین دستگاه‌های اطلاعاتی در کشورهای غیرعرب بخصوص ترکیه نزدیک بود. اما بدترین گناه او این بود که اجازه داد قائله‌های مذهبی خونین بین شبه‌نظامیان شیعه مورد حمایت ایران و عرب‌ها (هم شیعه و هم سنی) در آآن کشورهایی که ایران درشان به دنبال متحد بود دربگیرد. سوری‌ها بعضی مواقع حاضر به پذیرش سخن‌وری‌های زیادی سلیمانی نبودند.

من هنوز حرفی را که یک افسر جوان ارتش سوریه به من زد به یاد دارم:‌ ضمن احترام به ایران و اما در ضمن با کلبی‌مسلکی می‌گفت «ما دوست داریم برادران ایرانی‌مان بیایند این‌جا و برای سوریه بجنگند — اما وقتی بهمان می‌گویند آمده‌اند که این‌جا بمیرند از خودم می‌پرسم که معنای این حرف چیست. ما نمی‌خواهیم بمیرند — می‌خواهیم بجنگند.» و البته که ایرانی‌ها جنگیدند گرچه نه به آن شماری که ادعایش را دارند.

سوری‌ها از دست ایرانیانِ سلیمانی خسته شده بودند. این ایرانی‌ها مدام پز پیروزی‌هایی را می‌دادند که در آن نقشی نداشتند. سلیمانی که با اغراق از نقش ایران در «باز پس‌گیری» حلب گفت (این اطلاعات در اسناد ایرانی نیامده) ارتش سوریه خشمگین شد. در این نبرد هیچ نیروی ایرانی در کار نبوده بود. البته که حزب‌الله لبنان خیلی به رژیم سوریه کمک کرد؛ اما سید حسن نصرالله، فرمانده و رئیس خود حزب‌الله، حاضر نشد سلیمانی کنترل شیعیان لبنان را به دست بگیرد — فرمانده نیروی قدس عاقل‌تر از این بود که چنین تلاشی بکند.

خطای واقعی او این بود که (به عنوان آن‌چه ماهیتش بود یعنی ژنرال دولتی) از شبه‌نظامیان شیعه‌ای در عراق حمایت کند که حاضر بودند دشمنان‌شان را (زندانیان سنی، شیعیان آزاداندیش و هر کس که فکرش را بکنید) شکنجه کنند و بکشند. هدف از این کار حفظ قدرت ایران بر نظام عراق بود. معنای «به حداقل رساندن مزاحمت‌ها» در واقع همین است. متحدین سلیمانی در عراق مخالف تظاهرات‌ها علیه فساد دولتی بودند و صدها معترض را کشتند. حتی کنسولگری ایران در جنوب عراق هم آتش زدند.

در لبنان هم حزب‌الله کوشید تظاهرات‌های ضدفساد را که هدف‌شان نه فقط پایان فرقه‌گرایی که مشخصا پایان دخالت خارجی بود سرکوب کند. جای تعجب ندارد که «مدیران» محبوب نبودند. این «شغلی بی‌آزار» نبود.

میراث سلیمانی تلاش برای تغییر جهت شبه‌نظامیان شیعه نه به سوی آزادی یا علیه فساد (یا حتی ضدصهیونیسم) که به هم‌راستایی با ایرانی بود که قدرتش هر روز مهم‌تر از باصطلاح موهبت‌های اخلاقی‌اش می‌شد. اسامه بن لادن در یکی از آخرین پیغام‌هایش از ابوت‌آباد از این گفته بود که القاعده در جنگ علیه غرب باید دست از سر شیعیان مسلمان بردارد. اسناد ایرانی نشان می‌دهد که چطور دستگاه‌های اطلاعاتی ایران (که برای وزارت کشور کار می‌کنند) دقیقا در مورد همین موضوع حرف می‌زدند — اما راجع به سنی‌های مورد سرکوب شبه‌نظامیان شیعه.

دیگر چه حرفی برای زدن باقی مانده؟ بیایید یادمان باشد که توماس کرامول هم همان سرنوشت قربانی خودش، توماس مور،‌ را پیدا کرد: سری جدا از گردن.

تنها چیزی که از سلیمانی باقی ماند انگشتر عقیقی روی یک انگشت بود. اما ریچارد ریچ (و این آخرین کلام فیلم است) در تختخوابش جان سپرد.

این مقاله ترجمه صحیح و صادقانه از منبع اصلی است و نظرات ابراز شده لزوما نمایانگر نظرات ودیدگاه ایندیپندنت فارسی نمی باشد.

© The Independent

بیشتر از دیدگاه