نقش رسانه‌های جهانی در انقلاب ۵۷ چه بود؟

انقلابیون ۵۷ با استفاده زیرکانه از رسانه‌ها و متحدان جهانی راه به قدرت رسیدن خمینی را هموار کردند

از غریب‌ترین ادعاهایی که برخی در جریان مبارزه با جمهوری اسلامی مطرح کرده‌اند این است که نیروهای اپوزیسیون از خارج کشور نمی‌توانند در سرنگونی این حکومت و رهبری انقلاب مردمی علیه آن نقش موثری بازی کنند. این در حالی است که نیروها و چهره‌‌های خارج از کشور در سراسر تاریخ انقلاب‌های جهان در تمام مراحل نقش‌هایی محوری داشته‌اند؛ از انقلابیون مخالف حکومت تزاری روسیه در اوایل قرن بیستم که در پایتخت‌های مختلف اروپایی پراکنده بودند گرفته تا رهبری کنگره ملی آفریقا که در دهه‌های پایانی این قرن، از لندن و کشورهای آزادشده آفریقایی علیه حکومت آپارتاید فعالیت می‌کرد.

از جمله علل غریب بودن این ادعا این است که تجربه انقلاب ۵۷ را هنوز به خاطر داریم؛ انقلابی که هم رهبری‌اش از خارج انجام شد و هم چهره‌های مختلف مقیم خارج در آن نقش مهمی داشتند؛ گرچه نقش ارتباطات گسترده آن‌ها با شبکه‌های داخل کشور (از جمله ارتباطات خمینی با شبکه مساجد) نیز بی‌شک مهم بود.

از جمله دلایل موفقیت انقلاب ۵۷ این بود که انقلابیون توانستند از رسانه‌های جهان و اتحادهای جهانی مختلف خود دقیق و بهینه استفاده کنند تا به دو هدف اصلی برسند؛ اول اینکه تصویری از روح‌الله خمینی و رهبری او داده شود که به طبع مخاطبان مختلف در میان دولت‌ها و جوامع جهانی خوش بیاید. دوم اینکه به مردم داخل دلگرمی داده شود که برای حکومت شاه بدیلی واقعی وجود دارد که جهان آن را جدی می‌گیرد.

این تلاش برای جلب افکار عمومی و در چند سطح مختلف و از طریق ارتباطات متعدد رسانه‌ای و سیاسی که انقلابیون مختلف چپ‌گرا و اسلام‌گرا در سال‌های منتهی به انقلاب ساخته بودند، انجام می‌شد. تلاش انقلابیون در این زمینه هدفمند بود و در ماه‌های‌ آخر انقلاب متمرکز و منضبط‌‌تر هم شد. در آن فضای جنگ سرد، یکی از مهم‌ترین وظایفی که انقلابیون هم در تبلیغات رسانه‌ای و هم در تماس‌های خصوصی‌شان دنبال می‌کردند، این بود که به آمریکا و غربی‌ها اطمینان خاطر ببخشند دولت بعدی هرچه باشد کمونیستی و سرسپرده اتحاد شوروی نخواهد بود. کمونیست‌ستیزی سنتی اسلام‌گرایان در این زمینه مفید بود (و بعدها در جریان بسیج جهانی برای مبارزه با حکومت کمونیستی افغانستان نیز خود را نشان داد). با این حساب انقلابیون ۵۷ جنبه‌های واضح ضدغربی (و در ضمن به‌شدت ضداسرائیلی و حتی یهودستیزانه) موجود در جنبش را تحت لوای اینکه «هرچه باشد، کمونیسم نیست» مطرح می‌کردند تا نزد کسانی که اولویت‌های جنگ سردی داشتند، هشدار دهنده نباشد.

دیگر تلاش انقلابیون این بود که اسلام‌گرایی واضح خمینی یا تحت‌الشعاع اظهارات حقوق بشری و لیبرالی که به صورت فرصت‌طلبانه در گفت‌وگوها مطرح می‌کرد، قرار بگیرد یا نوعی رهایی‌طلبی آرمانی جلوه داده شود که بتواند قشرهای وسیعی را جذب کند. در این میان، جوی که تاریخدانان امروز‌ «دهه ۶۰ طولانی» می‌خوانند، حائز اهمیت بود.

منظور از دهه ۶۰ طولانی سال‌های پرشوری است که از دهه ۱۹۶۰ شروع شد و تا دهه ۱۹۷۰ هم ادامه داشت و طی آن‌ جنبش‌های عمدتا جوان در سراسر جهان علیه نظم موجود شوریدند و همه‌چیز را زیر سوال بردند؛ از دولت‌ها و سنن حاکم بر جوامع گرفته تا احزاب سنتی چپ و اردوگاه شوروی. در این فضای جست‌‌وجوی همیشگی، برای «بدیل جدید» با این صحنه غریب مواجه بودیم که روشنفکران مترقی غربی از برخی متوحش‌ترین حکومت‌ها تنها به دلیل ضدغربی بودن و مخالفتشان با الگوهای غالب حمایت می‌کردند: از دولت مائوئیستی پل پوت در کامبوج که موردتحسین نوآم چامسکی و البته مائوئیست‌های ایرانی قرار گرفت تا دولت انور خوجه در آلبانی که رهروان بسیاری در جهان داشت.

خلاصه اینکه اطرافیان خمینی که به گفتمان‌های مختلف جهانی آگاه بودند، هوشمندانه او را گاه شخصی مثل مهاتما گاندی معرفی می‌کردند، گاه شخصی مثل ارنستو چه‌گوارا و گاه رهبر غیرمتعهدی که چون کمونیست نیست، غرب نباید نگرانش باشد.

از امام موسی صدر تا میشل فوکو

معرفی جهانی خمینی به عنوان رهبر انقلاب ایران از مهر ۱۳۵۷ به بعد آسان‌تر شد. در این هنگام بود که او از عراق به فرانسه رفت تا در این کشور در دسترس گروه‌های مختلف و رسانه‌های جهانی قرار بگیرد. او با مشورت ابراهیم یزدی، از رهبران نهضت آزادی، به پاریس رفته بود. یزدی در آنجا در کنار ابوالحسن بنی‌صدر و صادق قطب‌زاده قرار گرفت و این مثلث به سه مشاور رسانه‌ای خمینی بدل شدند و هوشمندانه کوشیدند او را برای جهان چهره‌ای مقبول جلوه دهند تا سویه‌‌های افراطی و فاشیست‌مآبانه نظرهایش آشکار نشود. مثلا این بنی‌صدر بود که به خمینی گفت علی‌رغم نظر منفی که درباره محمد مصدق داشت، در رسانه‌ها از او مثبت صحبت کند (بنی‌صدر این مطلب را در گفت‌وگویی با نگارنده مطرح کرد)‌. این در حالی است که دولت فرانسه به شاه پیشنهاد داده بود خمینی را به الجزایر تبعید کند اما شاه نپذیرفت و می‌گفت بودن خمینی در کشورهای منطقه خطرناک‌تر از اقامتش در اروپا است. شاه بعدها در گفت‌وگو با دیوید فراست، گفت اینکه اجازه داد خمینی به پاریس برود، از اشتباهاتش بوده است.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

اما حتی پیش از آنکه پای خمینی به نوفل لوشاتو باز شود، چهره او در رسانه‌های فرانسه مطرح شده بود. در این میان، امام موسی صدر نقشی بسیار مهم داشت. او بود که گفت‌وگوی خمینی با روزنامه لوموند را در ماه مه ۱۹۷۹ ترتیب داد. صدر یک روحانی ایرانی‌ بود که به لبنان مهاجرت کرده و توانسته بود به مهم‌ترین رهبر شیعیان این کشور عربی بدل شود. او سیاستمداری زبده بود که در عین روابط نزدیک با انقلابیون ۵۷، با شاه نیز روابطی داشت و خیلی از نزدیکان خمینی هم از او نفرت داشتند. او علی‌رغم اختلاف‌های شدید با امثال جلال‌الدین فارسی و محمد منتظری که به ترتیب با سازمان فتح فلسطین و دولت قذافی در لیبی روابط نزدیک داشتند، می‌کوشید خود را به خمینی نزدیک کند و دسترسی به لوموند را که در آن هنگام مهم‌ترین روزنامه فرانسوی‌زبان جهان بود، از همین رو در اختیارش قرار داد.

امام موسی صدر وجاهتی جهانی داشت که در آن زمان خمینی به هیچ وجه از آن برخوردار نبود. او به عنوان رهبر شیعیان در یک کشور کثیرالمذهب در فعالیت‌های بین مذاهب نقش مهمی ایفا کرده و مثلا در همین قامت با پاپ، رهبر کاتولیک‌های جهان، دیدار کرده بود. او خوش‌تیپ، فعال و دارای کاریزما بود و از همین رو توانسته بود بر خیلی‌ها تاثیر بگذارد. صدر نه‌تنها مصاحبه خمینی با لوموند را ترتیب داد که در شهریور ۵۷ خود نیز در ستایش او و نهضت انقلابی ایران مطلبی در همین روزنامه نوشت.

به نوشته صدر، جنبش ایران «چشم‌انداز جدیدی پیش پای تمدن جهان می‌گذارد و سزاوار توجه ویژه است». او در همان پاراگراف اول، برای دفاع از انقلاب ایران مبتنی بر سیاست رسانه‌ای فوق‌الذکر تاکید کرد: «چپ بین‌المللی با این شورش بیگانه است. حزب کمونیست‌های ایران [منظور حزب توده بود] با اینکه در میان احزاب کمونیست منطقه قدیمی‌ترین است، در اینجا جایگاهی ندارد. چپ و راست محلی که با دو بلوک ارتباط مستقیم داشته باشند، تاثیر چندانی بر رویدادها ندارند.»

صدر حدود یک هفته پس از نوشتن این مقاله، طی سفری به لیبی ناپدید شد. امروز کارشناسانی همچون کیم غطاس، روزنامه‌نگار لبنانی‌ــ‌هلندی، می‌گویند اگر صدر زنده مانده بود، می‌توانست رقیبی برای خمینی باشد و جهت انقلاب ایران را عوض کند، اما نقش او نیز مثل بسیاری چهره‌های دیگر که بعدها خمینی آن‌ها را حذف کرد (از جمله بنی‌صدر، یزدی و قطب‌زاده) عملا کمک در به قدرت رساندن آیت‌الله بود.

اما خمینی را تنها یک روحانی شیعه مطرح نکرد. در آن روزها، گروه‌های متعدد طرفدار انقلاب اعم از لیبرال‌مآب و چپ و اسلام‌گرا، هر یک از ارتباطات خود استفاده می‌کردند تا به خمینی وجهه‌ای ببخشند. مثلا در پی واقعه ۱۷ شهریور در میدان ژاله تهران، در روز ۲۳ شهریور ۵۷ تظاهراتی ۱۵ هزار نفره‌ در پاریس را شاهد بودیم. مثل همیشه گروه‌های مختلف چپ‌گرا حضور داشتند اما نکته قابل توجه حضور نمایندگانی شاخص از برخی احزاب اصلی فرانسه بود. شاید جای تعجبی نداشت که جورج مارشه، رهبر حزب کمونیست فرانسه که در آن هنگام از مهم‌ترین احزاب اروپا و جهان بود و میلیون‌ها طرفدار داشت و لویی آراگون، شاعر سورئالیست بنام و عضو این حزب، در آن حاضر بودند اما در عین حال حضور چهره‌هایی از سایر احزاب چپ و چپ میانه فرانسه را هم شاهد بودیم:‌ لیونل جوسپن از حزب سوسیالیست که بعدها نخست‌وزیر شد، فرانسوا لونکل از حزب رادیکال چپ (که بر خلاف ظاهر اسمش جریانی لیبرال است) و نماینده‌ای از حزب سوسیالیست متحد که منشعب از جریان‌های اصلی چپ بود. این احزاب روی‌هم‌رفته بیش از ۲۰۰ نماینده در مجلس فرانسه داشتند و حمایت قاطعشان از این تظاهرات از توازن قوا در این کشور مهم خبر می‌داد. به‌علاوه بسیاری نهادهای مدنی و حقوق بشری نیز جزو برگزارکنندگان و حامیان تظاهرات بودند. در همین تظاهرات بود که عکس خمینی در پاریس بلند شد و از او به عنوان «رهبر در تبعید جنبش اسلامی و قربانی همکاری ایران با‌ آمریکا و اسرائیل» یاد شد.

مدت کوتاهی بعد در دی‌ماه ۵۷، خمینی در گفت‌وگو با همان لوموند، دولت بختیار را غیرقانونی اعلام کرد. این روزنامه که در معرفی خمینی به جهان نقش مهمی داشت، حالا از او به عنوان «رهبر انکارناپذیر مخالفان» نام برد و از او نقل کرد: «من شخصا رئیس‌جمهوری نخواهم شد و هیچ پست دولتی هم نخواهم پذیرفت.» خمینی در ضمن برای اطمینان خاطر به آمریکایی‌ها در همین مصاحبه گفت: «اگر آمریکا به نحو صحیح رفتار کند و در امور داخلی ما مداخله نکند و مشاوران خود را که در امور کشور ما دخالت دارند فراخواند، ما نیز به آن‌ها احترام خواهیم گذاشت.»

با این حال، حمایت تمامی احزاب و سیاستمداران شاید از برخی جهات، به مهمی حمایت فردی نبود که در ماه‌های منتهی به انقلاب هم به نوفل‌ لوشاتو و هم به ایران سفر کرد: میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی، که از مشهورترین متفکران قرن بیستم محسوب می‌شد. انقلابیون فوکو را عامدانه و طبق برنامه به ایران فرستادند. بعدها که از فوکو انتقاد شد چرا این‌گونه تصویری غیرواقعی از ایران و خمینی ارائه داد، او گلایه کرد که نزدیکان خمینی او را طبق برنامه تنها به نقاطی خاص برده بودند!‌

در اواخر مهر ۵۷ بود که فوکو مقاله‌ای با عنوان «ایرانیان چه رویایی در سر دارند؟» در هفته‌نامه «له نوول آبزرواتور» که مهم‌ترین و پرتیراژترین مجله فرانسه محسوب می‌شود، منتشر کرد. اگر یزدی و بنی‌صدر می‌کوشیدند خمینی را چهره‌ای نشان دهند که طرفدار آزادی و حقوق بشر است، فوکو پا را فراتر گذاشت و او را به عنوان نماینده نوعی معنویت نوین در سیاست ستود؛ موضعی که خوشایند مخاطبان دهه ۶۰ جهانی بود. ژانت آفاری و کوین اندرسون در کتاب «فوکو و انقلاب ایران: جنسیت و اغواگری اسلام‌گرایی» به نقد بنیادین مواضع فوکو نشسته‌اند و اینجا تنها اشارتی کفایت می‌کند.

فوکویی که عمری را صرف نقد لیبرالیسم کرده بود، حالا اسلام‌گرایی خمینی را می‌ستود که «بی‌اعتمادی به قانون‌گرایی و ایمان به خلاقیت اسلام بخشی از ضروری از آن است». او تاکید کرد که انقلابیون برپایی «حکومت اسلامی» را می‌خواهند اما افزود: «در ایران، منظور هیچ کس از این اصطلاح نظامی‌ــ‌سیاسی که در آن روحانیون وظیفه نظارت یا سیطره داشته باشند، نیست.» او گفت در پی صحبت با «مقامی مذهبی»، به خطوط کلی حکومت اسلامی که قرار است در آینده برپا شود دست یافته است. از جمله اینکه در این حکومت، «بین زنان و مردان نابرابری در حقوق وجود نخواهد داشت و تصمیم‌ها را اکثریت خواهند گرفت و رهبران نزد مردم و تمام افراد مسئولیت‌پذیر خواهند بود؛ چنانکه در قرآن آمده است». فوکو با تکرار گفتمان انقلابیون، تاکید داشت: «در اینجا خطری کمونیستی وجود ندارد. نه از خارج از مرزها، چرا که ۲۵ سال است توافق شده شوروی به ایران دست نزند و نه از داخل چون نفرتی که از آمریکایی‌ها وجود دارد، با ترس از شوروی‌ها برابر است.»

القای این موضع که هم در رسانه‌ها و هم در مذاکرات خصوصی انقلابیون با دیپلمات‌های خارجی تکرار می‌شد نه فقط بر مخاطبان عام که حتی بر مهم‌ترین تصمیم‌گیرنده جهان نیز تاثیر گذاشت. در دی‌ماه ۵۷، چند هفته مانده به رفتن شاه از ایران، جیمی کارتر، رئیس‌جمهوری وقت آمریکا، در یادداشتی خصوصی نوشت:‌ «اگر ایران واقعا به کشوری غیرمتعهد تبدیل شود، این لزوما نباید به منزله شکست آمریکا تلقی شود.»

بعد از انقلاب

تحسین امثال فوکو از خمینی نزد افکار عمومی و فضای رسانه‌ای غرب بی‌چالش نماند. در فرانسه، بسیاری به نوشته‌های فوکو درباره ایران واکنش منفی نشان دادند. از جمله ماکسیم رودینسون، تاریخدان مارکسیست فرانسوی که از مهم‌ترین کارشناسان جهان اسلام بود و سیمون دوبوآر، فیلسوف شهیر فمینیست؛ اما یکی از اولین واکنش‌ها را فمینیستی ایرانی به نام «آتوسا ه» نشان داد. او نوامبر ۱۹۷۸ در همان «له نوول آبزرواتور» از فوکو انتقاد کرد و نوشت: «بسیاری از ایرانیان همچون من از فکر دولت اسلامی نگران و مستاصل می‌شوند. ما می‌دانیم منظور از چنین مفهومی چیست. بیرون از ایران، اسلام همه‌جا پوششی برای سرکوب فئودال یا شبه‌انقلابی بوده… چپ نباید بگذارد مرهمی آن را اغوا کند که شاید از اصل مرض بدتر باشد.»

این هشدارها درباره ماهیت ارتجاعی خمینی به‌خصوص وقتی شدت گرفت که او سرکار آمد و معلوم شد «دولت اسلامی» در عمل به آن معنویت رمانتیکی که امثال فوکو در موردش واژه‌سرایی کرده بودند، ربطی ندارد. در سپتامبر ۱۹۷۹، کمتر از یک سال بعد از مقاله فوکو، وقتی اوریانا فالاچی، روزنامه‌نگار شهیر ایتالیایی، در مدرسه فیضیه قم با خمینی برای روزنامه نیویورک تایمز مصاحبه کرد، سوال‌هایش به‌روشنی دید منفی به خمینی را نشان می‌دادند. فالاچی به خمینی یادآوری کرد که امروز او را «دیکتاتور جدید» می‌نامند.

در میان چپ‌گرایان غربی نیز بسیاری از همان آغاز به مخالفت با جمهوری اسلامی برخاستند. از فرد هالیدی، تاریخدان بریتانیایی گرفته تا رایا دونفسکایا، متفکر مارکسیست روس‌تبار که زمانی منشی خصوصی لئون تروتسکی بود. دونفسکایا در مقاله‌ای در همان اولین هفته‌های تشکیل جمهوری اسلامی، خمینی را «امام مردم‌فریب» نامید.

البته این گفته‌ها دیگر به‌مثابه نوشدارو پس از مرگ سهراب بودند، چرا که خمینی توانسته بود به قدرت برسد و با قلع‌وقمع تمامی رقبا جمهوری خونین خود را برپا کند.

جمهوری ننگین

جمهوری اسلامی حالا در حالی چهل‌وچهارمین سالگرد خود را جشن می‌گیرد که یکی از منفورترین حکومت‌های جهان در قرن بیست‌ویکم است. از آغاز انقلاب ایران، جریان‌های مختلف جهانی اعم از راست و چپ و میانه از مردم ایران حمایت کردند. درگرفتن خیزش اخیر با مجمع عمومی سازمان ملل هم‌زمان بود و در آنجا از یائیر لاپید، نخست‌وزیر میانه‌رو اسرائیل گرفته تا گابریل بوریچ، رئیس‌جمهوری چپ‌گرای شیلی، از «مهسا امینی» نام بردند. حکومتی که خمینی بنا نهاد، امروز بدین‌سان از تل‌آویو تا سانتیاگو بدنام است.

ننگین بودن نام خمینی را شاید بتوان از واکنش ساکنان نوفل لوشاتو دید. چند سال پیش بود که یکی از هواداران جمهوری اسلامی با خرید ملکی خصوصی، تابلو یادبودی برای خمینی بر پا کرد. اما در روزهای اخیر پایین کشیدن این تابلو اتفاق افتاد. یکی از مردم محل چند روز پیش در گفت‌وگو با شبکه ۳ تلویزیون فرانسه گفت: «تصور کنید همسایه آدم عکسی از هیتلر را در حیاطش بگذارد. ۲۴ ساعت هم طول نمی‌کشد که کسی بیاید و آن‌ را پایین بکشد.»

الیزابت سانجیوی، شهردار نوفل لوشاتو، به روزنامه «له پاریزین» گفت: «من دوست دارم شهر ما دیگر با این بخش از تاریخ که بر ما تحمیل‌شده شناخته نشود.» سانجیوی پیشنهاد داد که در عوض، میدان یا خیابانی در این دهکده کوچک نزدیک پاریس به اسم مهسا امینی نام‌گذاری شود.

انقلابیون امروز ایران امروز در حالی با جمهوری اسلامی مواجه‌اند که برای جلب آرای جهانی به جعل و دغل نیازی ندارند. جمهوری اسلامی مورد نفرت بسیاری در سراسر جهان است و همین به همدلی آن‌ها با مردم ایران منجر شده است. اما وظیفه اپوزیسیون استفاده از رسانه‌ها و متحدان جهانی برای این است که نشان دهد بدیلی دموکراتیک و منصفانه برای ایران وجود دارد؛ بدیلی که پس از جمهوری اسلامی، ایرانی دموکرات، مبتنی بر حقوق بشر و در صلح با جهان را بنیان خواهد نهاد.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه