پسرم تحت تاثیر یوتیوب است

خانه ما در تسخیر صدای یک ترانه رپ با عنوان «توی مدرسه نمون» است

Pixabay

فرزندم امسال به دبیرستان رفت و بر خلاف غریزه‌ام، مجبور شدم رشته‌های مهارش را شل کنم. ظاهرا دیگر نمی‌توانم بیرون مدرسه با یک سیب منتظرش باشم. (من هیچ شباهتی به یکی از خویشاوندانم نداشتم که روز اول مدرسه، بعد از زنگ تعطیل، با یک دسته بادکنک هلیومی برای پسرش بیرون مدرسه ایستاده بود. به نظرم پسربچه فلنگ را بست و به هونولولو رفت. در چنین شرایطی، آدم چه گزینه دیگری دارد؟) 

پسرم دیگر نمی‌خواهد همراهش تا مدرسه بروم. اجازه دارم تا ایستگاه قطار هم بروم، ولی روی سکو نه. امروز صبح که از زن مهربانی خواستم تا سکوی قطار همراهی‌اش کند و مراقبش باشد، پسرم خشکش زد.

جدایی عملی و جسمی یک چیز است، ولی آنچه جالب‌تر است (و کمتر اضطراب‌آور) پذیرفتن این است که من و پدرش دیگر تنها راهنماهای اخلاقی او نیستیم. چشم او به شخصیت‌های دنیای موسیقی و رسانه‌های  اجتماعی، تلویزیون و هم سن‌های خودش است تا دیدش را گسترده‌تر کند و به رفتارش شکل دهد.

مهارهای ایدئولوژیکی را هم باید شل کرد. نمی‌توانم از پسرم انتظار داشته باشم که مثلا دیدگاه‌های سیاسی‌اش مشابه خودم باشد. اگر تا دوره دبیرستان آنچه از دید خودتان درست و غلط است، یادش نداده باشید، صادقانه باید پرسید پس چکار داشتید می‌کردید؟ اگر هوادار پروپاقرص حزب محافظه‌کار باشید و فرزندتان به حزب کارگران سوسیالیست بپیوندد، تنها کسی که باید ملامت کنید، خودتان هستید. 

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

تصور می‌کنم به خاطر ارزش‌هایی که فرزندانم را با آنها بزرگ کرده‌ام، بعید است به یک گروه  نئونازی بپیوندند (اگر چنین کاری بکنند، باید توضیح بدهند چرا خودشان را به طور دایمی برنزه کرده‌اند.) در خانه فقط در صورتی از سیاست حرف می‌زنیم که فرزندانم سوال کنند. من سعی می کنم دیدگاه خودم را تحمیل نکنم، بلکه در عوض، به آرامی متقاعدشان کنم که اگر دیدگاهی غیر از من داشته باشند، فاشیست‌اند.  (شوخی کردم. لطفا در قسمت کامنت‌ها عصبانی نشوید. شاید ابله باشند، ولی فاشیست نه. باز هم شوخی کردم.)

ولی حالا پسر ۱۲ ساله‌ام در جست‌وجوی کسانی است که عقاید و شوخی‌هاشان به دلش می‌نشیند، ولی هیچ ربطی به چیزهایی که من یادش داده‌ام، ندارد. ما والدین، هر قدر هم که خیال کنیم «باحال» هستیم (راستش نسل من خیال می‌کند خیلی باحال است، چون به پارتی رقص می‌رفت و زمستان بلوز بالاتر از ناف می‌پوشید)، بچه‌ها به درجات مختلفی نیاز دارند که از سلایق والدین‌شان جدا شوند و سلایق خودشان را به دست آورند. بله، می‌توانید به آنها جهت بدهید: فرزندان من در خانه در زمینه فیلم‌های فالتی تاورز، لورل و هاردی، و شاهزاده جوان بل-ایر، کلی آموزش دیده‌اند. ولی زمانی می‌رسد که قهرمانان خودشان را پیدا می‌کنند.

وقتی من به سن او بودم، اولین لحظه باشکوه‌ام در یافتن جاهایی که دور از والدین و مدرسه‌ام به آن تعلق داشتم، زمانی بود که فیلم‌های «د یانگ وانز» و «ستردی نایت لایو» روی صفحات تلویزیونی ما ظاهر شدند. الکسی سیل، بن التون، ریک مایال و دار و دسته وصله‌های ناجور آن‌ها که حال «آن مرد» را می‌گرفتند، به طنزشان ارزش‌هایی می‌بخشید که به جهت‌گیری من شکل می‌داد و مرا به دنیایی می‌برد که مرجعیت، در آن مجاز نبود. برای نسل پسر من، کاربران یوتیوب فراهم کننده خرده فرهنگ‌هایی‌اند که آدم‌ها می‌خواهند به آنها تعلق داشته باشند.

در خانه ما، آشپزخانه در تسخیر صدای یک ترانه رپ از یک کاربر یوتیوب به نام بویینه بند (با نام واقعی دیوید براون) با عنوان «توی مدرسه نمون» است. پیام او این است که علوم ریاضیات باید برای دانش‌آموزان توضیح داده شود، ولی اگر دانش‌آموز خودش نخواهد، نباید هیچ درسی را به او تحمیل کرد، و در عوض باید مهارت‌هایی با فایده عملی به آنها یاد داد. آن ترانه رپ می‌گوید: «به من یاد ندادن چطور کار پیدا کنم، ولی یادمه چطور قورباغه رو کالبدشکافی کنم،» و «طول موج اجزای مختلف نور رو یادم دادن، ولی هیچ وقت حقوق بشر رو یادم ندادن.»

اذعان می‌کنم که ترانه‌ای با عنوان «توی مدرسه نمون» بی‌درنگ چیزی به نظر نمی‌آید که والدین تایید کنند، ولی کدام بچه‌ای است که بخواهد به چیزی که والدینش تایید می‌کنند، گوش کند؟ وظیفه خودم دیدم که درباره این بابا، یعنی بویینه بند، تحقیق کنم. به نظر، صاحب فکر، مرتبط با دیگران، و قادر به جلب ارتباط دیگران می‌آمد. عجب. پسر من که عاشق علوم و ریاضی است، این دیدگاه بدیل را در اختیار دارد که یک کاربر یوتیوب به او می‌دهد که پسرم با او ارتباط حسی برقرار میکند. من مجبورش نخواهم کرد که دیگر از مدرسه لذت نبرد، بلکه شاید سعی کند کسانی (مثل مادر خودش) را که در آن نظام آموزشی مشکل داشتند، بیشتر درک کند.

برخی درباره «تاثیر بد» این ترانه شمشیر را از رو بسته‌اند، ولی ما همیشه از «تاثیر» ترس داشته‌ایم. سال ۱۹۸۴ در مدرسه من، همه همسال‌های مرا به سالن اجتماعات مدرسه بردند، چون کاشف به عمل آمده بود که یکی  از بچه‌ها نسخه ‌ای از «پسرهای مجرد: کتاب جوان‌ترها» را داشت.

معلم‌ها از محتوای کتاب خشمگین بودند. از ما پرسیدند: «دیگر چه کسی نسخه‌ای از این کتاب دارد؟» تقریبا همه دست‌ها بالا رفت. جلساتی برگزار شد  ونامه‌هایی در باره این «تاثیر» وحشتناک به خانه‌های ما فرستاده شد.

و می‌دانید چیست؟ به رغم اصرار «ریک» که همه ما باید آنارشیست بشویم، بیشتر ما آدم‌های عادی از آب در آمدیم. برای همین، من خیلی هم راضی‌ام که پسرم به ترانه «توی مدرسه نمون» بویینه بند گوش کند؛ تا وقتی که پیش از آن، تکلیف مدرسه‌اش را انجام بدهد.

© The Independent

بیشتر از زندگی