نگرشی به جریان‌ها و انقلاب‌هایی که فرهنگ و ادبیات را به نابودی می‌کشانند

«اگر بخواهیم جامعه اروپا را از سر بسازیم، باید از فرهنگ‌ آغاز کنیم»

جای بسی تاسف است که انقلاب‌ها فلسفه، ادبیات، اندیشه، شعر و هنر را می‌کشند - AFP

هیچ جامعه‌‌ای بدون فرهنگ وجود ندارد و هیچ جامعه‌ای بدون توسعه فرهنگی، در سایر ابعاد به توسعه‌یافتگی نمی‌رسد. خطر بزرگ جنبش‌های فکری و انقلاب‌های سیاسی در این است که پس از دست یافتن به قدرت، هم از زایندگی فکری بازمی‌مانند و هم افکار و اندیشه‌های جدید را سرکوب می‌کنند. اگر وضعیت ایدئولوژی‌ها‌ را قبل و بعد از به قدرت رسیدن مقایسه کنیم، روشن می‌شود که آن‌ها پیش از قدرت، بهترین و زیباترین گونه‌های اندیشه، ادبیات و هنر را تولید کرده‌اند، اما پس از اینکه بر اریکه قدرت تکیه زده‌اند، دستاوردهای فرهنگی، ادبی و هنری آن‌ها بسیار سطحی و پیش‌پاافتاده بوده است.

کارل مارکس می‌گفت: «اقتصاد زیربنای جامعه است و این اقتصاد است که ایدئولوژی و فرهنگ جامعه را می‌سازد.» اما ژان مونه، کسی که وحدت اقتصادی اروپا را با یکی کردن کارخانه‌های تولید آهن و فولاد شش کشور اروپایی آغاز کرد تا سرانجام بر اساس این تجربه موفقیت‌آمیز، اتحادیه اروپا به وجود آمد، در آخرین روزهای زندگی‌اش چنین نوشت: «اگر بخواهیم جامعه اروپا را از سر بسازیم، باید از فرهنگ‌ آغاز کنیم.»

جورج حنا کتاب «هیاهو در کلاس فلسفه» را در دهه ۵۰ قرن گذشته در بیروت، منتشر کرد و در آن درباره اندیشه‌های مارکسیستی و ناسیونالیستی بحث و کنکاش کرد. پیش از او، آنتون سعاده، بنیان‌گذار و رهبر حزب سوسیال ناسیونالیست سوری، کتابی با عنوان «کشمکش اندیشه‌ها در ادبیات سوریه» نوشت. میشل عفلق، بنیان‌گذار حزب بعث، نیز مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه نوشت و منتشر کرد که یکی از آن‌ها «جشن سیده صیدنایا» نام داشت. به این ترتیب احزاب، سازمان‌ها و جریان‌ها به اندیشه و ادبیات بها می‌دادند و به نویسندگان و فرهنگیان خود می‌بالیدند. در آن وقت، گفت‌و‌گوها و مناظرات عمیق فرهنگی و فکری در سطح بسیار بالایی میان طیف‌های مختلف اندیشه و ایدئولوژی برگزار می‌شد. اما امروز، بسیاری از جنجال‌ها میان‌تهی‌اند، کنکاش‌ها عقیم، گفت‌و‌گوها مبتذل و کوچه‌‌بازاری و طرف‌های بحث و گفت‌و‌گو بی‌سواد، بی‌خرد، بی‌عمق و سرسری‌اند و همه در فکر به دست آوردن ثروت و قدرت‌اند.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

اندیشه‌های مارکس مترقی‌تر از اندیشه‌های کسانی چون لنین، تروتسکی، زینوویف و استالین بود که پس از او و به نام او حکومت کردند. نوشته‌های تولستوی، داستایوفسکی، گوگول، چخوف، تورگینوف و پاسترناک و اشعار پوشکین و موسیقی کورساکوف، به مراتب زیباتر، عمیق‌تر و مهم‌تر از ادبیات، شعر و موسیقی بودند که پس از پیروزی بلشویک‌ها تولید شدند. همچنین تا به حال در روسیه نویسنده‌ای به قامت شولوخف، نویسنده شهیر و مولف «دن آرام»، ظهور نکرده است. از همین جهت است که شاید مایاکوفسکی خودکشی کرد و ماکسیم گورکی به نومیدی و سرخوردگی دچار شد. به همین ترتیب، فراورده‌های ادبی و فرهنگی دوران حکومت آخوندهای بیرون‌آمده از انقلاب خمینی در ایران با اشعار سعدی، حافظ، عمر خیام، فردوسی و فریدالدین عطار اصلا قابل مقایسه نیست.

مارکس «فقر فلسفه» را نوشت تا وظیفه فلسفه را به‌جای تفسیر جهان، تغییر جهان قرار دهد؛ اما کسانی که به نام مارکسیسم حکومت کردند، فلسفه را از حرکت و بالندگی بازداشتند. در جهان عرب هم جریان‌هایی ظهور کردند که فلسفه را حرام دانستند و فتوا دادند که «هر که فلسفه بورزد، زندیق می‌شود». امروز در جریان چپ لبنان، اندیشمندانی در سطح حسین مروه و مهدی عامل و نویسندگانی مانند عمر فاخوری و عبدالله العلایلی یافت نمی‌شوند. در جریان‌های ناسیونالیستی عربی هم شاعرانی مانند ادونیس، نذیرالعظمه و محمد یوسف حمود و نویسندگانی مانند اسدالاشقر، ابوزیکا و هنری حاماتی وجود ندارند. در مصر، نیز برجسته‌ترین نویسندگان متعلق به نسل پیشین‌اند؛ مانند نجیب محفوظ، توفیق‌الحکیم و عباس محمود العقاد. در سوریه نیز، درخشان‌ترین داستان‌نویسان مانند حنا مینه، سعید حورانیه و شاعرانی مانند عمر ابوریشه و بدوی الجبل پیش از حاکمیت حزب بعث بوده‌اند. در عراق نیز امروز شاعرانی در سطح مهدی الجواهری، نازک الملائکه، عبدالوهاب البیاتی و بدرشاکر السیاب یافت نمی‌شوند. حتی شمار اندکی از شاعران برجسته‌ عراقی مانند سعدی یوسف که در حال حاضر وجود دارند، در مهاجرت و بیرون از عراق زندگی و رشد کرده‌اند.

جای بسی تاسف است که انقلاب‌ها فلسفه، ادبیات، اندیشه، شعر و هنر را می‌کشند. چون ایدئولوژی بر حقیقت پرده می‌کشد و کسانی که به ایدئولوژی به عنوان یک ابزار سیاسی ایمان می‌آورند، دچار توهم می‌شوند و توهمات خود را عین حقیقت و واقعیت می‌انگارند. منطق قدرت برای قدرت جامعه را از جنبش و زندگی بازمی‌دارد؛ آن‌گاه ادبیات، شعر و هنر می‌میرند؛ اگرچه نویسندگان و شعرایی هم وجود داشته باشند. در نظام‌های قدیم، به‌رغم فشار و سرکوب، گوشه‌ای‌ برای خلاقیت نویسندگان و شعرا وجود داشت، اگرچه آثارشان منتشر نمی‌شد؛ اما در نظام‌های توتالیتر، خلاقیت جز در غربت امکان‌پذیر نیست.

از همین‌جا است که برنارد لوییس، تاریخ‌نگار معروف، به این نتیجه رسید که: «دولت‌های اسلامی سنتی تئوکراتیک بودند، اما دیکتاتوری نبودند؛ زیرا بزرگ‌ترین حاکمان مسلمان هم مانند محکومان خود، از حکم الهی فرمان می‌بردند.» اما سازمان‌های تندرو و تروریستی مانند القاعده، داعش، اخوان‌المسلمین و جریان‌هایی‌ که از بطن آن‌ها بیرون آمده‌اند، با برداشت انحرافی از فقه و شریعت، در عمل، دیکتاتوری و فرهنگ کشتن را اجرا می‌کنند.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

© IndependentArabia

بیشتر از دیدگاه