۴۰ سال قبل چه کسانی برای تسخیر سفارت کف زدند؟

«مردم، خمینی را در ماه می‌دیدند و شاه را در چاه»

AFP معصومه ابتکار

بازگشت به چهل سال قبل و بررسی حال و هوای روزهای اشغال سفارت آمریکا نشان می‌دهد که چه فضایی علیه آمریکا در ایران حاکم بود. زمانی که به قول عبدالکریم سروش «مردم، خمینی را در ماه می‌دیدند و شاه را در چاه» و البته آمریکا، یا به‌زعم باورمندان چپ و مارکسیست‌ها، امپریالیزم جهانی، نیز به همراه شاه ایران در قعر آن چاه دیده می‌شد و عامل تمامی بدبختی‌های نه تنها ایران، که تمامی جهان بود و باید سریع‌تر از صفحه روزگار محو می‌شد. در سال ۵۷ بیش از ۵۵ هزار آمریکایی، عمدتا مستشار، در ایران بودند و جو آمریکاستیزی، سراسر ایران را در خود فرو برده بود. لیبرالیسم بدترین فحشی بود که آن روزها به فردی نسبت می‌دادند و سرمایه‌دار می‌بایست به جوخه اعدام سپرده و اموالش تصرف می‌شد.

نخستین یورش؛ سه روز بعد از انقلاب بهمن ۵۷

 نهضت آمریکاستیزی همان دو روز بعد از انقلاب بهمن، دامن سفارت ‌آمریکا را گرفت. گروهی به سفارت آمریکا یورش بردند تا به قول خود بتوانند انتقام تمامی ملت‌ها را از نماد امپریالیزم بگیرند. اتفاقی که به دلیل اشغال سفارت در ۱۳ آبان سال بعد، تقریبا کمتر کسی از آن یاد می‌کند.

روزنامه اطلاعات پس از یورش روز ۲۵ بهمن ۵۷ در صفحه اول خود تیتر زد «سفارت آمریکا سقوط کرد» و اضافه کرد «سرانجام سفارت آمریکا به تصرف ارتش انقلاب و چریک‌ها درآمد. مأموران سفارت آمریکا و تفنگداران دریایی که از داخل سفارت تیراندازی می‌کردند، در این دقایق تسلیم شدند و چریک‌ها و افراد مسلح به داخل سفارت رفتند». این حرکت اما آنگونه نبود و علاوه بر آن از سوی کسانی انجام نشده بود (گروه‌های اسلام‌گرای مورد نظر آیت‌الله خمینی) که آقای خمینی آن‌ها را تایید کند. لذا با تایید ‌خمینی، ابراهیم یزدی با همراهی نیروهای کمیته‌انقلاب، به سفارت ریختند و به فاصله چند ساعت بساط حمله‌کنندگان برچیده شد. به ویلیام سولیوان هم از سوی ابراهیم یزدی به نمایندگی از دولت موقت، اطمینان داده شد که از این به بعد امنیت آن‌ها تضمین می‌شود.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

فردای آن روز، روزنامه گاردین گزارشی از این حمله منتشر کرد و نوشت که یک پیشخدمت ایرانی شاغل در سفارت کشته شد و مهاجمان توانستند با به رگبار بستن، سفارت را اشغال کنند. سفارتی که نزدیک به ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر پرسنل و دو روزنامه‌نگار در آن حضور داشتند، و به‌رغم مقاومت و تیراندازی از سوی گارد محافظ سفارت، نتوانستند مقاومت کنند و برای ساعاتی اسیر نیروهای مهاجم شدند.

به نوشته این روزنامه مهاجمان مدعی بودند که اسناد مهم ساواک در این سفارت نگهداری می‌شود.

دولت بازرگان؛ حامی لیبرالیزم و جاده صاف‌کن امپریالیزم

در چنین فضایی بودکه دولت موقت، لنگان و خیزان به کارش ادامه می‌داد، در حالی که در عمل نه تنها کسی برای آن تره هم خرد نمی‌کرد، که از هر طرف دنبال بهانه‌ای بودند تا آن را به زمین بزنند. هم از سوی نیروهای مذهبی و شاگردان آیت‌الله خمینی، هم از سوی خود آقای خمینی که تقریبا هیچ‌کاری را با آن‌ها هماهنگ نمی‌کرد و هم از سوی مردم که محافظه‌کاری و قانون‌گرایی دولت آن‌ها را سخت عصبانی کرده بود و حتی از سوی طرفداران خودشان، چون عزت‌الله سحابی و حبیب‌الله پیمان، که دولت بازرگان را به مماشات با امپریالیزم  و هواداری از سرمایه‌داران و لیبرال‌مسلکی متهم می‌کردند.

فضای رعب و وحشت و آمریکاستیزی به نحوی بود که ویلیام سولیوان(سفیر آمریکا در ایران) در خاطراتش از رفتن به فرودگاه مهرآباد در ساعت ۲ بعد از نیمه شب روز ۱۷ فروردین با کلی گارد و محافظ نوشت.

« تأمین امنیت اتومبیل‌های ما در فاصله سفارت تا فرودگاه در ساعت دو بعد از نیمه‌شب، که خیابان‌ها تحت کنترل افراد مسلح بود، مسئله‌ مهمی به شمار می‌رفت. برای حل این مشکل به قصاب(ماشاءالله قصاب- عضو کمیته و از نیروهای خلخالی) مورد اعتماد خودمان متوسل شدیم. این قصاب که سرپرستی کمیتهٔ مستقر در فرودگاه را به عهده داشت و ظاهراً از گروه مجاهدین بود، در این مدت کاملاً شیفته ما شده بود و صمیمانه کمر به خدمت ما بسته بود. قصاب جوانمرد ما برادر جوان‌تری داشت که از کشتی‌گیران تیم ملی ایران بود. او داوطلبانه حاضر شد در آن شب به اتفاق عده‌ای از دوستانش که همه جوانانی ستبر و ورزشکار بودند ما را تا پای هواپیما همراهی کند. برای هر یک از این جوانان یک اسلحهٔ یوزی هم تهیه شد تا درصورت بروز حادثه‌ای از آن استفاده کنند».

روایتی این چنین نشان می‌دهد که کسی به قول‌های دولت اعتمادی نداشت و حفاظت را خود شخصا تقبل می‌کردند و البته هزینه‌های آن را هم می‌پرداختند.

 

در چنین فضایی است که شاه برای معالجه وارد آمریکا می‌شود، بهانه‌ای بزرگ برای رسیدن حرکات ضد‌آمریکایی به نقطه اوج و قله آن. در حالی که برخی از مشاوران ارشد دولت کارتر توصیه‌‌ای خلاف آن کردند و بر این باور بودند که پذیرش شاه به تضعیف نیروهای عملگرایی چون بازرگان منجر خواهد شد. اما در نهایت در سی‌ام مهرماه شاه وارد آمریکا شد و به فاصله ۱۳ روز بعد سفارت آمریکا از سوی دانشجویان پیرو خط امام و با هدایت موسوی خویینی‌ها تسخیر و اعضای سفارت به گروگان گرفته شدند.

بی‌خبری دولت و چهره‌های کلیدی شورای انقلاب

دولت بازرگان در مسیر قم به تهران بود، آقای خامنه‌ای و رفسنجانی در سفر حج، آیت‌الله بهشتی هم از ماجرا خبر نداشت. شاید تنها کسی که از ماجرا خبر داشت و آن را حمایت کرد، سید‌احمد خمینی بود و هم او بود که شرایط را برای حمایت آقای خمینی از این رخداد هموار کرد.

دو روز بعد دولت بازرگان استعفا داد و آقای خمینی هم با این استعفا موافقت کرد تا عملا فضا به دست تندروها بیفتد. تندروهایی که هر طیف و طایفه‌ای و گروهی از آن‌ها حمایت می‌کردند و فضا را به سمتی سوق دادند تا حتی چهره‌های میانه‌رویی چون بهشتی و هاشمی رفسنجانی نیز نتوانند دم برآورند و مجبور به پیوستن به لشگر حامیان شدند.

صف‌های طویل هر روز جلوی سفارت تشکیل می‌شد در حمایت از این اقدام و شعار مرگ بر آمریکا از صبح تا پاسی از شب در خیابان تخت جمشید و مقابل سفارت طنین انداز بود.

 نیروهای چپ مذهبی (سازمان مجاهدین)، و مارکسیست (توده‌ای‌ها، فداییان اقلیت و اکثریت، پیکار و…) نیز وقتی دیدند قلعه‌ای را که آن‌ها مدت‌ها به دنبال تصرف آن بودند، دیگری فتح کرده است، به این قافله پیوستند و شعار مرگ بر آمریکا به بیت‌الغزل فریادها و شعارهای آن روزهای ایران تبدیل شد.

امضای روشنفکران پای نامه تایید اشغال سفارت آمریکا

برای آنکه تصویری از جو آمریکاستیزی در آن ایام به دست آید می‌توانیم به دو نمونه از این واکنش‌ها از سوی افرادی اشاره کنیم که بعدها، جملگی به مخالفان سرسخت جمهوری اسلامی و‌ آیت‌‌الله خمینی تبدیل شدند و حتی برخی از آن‌ها چنین حرکتی(اشغال سفارت)‌را مورد تقبیح قرار ‌دادند.

نامه کانون نویسندگان ایران که از سوی هیات دبیران این کانون در روزنامه اطلاعات تاریخ ۱۶ آبان (سه روز بعد از اشغال سفارت) منتشر شد، نمونه‌ای از این تلاش‌هاست که کار جوانان دانشجوی با میانگین سنی زیر سی‌سال را نه تنها تایید که تشویق و تشجیع هم می‌کردند.

این نامه از سوی هیات دبیران و به نمایندگی از اعضای کانون نویسندگان ایران نوشته شد. میانگین سنی هیات دبیران بالای ۴۰ سال بود. احمد شاملوی ۵۴ ساله مسن‌ترین و باتجربه‌ترین این جمع و محسن یلفانی با ۳۸ سال سن کمترین سن را داشت. غلامحسین ساعدی و باقر پرهام (۴۴ ساله) و اسماعیل خویی ۴۱ سال سن داشتند.

در متن نامه با ابراز شادمانی از کار دانشجویان عزیز، «جوهر اصلی انقلاب ایران» را «مبارزه بی‌امان با امپریالیسم جهانی به‌ویژه امپریالیسم آمریکا» عنوان کردند که «به همت شما فرزندان رشید ملت در دستور روز قرار گرفت».

در ادامه این نامه آمده بود «اقدام شما در لحظه‌ای که امپریالیسم آمریکا شاه فراری را در دامان خود پناه داده است، نشان داده که دانشگاه همچنان سنگر مبارزه در راه آزادی و استقلال میهن عزیز است و پرچم جهاد ضدامپریالیستی را قهرمانانه به دوش می‌کشد».

در پایان این نامه آمده بود: «ما از صمیم قلب امیدواریم همچنان‌ که مبارزه علیه دستگاه دیکتاتوری شاه مخلوع به قیام یکپارچه خلق و سرنگونی رژیم پلید شاهنشاهی منجر شد، این بار نیز قاطعیت موضع ضد امپریالیستی شما به یک مبارزه بی‌وقفه و آگاهانه در همه سطوح علیه امپریالیسم بینجامد».

یک روز بعد روزنامه مردم نامه‌‌ای را منتشر کرد که نام ۱۶ تن از چهره‌های شناخته شده ادبیات و هنر و شعر در آن به چشم می‌خورد. در تاریخ نگارش این نامه افرادی چون هوشنگ ابتهاج سایه(۵۲ ساله)، م. به‌آذین(۶۵ ساله)، محمد قاضی(۶۶ ساله)، سیاوش کسرایی(۵۳ ساله) و هانیبال الخاص(۴۹ ساله) بودند.

در این نامه که به آیت‌الله خمینی نوشته شد از آقای خمینی با عنوان «رهبر آزموده و رهشناس انقلاب اسلامی ایران» یاد شد که «در تأیید سیاست استوار ضد امپریالیستی»… آن بزرگوار، ایران که با اشغال لانه فتنه‌انگیزی و جاسوسی سفارت آمریکا از سوی جوانان عزیز و ارجمند دانشجوی ما می‌رود تا به اوج قله امروزی برسد».

 در پایان همین نامه آمده بود: «ما امضا کنندگان زیر،اعضای کانون نویسندگان ایران، که به فعالیت دوره اخیر این کانون معترض بوده و هستیم اعلام می‌داریم که سقف مبارزه ما همان سقف واحد انقلاب به رهبری امام است و از این پس نیز، همچنان که در گذشته، نیروهای اندیشه و قلم و بیان هر یک از ما وقت خدمت به خلق و انقلاب خلقی و اسلامی ایران خواهد بود».

در چنین فضایی که پیران ره رفته چنین مواضعی اتخاذ می‌کردند و واکنش نشان می‌دادند از جوانانی با میانگین سنی زیر ۲۵ سال چه انتظاری می‌رفت؟

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه